همه مذاهب اربعه قائل به تقليد خاص از امام مذهب خود هستند، لذا حنفىها هيچگاه از احمد حنبل و بقيه ائمه اربعه تقليد نمىكنند و نيز شافعىها فقط از محمد بن ادريس شافعى تقليد مىكنند و مجتهدين آنها تنها در مذهب امام خود اجتهاد مىكنند.
اما وهابيون و سلفىهاى تكفيرى اين اعتقاد را برنتافتهاند و تقليد را انكار كرده و قائل به اجتهاد حتى در زمان فعلى شدهاند. ابن تيميه، اجتهاد را بر همه مسلمانان درصورت توان واجب مىداند .. او مذاهب اهل سنت را در اصول و فروع غير از سلف صالح مىپندارد و مذهب سلف را غير اقوال اشعرى و ماتريدى معرفى مىكند.
يعنى:
آيات قرآن، سيره عقلايى، سيرة مسلمين، اجماع و عسروحرج. در مقابلِ
______________________________
(1)* پژوهشگر مؤسسه تحقيقاتى دارالإعلام لمدرسة اهلالبيت (عليهم السلام) و كارشناس ارشد مذاهب اسلامى
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 220
اين تفكرِ سلفيان تكفيرى، برخى گرايشهاى سلفى مانند ديوبنديه به شدت به اين اعتقاد تكفيرى در جهان اسلام تاختهاند؛ كه نمونههايى از آن در اين مقاله بيان مىشود. نگارنده در انتها كلامى از الفوزان وهابى را نقل و نقد كرده است.
واژگان كليدى: سلفىهاى تكفيرى، تقليد، اجتهاد، مذاهب اربعه، وهابيت.
مقدمه
بىشك مبحث اجتهاد و تقليد از ديرباز مسئله مهم مذاهب اسلامى بوده و اكنون نيز هست. در سده نخست هجرى، آنچه وجود داشت و محذورى هم در آن ديده نمىشد، رجوع به اهل دانش بود كه به طور عام از آن به «سؤال» و به طور خاص به «استفتاء» تعبير مىشد. در قرآن كريم، بارها با تعبير «يسئلونك» از پرسشهاى مطرح شده توسط مردم از پيامبر (ص) سخن آمده[2] و در دو آيه حتى تعبير «يستفتونك» (از استفتاء) به كار رفته است.[3] علاوه بر اين، تعبيرِ استفتاء براى رجوع به صحابه هم به كار مىرفته است.[4]
از قرن دوم به بعد، مذاهب فقهى شكل گرفت. در اين زمان، فقيهان زيادى به مقام اجتهاد رسيده بودند و هر كدام مقلدين خود را داشتند. اما پس از اينكه در سال 665 ق از بين همه مذاهب، مذاهب چهارگانه رسميت يافت ديگر عملًا اجتهاد در بين اهل سنت كنار رفت و از آن به بعد، همه مقلّدِ همين چهار امام (ابوحنيفه، مالك بن انس، محمد بن ادريس شافعى، احمد بن حنبل) گرديدند.
______________________________
(1). بقره، آيات 189 و 215.
(2). نساء، آيه 127؛ مائده، آيه 176.
(3). ابنمبارك، ابوعبدالرحمن، الزهد والرقائق، ج 2، ص 57: قَالَ ابْنُعُمَرَ: «إِنَّكمْ تَسْتَفْتُونَنَا اسْتِفْتَاءَ قَوْمٍ، كأَنَّا لَا نُسْأَلُ عَمَّا نُفْتِيكمْ بِهِ»؛ قسطلانى، احمد بن محمد، إرشاد السارى لشرح صحيح البخارى، ج 5، ص 291؛ خطيب بغدادى، الفقيه و المتفقه، ج 3، ص 342؛ صديقى عظيمآبادى، محمداشرف، عون المعبود شرح سنن أبىداود، ج 1، ص 256.
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 221
اين رويه ادامه داشت تا اينكه ابنتيميه در قرن هشتم هجرى بحث اجتهاد را مطرح كرد و با تقليدِ رايج اهل سنت به مخالفت شديد برخاست تا جايى كه آن را كفر خواند. سپس چند قرن بعد محمد بن عبدالوهاب راه او را پى گرفت و اصل تقليد را انكار كرد. آنها به شدت به اهل سنت به خاطر تقليد و تعصبشان بر آن تاختند. و اكنون هم مىبينيم سلفيان تكفيرى معاصر به پيروى از ابنتيميه، جملات تندى در برخورد با تقليد مذاهب اربعه دارند.
سعى نويسنده در اين مقاله بر آن است كه خطر جريانهاى تكفيرى براى جامعه مسلمين بيشتر روشن شود و بدانند كه سلفىهاى تكفيرى كسانى هستند كه همه جهان اسلام غير خود را مشرك و كافر مىخوانند! ولى امروزه ادعاى دوستى و نزديكى با مذاهب اربعه اهل سنت مىكنند تا بدينوسيله مسلمانان (شيعه و سنى) را در مقابل يكديگر قرار دهند و وحدت و يكپارچگى مسلمانان را مخدوش كنند و به خاطر همين هدف هم امروزه اين اعتقاد خود را مخفى نگه داشته و به زبان نمىآورند لذا ضرورى مىنمايد اين تفكر سفيان تكفيرى بيان شود تا چهره خبيثشان براى جهان اسلام آشكار شود. نوشته حاضر به اين مهم پرداخته است و مىكوشد تا حدّى كه اين مقاله گنجايش دارد اين تفكر را نقد كند.
تعريف تقليد
تقليد را قرار دادن قلاده در گردن كسى كه از او تقليد مىشود، معنا كردهاند.[5]
ديگران نيز همينگونه معنا كردند و مثالهايى براى آن زدهاند؛ مثلًا «قلّدهُ السيفَ» را بهمعناى «بند شمشير بر گردن او انداختن» گرفتهاند و نيز «قلده القَلّادَةَ» را «گردن بند بر گردن او آويختن» معنا كردهاند و يا «قلده الْعَمَلَ» كه بهمعناى «اختيار كار را به او واگذار كردن» است.[6]
______________________________
(1). « (قَلَّدتُ) المَرأَةَ (تَقلِيداً) جَعَلْتُ (الْقِلَادَةَ) فِى عُنُقِهَا» فيومى، احمد بن محمد، المصباح المنير، ج 2، ص 512.
(2). فواد افرام، فرهنگ ابجدى عربى فارسى، ج 1، ص 705.
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 222
پس تقليد در فقه يعنى مقلَّد عمل خود را به گردن كسى كه از او تقليد مىكند، مىاندازد. و در عقايد هم يعنى آراء و عقايد خود را به گردن كسى مىاندازد كه از او در اين آراء و عقايد تبعيت مىكند.[7]
اما تقليد در اصطلاح، مشهور اين تعريف را براى تقليد آوردهاند: تقليد عبارت است از قبول قول غير بدون دليل.[8]
البته شنقيطى به اين تعريف كه خيلى از علماى شيعه و سنى كردهاند، اشكال مىكند و آنرا جامع افراد نمىداند. او اصطلاح تقليد را اينگونه تعريف مىكند: «تقليد اخذ به مذهب غير است مطلقا، قول باشد يا فعل يا تقرير».[9]
بعضى از طرف ديگر به تعريف مشهور اشكال كردهاند و آنرا مانع اغيار نمىدانند؛ از جمله ابنعثيمين كه اين تعريف را آورده است: «اتباع من ليس قوله حجة؛ تبعيت از كسى كه قولش فى نفسه حجت نيست». او قيد «من ليس قوله حجة» را براى احتراز از تبعيت از نبى (ص) و اهل إجماع و صحابى مىآورد؛ زيرا تبعيت از اينان تبعيت از حجت است و نه تقليد.[10] بنابراين در يك جمعبندى مىتوان تقليد در دين را اصطلاحاً اينگونه تعريف كرد: قبول كردنِ بدون دليلِ قول كسى كه فىنفسه قولش حجت نيست.
______________________________
(1). «فالتقليد سمّى تقليدا لأنّ المقلّد يجعل ما يعتقده من قول الغير كحق أو باطل قلادة فى عنق من قلّده. فإذا قلّد فلان آخر يعنى أنه جعل أعماله على رقبته.» (محمد جميل حمود، الفوائد البهية فى شرح عقائد الإمامية؛ ج 1؛ ص 59).
(2). همان. شرح كشف المراد هم همين تعريف را مىآورد و براى آن مثالى مىزند: «فى المثل در باب وضو براى مكلف شكى پيش مىآيد و به مجتهد مراجعه مىنمايد و وقتى كه از زبان وى حكم شرعى را شنيد پذيرفته و بدان عمل مىكند بدون اينكه بپرسد دليل بر اين حكم چيست.» (على محمدى، شرح كشف المراد، ص 23). دانشنامه عقايد اسلامى هم به همين مضمون تقليد را تعريف كرده است: «تقليد، پذيرفتن رأى ديگران بدون درخواست برهان است». محمدى رىشهرى، دانشنامه عقايد اسلامى، ج 1، ص 30).
(3). «والصواب أن المراد: الاخذ بمذهب الغير مطلقا سواء كان المذهب قولا أو فعلا أو تقريرا» (شنقيطى، قمع اهل الزيغ و الالحاد عن الطعن فى تقليد ائمة الاجتهاد، ص 75.
(4). ابنعثيمين، اصول الفقه، ص 87.
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 223
تعريف اجتهاد
چون اجتهاد در مقابل تقليد قرار مىگيرد بهناچار بايد آنرا هم تعريف كنيم.
ابن منظور اجتهاد را «بذل الوسع و المجهود؛ نهايت سعى و كوشش»[11] دانسته و راغب اصفهانى آن را «بهسختى و مشقّت واداشتن خود با صرف نيرو» تعريف كرده است.[12]
و اما در اصطلاح؛ علامه حلى و حاجبى اجتهاد را اينگونه تعريف كردند: «استفراغ الوسع فى تحصيل الظن بالحكم الشرعى؛ به كارگيرى تلاش و كوشش از سوى فقيه براى به دست آوردن ظن به حكم شرعى.»[13]
آمدى نيز همينگونه تعريف كرده[14] و ابنعثيمين هم با كمى تغيير اجتهاد را تعريف كرده است. او كلمه «ظن» را در تعريف نمىآورد: «بذل الجهد لإدراك حكم شرعى؛ سعى و تلاش براى رسيدن به حكم شرعى».[15]
مقلدين مذاهب اربعه در ديدگاه سلفيان تكفيرى
سلفيان تكفيرى در عدم جواز تقليد اهل سنت از مذاهب اربعه همعقيده هستند؛ اما ديدگاه آنها در وجه عدم جواز متفاوت است. عدهاى تقليد مذاهب اربعه را شرك مىدانند. برخى آنرا بدعت معرفى مىكنند وگروهى ديگر فقط اشاره به حرمت تقليد
______________________________
(1). ابنمنظور، لسان العرب، ج 2، ص 530. در مورد معناى جهد نيز مىگويد: «الجَهْدُ و الجُهْدُ: الطاقة، تقول: اجْهَد جَهْدَك؛ و قيل: الجَهْد المشقة و الجُهْد الطاقة». راغب هم شبيه آن معنا كرده و مىنويسد: «الْجَهْدُ و الْجُهْدُ: الطاقة و المشقة». (مفردات الفاظ القرآن، ج 1، ص 208) قاموس قرآن هر دو را به معناى صعوبت و مشقت مىگيرد. (على اكبر قرشى، قاموس قرآن، ج 3 ص 77)
(2). حسين خداپرست، ترجمه مفردات راغب، ج 1، ص 424. فرهنگ ابجدى هم اجتهاد را به معناى كوشش بسيار مىگيرد: «اجْتَهَدَ- اجْتِهَاداً [جهد] فى الأمر: در آن كار كوشش بسيار نمود» (فواد افرام، فرهنگ ابجدى عربى فارسى، ج 1، ص 15).
(3). محمدتقى حكيم، اصول العامه فى الفقه المقارن، ص 543.
(4). «استفراغ الوسع فى طلب الظن بشئ من الاحكام الشرعية على وجه يحس من النفس العجز عن المزيد عليه». (همان).
(5). ابنعثيمين، اصول الفقه، ص 85.
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 224
كردهاند و حرفى از شرك يا بدعت نزدهاند. بيان كلام افرادى در هر يك از اين ديدگاهها كمك شايانى به آشنايى برادران اهل سنت با اين گرايشهاى سلفى تكفيرى و روشن شدن اين ديدگاهها مىكند.
الف- ديدگاه مبتنى بر شرك بودن تقليد مذاهب اربعه
- ابنتيميه كه همه سلفيان در فكر و عقيده وامدار او به شمار مىروند، معتقد است كه تقليد از يك فرد بهصورت مطلق و التزام به يك مذهب مشخص غير از مذهب پيامبر (ص) جايز نيست.[16] او در فتوايى عليه عامه اهل سنت، اعلام مىدارد هر كس به يك مذهب خاص از مذاهب چهارگانه فقهى اهل تسنن تعصب ورزد جاهل و گمراه، بلكه كافر است و چنين كسى كه معتقد به وجوب تبعيت يكى از ائمه اربعه بعينه باشد بايد از اين عقيده خود توبه كند والا بايد كشته شود! وى مىگويد: مسلمان چنين چيزى نمىگويد كه بر عامه مردم واجب است از فلانى يا فلانكس تقليد كنند.[17]
همچنين ابنتيميه در موضعى ديگر بيان مىدارد:
فَمَنْ قَالَ أَنَا شَافِعِى الشَّرْعِ أَشْعَرِى الِاعْتِقَادِ قُلْنَا لَهُ: هَذَا مِنْ الْأَضْدَادِ لَا بَلْ مِنْ الِارْتِدَادِ؛ هركس بگويد من در فقه، شافعى اما از نظر اعتقادى،
______________________________
(1). «وَلَا يجِبُ عَلَى أَحَدٍ مِنْ الْمُسْلِمِينَ الْتِزَامُ مَذْهَبِ شَخْصٍ مُعَينٍ غَيرِ الرَّسُولِ». (ابنتيميه، مجموع الفتاوى، ج 20، ص 209).
(2). «وَإِذَا كانَ الرَّجُلُ مُتَّبِعًا لِأَبِى حَنِيفَةَ أَوْ مَالِك أَوْ الشَّافِعِى أَوْ أَحْمَد: وَرَأَى فِى بَعْضِ الْمَسَائِلِ أَنَّ مَذْهَبَ غَيرِهِ أَقْوَى فَاتَّبَعَهُ كانَ قَدْ أَحْسَنَ فِى ذَلِك وَلَمْ يقْدَحْ ذَلِك فِى دِينِهِ. وَلَا عَدَالَتِهِ بِلَا نِزَاعٍ؛ بَلْ هَذَا أَوْلَى بِالْحَقِّ وَأَحَبُّ إلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَسَلَّمَ مِمَّنْ يتَعَصَّبُ لِوَاحِدِ مُعَينٍ غَيرِ النَّبِى صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَسَلَّمَ كمَنْ يتَعَصَّبُ لِمَالِك أَوْ الشَّافِعِى أَوْ أَحْمَد أَوْ أَبِى حَنِيفَةَ وَيرَى أَنَّ قَوْلَ هَذَا الْمُعَينِ هُوَ الصَّوَابُ الَّذِى ينْبَغِى اتِّبَاعُهُ دُونَ قَوْلِ الْإِمَامِ الَّذِى خَالَفَهُ. فَمَنْ فَعَلَ هَذَا كانَ جَاهِلًا ضَالًّا؛ بَلْ قَدْ يكونُ كافِرًا؛ فَإِنَّهُ مَتَى اعْتَقَدَ أَنَّهُ يجِبُ عَلَى النَّاسِ اتِّبَاعُ وَاحِدٍ بِعَينِهِ مِنْ هَؤُلَاءِ الْأَئِمَّةِ دُونَ الْإِمَامِ الْآخَرِ فَإِنَّهُ يجِبُ أَنْ يسْتَتَابَ فَإِنْ تَابَ وَإِلَّا قُتِلَ. بَلْ غَايةُ مَا يقَالُ: إنَّهُ يسُوغُ أَوْ ينْبَغِى أَوْ يجِبُ عَلَى الْعَامِّى أَنْ يقَلِّدَ وَاحِدًا لَا بِعَينِهِ مِنْ غَيرِ تَعْيينِ زَيدٍ وَلَا عَمْرٍو. وَأَمَّا أَنْ يقُولَ قَائِلٌ: إنَّهُ يجِبُ عَلَى الْعَامَّةِ تَقْلِيدُ فُلَانٍ أَوْ فُلَانٍ فَهَذَا لَا يقُولُهُ مُسْلِمٌ» (همان، ج 22، ص 248 و 249).
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 225
اشعرى هستم، اينها ممكن نيست و ضد هم هستند، بلكه اين باعث ارتداد مىباشد![18]
بنابراين، شافعىهايى كه از نظر اعتقادى اشعرىاند- كه غالب شافعىها اينگونهاند- طبق نظر ابنتيميه مرتد هستند، چون جمع بين ضدين كردند!
نادرست بودن سخنى ابنتيميه روشن است، زيرا اولًا: ايندو ضدين نيستند، شاهدش هم اين است كه ضدين لايجتمعان هستند، درحالىكه ايندو با هم دريك نفر جمع شدهاند. ثانياً: برفرض كه ضدين باشند هيچكس نگفته كه جمع بين ضدين موجب ارتداد است.
وى در جاى ديگر هم مذهب سلف را غير از اقوال اشعرى و ماتريدى (از مذاهب كلامى اهل سنت) در فهم عقايد مىداند.[19]
بنابراين به اين نتيجه مىرسيم كه طبق عقيده ابنتيميه مذاهب اهل سنت در اصول و فروع غير از سلف صالح است و اهل سنت از اسلام خارجند، زيرا همانطور كه بيان شد او در اصول و عقايد مذهب سلف را غير اقوال اشعرى و ماتريدى مىداند كه اكثريت اهل سنت و جماعت بر اين دو مذهب كلامىاند. در فروع و مسائل فقهى هم كه تقليد بعينه از مذاهب اربعه فقهى اهل سنت را سبب خروج از اسلام دانست. گفتنى است مذاهب اربعه اهل سنت همه قائل به تقليد خاص و بعينه از امام خود هستند. نگارنده براى اطمينان بيشتر از ماموستا مصطفوى رئيس شوراى افتاى كردستان ايران جويا شد و ايشان اين را تاييد كردند كه ما همه مقلِّد شافعى هستيم و تقليد از غير ايشان را جايز نمىدانيم. مجتهدين هم مجتهد فى المذهب هستند؛ يعنى در داخل مذهب شافعى
______________________________
(1). همان، ج 4، ص 106.
(2). «ابنتيميه عندما قسم طرائق العلماء فى فهم العقائد الإسلامية إلى أربعة أقسام: جعل القسمين الأول والثانى من نصيب الفلاسفة والمعتزلة وبين طريقتهم، أما القسمين الأخيرين فهما ما سلكه الأشعرى والماتريدى فى فهم العقائد. وبعد هذا التقسيم قرر ابن تيمية إن منهاج السلف ليس واحدا من هذه الأربعة بل هو غيرها. والمحصلة المنطقية لهذا الكلام وغيره مما يعتقد به السلفية المعاصرون هو أن مذاهب «أهل السنة والجماعة» فى الأصول والفروع ليست من السلف الصالح فى شئ». (سيدمحمد كثيرى، السلفيه بين اهل السنه و الاماميه، ص 67).
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 226
اجتهاد مىكنند و هرگز از فتواهاى بقيه ائمه فقهى استفاده نمىكنند. در انتهاى همين مقاله هم از حنفىهاى ديوبندى مستنداتى درباره اين موضوع بيان شده است.
- محمد بن عبدالوهاب، بنيانگذار وهابيت در نامه خود به عبدالوهاب بن عبدالله بن عيسى، فقه مصطلح را كه تمام مذاهب اسلامى بدان معتقدند، شرك مىداند و مىنويسد:
آيه إتخذوا أحبارهم ورهبانهم أرباباً من دون الله را رسول خدا و پيشوايان پس از او به همين چيزىكه شما اسم آن را فقه گذاشتهايد، تفسير كردهاند و همين فقه است كه خداوند آن را شرك ناميده و دنبال كردن صاحبان آن را «ارباب غير از خدا» معرفى كرده است. من خلافى در اين معنا بين مفسران نمىدانم. و حاصل اينكه كسى كه خدا علم، روزى او كرده مىداند كه اين مكاتب فقهى كه براى شما آوردهاند و شما بدان خوشحال شديد و بر عامه قرائت كرديد از نزد اين كسانى است كه مىپنداريد عالم هستند و خدا در قرآن فرمود: وَ كَذَالِكَ جَعَلْنَا لِكلِّ نَبىٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْانسِ وَ الْجِنِ يوحِى بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا ... وَ لِتَصْغى إِلَيهِ أَفْئِدَةُ الَّذينَ لا يؤْمِنُونَ بِالْآخِرَة؛ اينچنين در برابر هر پيامبرى، دشمنى از شياطين انس و جنّ قرار داديم آنها سخنان باطل و بىاساس به يكديگر مىگفتند ... نتيجه (وسوسههاى شيطان و تبليغات شيطانصفتان) اين خواهد شد كه دلهاى منكران قيامت، به آنها متمايل گردد).[20]
مىبينيم كه محمد بن عبدالوهاب تصريح كرده بر اينكه ائمه فقهى اهل سنت شياطين انسى هستند و دنبالكردن آنان دنبال كردن خدايانى غير از الله است ...!
______________________________
(1). اتخذوا أحبارهم ورهبانهم أرباباً من دون الله) [التوبة: 31] فسرها رسول الله و الأئمة بعده، بهذا الذى تسمونه الفقه، و هو الذى سماه الله شركاً، و اتخاذهم أرباباً، لا أعلم بين المفسرين فى ذلك اختلافاً. و الحاصل: أن من رزقه الله العلم، يعرف: أن هذه المكاتيب، التى أتتكم، و فرحتم بها، و قرأتموها على العامة، من عند هؤلاء الذين تظنون أنهم علماء، كما قال تعالى: و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الإنس و الجن يوحى بعضهم إلى بعض زخرف القول غرورا) إلى قوله: ولتصغى إليه أفئدة الذين لا يؤمنون بالآخرة) [انعام: 112- 113] لكن: هذه الآيات، و نحوها عندكم، من العلوم المهجورة؛ بل: أعجب من هذا: أنكم لاتفهمون شهادة: أن لا إله إلا الله، و لا تنكرون هذه الأوثان، التى تعبد فى الخرج، و غيره، التى هى الشرك الأكبر، بإجماع أهل العلم؛ وأنا: لا أقول هذا وحدى». (العاصمى النجدى الحنبلى، الدرر السنيه فى الاجوبة النجديه، ج 2، ص 59.
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 227
او در جاى ديگر بحث تقليد، اين سخنى را كه: «ما نمىتوانيم خودمان احكام را از كتاب و سنت درآوريم و بايد در اين زمينه به مجتهد مطلق رجوع كنيم» را شبههاى معرفى مىكند كه شيطان آنرا بنا نهاده است.[21]
همچنين محمد بن عبد الله بن سليمان السلمان مىنويسد:
در موارد متعددى شيخ محمد بن عبدالوهاب، تقليد را مذمت مىكند و آن را از امورى مىداند كه رسول خدا درباره آن با مشركان مخالفت كرده است و در اينباره مىگويد كه دين مشركين مبتنى بر اصولى بود كه بزرگترين آن تقليد است. تقليد قاعدهاى است كه در تمام كفار، اولين و آخرين آنها وجود دارد.[22]
- محمد صديق قنوجى بخارى در كتاب الدين الخالص، يك باب مجزّا آورده و مىگويد: تقليد از مذاهب شرك است![23]
او مىگويد:
تأمل كن و بينديش به تقليدكنندگان از مذاهب (چهارگانه) كه چگونه بر تقليد مردگان پافشارى مىكنند و اعتراف مىكنند كه فهم قرآن و سنت پيامبر مختص به آنان است و براى شرك خود به عبارتهاى ديگران و خوابهاى بزرگان استناد مىكنند و كلام مردم و ائمه (چهارگانه اهل سنت) را به كلام خداوند و رسولش ترجيح مىدهند با اينكه بر اين موضوع به خوبى آگاه هستند.
نمىدانيم كه چه عذرى در پيشگاه خداوند در روز حساب و كتاب
______________________________
(1). «... الأصل السادس: رد الشبهة التى وضعها الشيطان، فى ترك القرآن، والسنة، واتباع الآراء والأهواء المتفرقة المختلفة، وهى: أن القرآن والسنة لا يعرفهما إلا المجتهد المطلق». (همان، ج 1، ص 174)
(2). «و فى كثير من المناسبات يذم الشيخ محمد بن عبدالوهاب التقليد حتى جعله من الأمور التى خالف فيها الرسول المشركين، ولذلك يقول فى هذا الصدد: دين المشركين مبنى على أصول أعظمها التقليد، فهو القاعدة الكبرى لجميع الكفار أولهم و آخرهم» (محمد بن عبد الله بن سليمان السلمان، دعوة الشيخ محمد بن عبدالوهاب وأثرها فى العالم الإسلامى، ص 119)
(3). «تقليد المذاهب من الشرك». (قنوجى بخارى، الدين الخالص، ج 1، ص 140.
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 228
خواهند آورد و چه چيزى باعث نجات آنان از عذاب خداوند خواهد شد؟![24]
بنابراين تمام مقلدين مذاهب اربعه از نظر او مشرك هستند!!
پاسخ به اين ديدگاه
متاسفانه سلفيان تكفيرى، به تكفيرهاى بىرويّه و بىدليل عادت كردهاند. در اينجا هم ابنتيميه و محمدبن عبدالوهاب دليل قانع كنندهاى براى شرك شمردن اين عمل صدها ميليون مسلمان ندارند؛ چون شرك تعريف و ملاكى دارد كه تقليد، آن هم در فروع (نه در اصول) جزء آن نمىشود. شرك يك امر تعبّدى نيست كه كسى بگويد رفتارى شرك است و ما هم تعبدا قبول كنيم. شرك بهمعناى قائل شدن شريك براى خداوند است[25] و شريك به معناى همرديف است. تقليد از مذهب خاص، ربطى به شريك قائل شدن براى خدا ندارد.[26] و هيچگاه براى كسى كه تخصص در دين ندارد و
______________________________
(1). «تأمّلْ فى مُقلّدة المذاهب كيف أقروا على أنفسهم بتقليد الأموات من العلماء والأولياء، و اعترفوا بأن فهم الكتاب و السنة كان خاصاً بهم و استدلوا لإشراكهم فى الصلحاء بعبارات القوم و مكاشفات الشيوخ فى النوم، و رجحوا كلام الامّة و الائمة على كلام الله تعالى و رسوله على بصيرة منهم و على علم فما ندرى ما عذرهم عن ذلك غدا يوم الحساب و الكتاب؟ و ما ينجّيهم من ذلك العذاب و العقاب؟». (همان)
(2). المفردات فى غريب القرآن، ج 1، ص 452: «شِرْك الإنسان فى الدّين ضربان: احدهما: الشِّرْك العظيم، و هو: إثبات شريك للّه تعالى. يقال: أَشْرَك فلان باللّه، و ذلك أعظم كفر و الثانى: الشِّرْك الصّغير، و هو مراعاة غير اللّه معه فى بعض الأمور، و هو الرّياء و النّفاق المشار إليه بقوله: جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فِيما آتاهُما فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يشْرِكونَ) [الأعراف/ 190]، وَ ما يؤْمِنُ أَكثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكونَ) [يوسف/ 106]»؛ قاموس قرآن، ج 4، ص 20؛ فرهنگ أبجدى عربى- فارسى، ص 80: «شرك بِاللّهِ: براى خدا شريك قائل شد».
(3). قاموس قرآن، شرك را به سه قسم تقسيم مىكند: 1- شرك در خلقت، مثل عقيده ايرانيان قديم كه خيرات را از يزدان و شرور را از اهريمن مىدانستند و مىگفتند: يزدان اهريمن را آفريد سپس اهريمن بالاستقلال شرور را آفريد. آيه وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ) (مؤمنون: 91) نيز به آن اشاره دارد كه در نفى معبود و خالقى جز خدا صريح است. 2- شرك در تدبير عالم: مثل عقيده ارباب انواع كه اعتقاد به خداى دريا، خداى صحرا، خداى جنگ، خداى عشق، خداى غضب، و غيره داشتند و براى هر يك مجسمهاى به خيال خويش درست كرده بودند و مثل عقيده ستارهپرستان، آفتابپرستان، و عقيده تثليث در هند و روم و چين و مصر ... و عقيده پرستندگان ستاره شعراى يمانى ... مشركان اينها را مدبّر عالم يا دخيل در تدبير عالم مىدانستهاند. در سوره شعراء هست كه چون موسى خدا را ربّ العالمين خواند فرعون گفت: او ديوانه است (آيه 27) كه فرعون خدا را پرورش دهنده تمام عالم نمىدانست. 3- شرك در عبادت: و آن اينكه خدا را عبادت نمىكردند، بلكه بتها، ارباب انواع، آفتاب، ماه، دريا، رعد، برق، حتى اشخاصى مثل نمرود و فرعون و ... را پرستش مىكردند. صاحب قاموس در ادامه مىنويسد: قرآن مجيد كه كتاب توحيد خالص است در ردّ اين خرافات سخت پافشارى مىكند راجع به شرك اول مىگويد: جز خدا خالقى نيست و او خالق و آفريننده تمام اشياء است: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ كلِّ شَىءٍ) انعام: 102، قُلِ اللَّهُ خالِقُ كلِّ شَىءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ) رعد: 16. در رد شرك دوم اصرار دارد كه جز خدا ربّى، مدبرى، مديرى بالاستقلال وجود ندارد مگر آنكه خدا آنرا اختيارى بدهد؛ لَمْ يتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يكنْ لَهُ شَرِيك فِى الْمُلْك) اسراء: 111، و نيز در چهل و دو مورد آمده رَبِّ الْعالَمِينَ، يعنى پرورش دهنده تمام موجودات «اللّه» است: فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمِينَ) جاثية: 36، أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَك اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ) اعراف: 54. و خلاصه آنكه خالق و اداره كننده عالم خداست. اما در ردّ شرك سوم: بايد ديد مشركان چرا بهغير خدا عبادت مىكردند. مشركان بتهاى خود را ضارّ و نافع مىدانستند و منظورشان از عبادت جلب نفع و دفع ضرر بود و كسانىكه آفتاب و ماه و ستارگان و غيره را پرستش مىكردند همين منظور را داشتند. (قاموس قرآن، ج 4، ص 20- 22)
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 229
خودش مستقيم نمىتواند سراغ آيات و روايات برود و از آن احكام دين را استنباط كند، پذيرش حرف متخصص اين رشته، شريك قائل شدن براى خدا نيست.
اگر بگويند كه شما مىگوييد فهم قرآن و سنت مختص به مجتهد مطلق است و لذا اين شرك است؛ در جواب آنها بايد گفت: اولًا: اينكه اهل تقليد مىگويند كتاب و سنت را جز مجتهد مطلق نمىفهمد، مقصود در استخراج فروع و جزئيات فقهى است كه ازدست مجتهد برمىآيد كه آنها را از كتاب و سنت استخراج كند. اما مباحث ديگر مثلًا كليات احكام و نيز مباحث اخلاقى و ... را افراد عادى هم كه آگاه به زبان عرب باشند مىتوانند از قرآن و سنت بفهمند و در اين اختلافى نيست.
ثانياً: طبيعى است كه فروع فقهى را فرد عامى نمىتواند مستقيم از كتاب وسنت بفهمد بلكه بايد به متخصصى كه عمرش را در اين زمينه گذاشته و به همه كتاب و سنت، و ناسخ و منسوخ آن، عام و خاص، مطلق و مقيد، مجمل و مبين، و تعارضات و راهحل آنها آگاه است مراجعه كند. و افرادى كه بتوانند هر مسئله شرعى كه برايشان پيش مىآيد حكمش را از كتاب و سنت دربياورند مجتهد مطلق هستند. اگر گفته شود
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 230
آيا مذاهب اربعه چنين كسى ندارند، پس چرا بعد از قرنها هنوز عوام و متخصصين آنها از ائمه اربعه تقليد مىكنند؟![27] اين اشكال را شيعه نيز قبول دارد؛ اما: اولًا: اين اشكال با زير سؤال بردن اصل تقليد- همانطور كه محمد بن عبدالوهاب اين كار را كرده و بيان شد- منافات دارد. ثانياً: اگر تقليدِ مقلدينِ مذاهب اربعه از يك مذهب خاص، اشتباه هم باشد اين موجب تكفير و مشركخواندن مقلدين آنها نمىگردد. حتى بر فرض كه اين تقليد گناه هم باشد باز شرك نيست. اگر شخصى از كسى كه نبايد تقليد كند، تقليد بكند، كارش خلاف عقل يا شرع است، اما اينكه هر گناه كبيرهاى موجب كفر گردد حرف خوارج است، علاوه بر اينكه تقليد از فرد خاص، گناه كبيره هم نيست.
تازه اگر تقليد از مذاهب اربعه را ترك قرآن و سنت و پيروى از آراء ائمه اربعه بدانيم- همچنانكه محمدبن عبدالوهاب گفته[28]- اين موجب كفر نيست؛ زيرا عملنكردن به كتاب و سنت معصيت است، نه كفر و موجب خروج از اسلام.[29] البته اين نكته شايان ذكر است
______________________________
(1). قنوجى بخارى، الدين الخالص، ج 1، ص 140: «بينديش به تقليدكنندگان از مذاهب (چهارگانه) كه چگونه بر تقليد مردگان پافشارى مى كنند و اعتراف مىكنند كه فهم قرآن و سنت پيامبر مختص به آنان است و براى شرك خود به عبارتهاى ديگران و خوابهاى بزرگان استناد مىكنند ...». (متن عربى آن گذشت)
(2). «... الأصل السادس: رد الشبهة التى وضعها الشيطان، فى ترك القرآن، والسنة، واتباع الآراء والأهواء المتفرقة المختلفة، وهى: أن القرآن والسنة لا يعرفهما إلا المجتهد المطلق». (الدرر السنية فى الأجوبة النجدية، ج 1، ص 174).
(3). «أَنَّ أَبَا هُرَيرَةَ رَضِى اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: لَمَّا تُوُفِّى رَسُولُ اللَّهِ وَكانَ أَبُو بَكرٍ (رضى الله عنها) عَنْهُ، وَكفَرَ مَنْ كفَرَ مِنَ العَرَبِ، فَقَالَ عُمَرُ (رضى الله عنها) عَنْهُ: كيفَ تُقَاتِلُ النَّاسَ؟ وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ:" أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يقُولُوا: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَمَنْ قَالَهَا فَقَدْ عَصَمَ مِنِّى مَالَهُ وَنَفْسَهُ إِلَّا بِحَقِّهِ، وَحِسَابُهُ عَلَى اللَّه"» (صحيح البخارى، ج 2، ص 105، ح 1399). طبق اين روايت و آيات و روايات ديگر از اين قبيل عمل شرط اسلام و مسلمان بودن نيست (فقط خوارج قائل به شرطيت عمل بودند كه اين خلاف كتاب و سنت است) و ترك دستورهاى كتاب و سنت موجب خروج از اسلام و اباحه ريختن خون مسلمان نمىباشد چه برسد به محل نزاع در بحث ما كه مذاهب اربعه به كتاب و سنت عمل مىكنند اما فقط ممكن است جايى بهخاطر اشتباهِ امام خود عملى را اشتباه يا ناقص انجام دهند. چگونه و با چه دليل اين باعث كفر و خروج از اسلام گردد! و حتى خود وهابىها كه اسم كفر عملى بر ترك دستورهاى دينى مىگذارند، تصريح دارند كه كفر عملى موجب خروج از اسلام نيست و اصطلاحا كفر اصغر مىباشد، و آن كفر اعتقادى است كه كفر اكبر و موجب خروج از اسلام است. (عبدالعزيز بن باز، مجموع الفتاوى، ج 9، ص 124 و 125، الرحيلى، التكفير و ضوابطه، ص 110.)
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 231
كه گفتار محمد بن عبدالوهاب مبنى بر اينكه مذاهب اربعه، قرآن و سنت را رها و فقط از آراء و اهواء ائمه اربعه تبعيت مىكنند، صحيح نيست، چون پيروان مذاهب اربعه به هرچه امام آنها فتوا داده عيناً عمل نمىكنند و اگر حديث صحيحهاى ببينند كه امام مذهب نديده يا به دليل نامقبولى آن را رد كرده و آن حديث تعارض با آيه و حديث ديگرى نداشته باشد به آن فتوا نمىدهند؛ همچنانكه اكنون حنفىهايى هستند كه محدثاند مثل محدث دهلوى. با اينكه ابوحنيفه اهل رأى بوده و از او نقل مىكنند كه فقط هفده حديث را قبول داشته و هماكنون احناف، صحيح بخارى (كه مؤلف آن سر سازگارى با ابوحنيفه و روش او به هيچوجه نداشته است) و ديگر كتب حديثى را مثل بقيه اهل سنت قبول دارند. مذاهب اربعه معمولا فقط در مبانى (مثلًا قياس و استحسان و سد ذرائع و ...) مقلِّد امام خود هستند.
اگر سلفىهاى تكفيرى بگويند اين تقليد شما از اين جهت كه اطاعت از غيرخداست شرك است؛ جوابشان اين است كه هر اطاعتى شرك نيست و اطاعت با اين نيّت كه اورا مستقل بدانى شرك است[30] وگرنه اطاعت غيرذاتى و استقلالى پدر و مادر و معلّم و هركس ديگرى در زندگى شرك مىشود، علاوه بر اينكه خدا هم به اطاعت غيرخودش امر كرده است: يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم، حتى اطاعت شيطان هم اگر بر وجه استقلال نباشد معصيت است نه شرك و بدون شك، پيروان مذاهب، ائمه اربعه را مستقل نمىدانند.
ب- ديدگاه مبتنى بر بدعت بودن تقليد مذاهب اربعه
- ابنقيم شاگرد ابنتيميه هم همانند استادش بيان مىدارد كه تقليد از يك نفر خلاف سيره صحابه و از بزرگترين بدعتها و قبيحترين كارهاست.[31]
______________________________
(1). «ينبغى أن يعلم هنا بأنّ عبادة غير اللّه تعدّ شركا و كفرا، فكذلك إطاعة غيره سبحانه على وجه الاستقلال كفر». (محمدعلى تهانوى، موسوعة كشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج 1، ص 1025.)
(2). «وَأَمَّا هَدْى الصَّحَابَةِ فَمِنْ الْمَعْلُومِ بِالضَّرُورَةِ أَنَّهُ لَمْ يكنْ فِيهِمْ شَخْصٌ وَاحِدٌ يقَلِّدُ رَجُلًا وَاحِدًا فِى جَمِيعِ أَقْوَالِهِ، وَيخَالِفُ مَنْ عَدَاهُ مِنْ الصَّحَابَةِ بِحَيثُ لَا يرُدُّ مِنْ أَقْوَالِهِ شَيئًا، وَلَا يقْبَلُ مِنْ أَقْوَالِهِمْ شَيئًا، وَهَذَا مِنْ أَعْظَمِ الْبِدَعِ وَأَقْبَحِ الْحَوَادِثِ» (ابن قيم الجوزية، اعلام الموقعين، ج 2، ص 159)
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 232
او همچنين در ادامه به دليل بعضى بر تقليد اشاره مىكند كه مىگويند: عمر هم از ابوبكر تقليد مىكرد و در بحث كلاله گفت من از خدا حيا مىكنم كه با ابوبكر مخالفت كنم[32]. ابنقيم پنج جواب به اين دليل مىدهد كه در ضمن جواب پنجم بحث تقليد از ائمه اربعه را رد مىكند و مىگويد: اجماع امت بر حرمت تقليد از يك نفر بعينه است و اين امر (تقليد از يك نفر بعينه) بعد انقراض قرون فاضله در امت ظاهر شد![33]
پاسخ به اين ديدگاه:
جواب نقضى: اگر بدعت باشد كار شما هم بدعت است؛ چون در زمان صحابه، يقيناً اجتهاد و تقليد بمانند شما هم نبوده است. هر دو راه جديد است هم راه عامه اهل سنت و هم راه سلفيان تكفيرى. پس اينگونه نيست كه راهى كه عامه اهل سنت رفتند و قرنها به آن پاىبند بودند يكباره بدعت بشود و راهى كه ابنتيميه در قرن هشتم پيش گرفت و شما دنباله روى آن هستيد راه صحابه وراه حق باشد!
جواب حلى: زمان پيامبر و صحابه، نيازى به اجتهاد و تقليد نبوده است. واضح است صحابه پيامبر (ص) با وجود ايشان از كسى تقليد نمىكردند و مسائل دينشان را از پيامبر مىپرسيدند. بعد از پيامبر هم چون آنها خيلى مسائل را زمان پيامبر از حضرت بلاواسطه يا باواسطه شنيده بودند به همان عمل مىكردند و اگر مسئلهاى نشنيده بودند از بقيه صحابه كه شنيده بودند مىپرسيدند و حتى تابعين هم به احاديث پيامبر كه از طريق صحابه به آنها مىرسيد عمل مىكردند. و بعداً به تقليد نياز پيدا شد؛ كمكم صحابه و تابعين كه از دنيا رفتند و مسائل جديد پيش آمد نياز به اجتهاد در مسائل
______________________________
(1). «قَوْلُهُمْ: إنَّ عُمَرَ قَالَ فِى الْكلَالَةِ إنِّى لِأَسْتَحِى مِنْ اللَّهِ أَنْ أُخَالِفَ أَبَا بَكرٍ، وَهَذَا تَقْلِيدٌ مِنْهُ لَهُ، فَجَوَابُهُ مِنْ خَمْسَةِ أَوْجُهٍ؛ ...» (همان، ص 165).
(2). «أَنَّ غَايةَ هَذَا أَنْ يكونَ عُمَرُ قَدْ قَلَّدَ أَبَا بَكرٍ فِى مَسْأَلَةٍ وَاحِدَةٍ، فَهَلْ فِى هَذَا دَلِيلٌ عَلَى جَوَازِ اتِّخَاذِ أَقْوَالِ رَجُلٍ بِعَينِهِ بِمَنْزِلَةِ نُصُوصِ الشَّارِعِ لَا يلْتَفَتُ إلَى قَوْلِ مَنْ سِوَاهُ بَلْ وَلَا إلَى نُصُوصِ الشَّارِعِ إلَّا إذَا وَافَقَتْ نُصُوصَ قَوْلِهِ؟، فَهَذَا وَاللَّهِ هُوَ الَّذِى أَجْمَعَتْ الْأُمَّةُ عَلَى أَنَّهُ مُحَرَّمٌ فِى دِينِ اللَّهِ، وَلَمْ يظْهَرْ فِى الْأُمَّةِ إلَّا بَعْدَ انْقِرَاضِ الْقُرُونِ الْفَاضِلَةِ». (همان، ص 166).
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 233
مستحدثه و مسائلى كه از پيامبر نرسيده بود پيدا شد و به تَبَع آن، بحث تقليد هم پيش آمد. لذا اصل تقليد به معناى امروزى در زمان صحابه نبود. اما اكنون كه نياز هست بايد چه كنيم؟ آيا بگوييم چون صحابه نكردند ما هم نكنيم؟!. اين معنايش اين است كه: يا بايد بگوييم در مسائلى كه از پيغمبر به ما نرسيده و مسائل مستحدثه وظيفهاى نداريم، كه اين حرف مخالف عقل و اجماع است و هيچكس تابهحال اين را نگفته است، يا بايد وظيفه خود را با اجتهاد و وظيفه مردم را هم از طريق تقليد مشخص كرد؛ كه وظيفه متعيّن در همين است و مطابق عقل و اجماع و دلايل ديگر از قرآن و سيره مسلمين است.
توجه داشته باشيم كه يك عمل، زمانى بدعت محسوب مىشود كه موضوع آن عمل، زمان صحابه بوده ولى آنها بمانند ما عمل نكردند، اما وقتى كه اين موضوع اصلا نبوده كه آنها عمل كنند درنتيجه، اين عمل ما، برخلافِ عمل صحابه شمرده نمىشود؛ مثلًا اگر دانشمندان، يك روش علمى جديد براى تعيين قبله پيدا كنند هيچوقت نمىگوييم چون اين روش، زمان صحابه نبوده پس بدعت است، زيرا چه بسا اگر زمان صحابه بود از اين روش علمى و آسان كه قبله را هم دقيقتر محاسبه مىكند حتما استقبال مىكردند.
ج- ديدگاه مبتنى بر حرام بودن تقليد مذاهب اربعه
- البانى در تعليق خود بر حديثى در كتاب حافظ منذرى (مختصر صحيح مسلم) فقه ساير مذاهب خصوصاً مذهب حنفى را در كنار كتاب تحريفشده انجيل قرار مىدهد و مىگويد: «عيسى (ع) به شرع ما و بر اساس كتاب و سنّت حكم مىكند، نه به غير آن مثل انجيل و فقه حنفى و ...»[34]. او شيوه مقلدين مذاهب را نيز شيوه مقلدين جامدى
______________________________
(1). «قال الالبانى فى تعليقه على كتاب الحافظ المنذرى (مختصر صحيح مسلم) معلقا على حديث هناك ما نصه:" هذا صريح فى أن عيسى (عليه السلام) يحكم بشرعنا و يقضى بالكتاب و السنه لابغيرهما من الانجيل أو الفقه الحنفى ونحوه"». (سقاف، السلفية الوهابيه، ص 74)
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 234
مىداند كه اوّلًا: هرگز توجّهى به گفتار خدا و پيامبر ندارند. ثانياً: به فتواى ائمّه فقهى ديگر توجهى ندارند.[35] وى اسلام برگزيده را اسلام سلفىها مىداند.
وى با بيان اين مطلب كه تقليد عين جهل است، مسلمانانى كه در حالت تقليد بهسر مىبرند را بىبصيرت معرفى مىكند.[36]
وى اصل را حرمت تقليد مىداند مگر فرد استطاعت براى اجتهاد نداشته باشد.[37] در نتيجه، هركس كه احتمال مىدهد بتواند اجتهاد كند ملزم است به رفتن به سمت اجتهاد؛ مگر بعداً پى ببرد كه نمىتواند. در حقيقت او وجوب اجتهاد را مانند وجوب حج، وجوب عينى مىداند؛ همچنانكه حج بر همه واجب است در صورتى كه مكلف استطاعت داشته باشد، اجتهاد هم مانند آن است، لذا چون بسيارى از مردم نمىدانند استطاعت براى اجتهاد دارند يا نه مگر مقدار متنابهى از راه اجتهاد را طى كنند و آنوقت معلوم مىشود استطاعت دارند يا نه، لذا بايد همه مردم به جاى رفتن به دانشگاه و خواندن علوم پزشكى و رياضى و اجتماعى و ... بايد به خواندن علوم لازم براى اجتهاد بپردازند؛ حتى كسى هم كه در روستا كشاورزى مىكند و هركس هركار ديگرى مىكند بايد همه كارها را تعطيل كند و به پرداختن به اين علوم و طى مسير اجتهاد بپردازد تا زمانى كه يقين پيدا كند استطاعت اجتهاد را ندارد!
______________________________
(1). «ان الطالب للعلم لا سبيل له الى طلب العلم الا من طريقين: إما أن ياخذ عن امام فقط من الائمه الاربعه، والطريق الثانى: أن ياخذ عن كل الائمه. الطريق الاول هو طريقة المذهبيين، طريقة المقلدين الجامدين الذين اوّلا: لايلتفتون ابدا الى ما قال الله و الى ما قال رسول الله، ثانيا: لايلتفتون الى الاخذ من الائمة الآخرين الذين هو لاينتمى فى طلبه العلم الى مذهبهم.»، و ا، المنهج السلفى عند الشيخ ناصر الدين الالبانى، ص 250.
(2). «المسلمون اليوم لا يعيشون فى حالة اتباع على بصيرة؛ لأنهم يعيشون فى حالة تقليد، فهل هكذا أمر الإسلام؟ هل قال: قل هذه سبيلى أدعو إلى الله على تقليد أم على بصيرة؟ ويجب أن تتذكروا أن من مواضع الاتفاق أن كلمة التقليد تساوى جهل، التقليد هو الجهل». ناصرالدين البانى، الاجتهاد و الافتاء، (http ://audio .islamweb .net)
(3). «إن التقليد الأصل فيه أنه لا يجوز، ... ولكن الذى يلزمه الاجتهاد هو المستطيع». (همان)
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 235
البانى در ادامه نيز به «اجتهاد فى المذهب» كه مذاهب اربعه قائلند اشكال مىكند و مىنويسد كه در بسيارى از بلاد اسلامى مثل مصر و سوريه، قضات و مفتيان ملزمند بر طبق مذهب خاصى مثل مذهب حنفى فتوا دهند و حكم صادر كنند. او اين روش را از اصل رد مىكند و مىگويد بايد مفتى به كتاب و سنت رجوع كند نه قول امام مذهب.[38]
- شوكانى، منع از تقليد را مذهب جمهور مىداند و عدم جواز تقليد از اموات را به اجماع مىداند. او مىگويد:
فقط براى خود مجتهد جايز است كه هنگام نبودن دليل، به رأيش عمل كند و ديگران نبايد از رأى او تقليد كنند. همچنين او تقليد را جهل مىنامد و ادعاى اجماع بر تقليد را هم باطل مىداند.[39]
- صالح الفوزان
او تقليد مذاهب اربعه از امامان خود را تقليد كوركورانه مىخواند.[40]
______________________________
(1). «ما وقع فيه كثير من البلاد الإسلامية اليوم، أعنى بالبلاد الإسلامية التى وقعت فى هذه القضية المشكلة: البلاد السورية- مثلًا- والمصرية، حيث أنهم ألزموا القضاة والحكام بأن يقضوا ويفتوا بناءً على مذهبٍ معين، إما على المجلة سابقاً، وإما على القوانين التى وضعت حديثاً بشىء من التعديل لأحكام المجلة سابقاً، هذا بالنسبة للقضاة، وبالنسبة للمفتى فعليه أن يفتى ملتزماً المذهب الحنفى، هذا إلزام بما لا يلزم أولًا، بل هذا أمرٌ بنقيض ما أفاده هذا الحديث، فإن المفتى إذا استفتى فعليه أن يرجع إلى الكتاب والسنة، لا أن يرجع إلى مذهبه الذى قال فيه إمامه، ولا يحل له أن يفتى حتى يعرف دليله، فهذا المفتى المتقيد بالإفتاء بمذهبه لا يرجع إلى الأدلة الشرعية، فهو يفتى بما جاء فى المذهب.». (همان).
(2). «أَنَّ الْمَنْعَ مِنَ التَّقْلِيدِ إِنْ لَمْ يكنْ إِجْمَاعًا، فَهُوَ مَذْهَبُ الْجُمْهُورِ، وَيؤَيدُ هَذَا مَا سَيأْتِى فِى الْمَسْأَلَةِ الَّتِى بَعْدَ هَذِهِ، مِنْ حِكايةِ الْإِجْمَاعِ عَلَى عَدَمِ جَوَازِ تَقْلِيدِ الْأَمْوَاتِ، وَكذَلِك مَا سَيأْتِى مِنْ أَنَّ عَمَلَ الْمُجْتَهِدِ بِرَأْيهِ إِنَّمَا هُوَ رُخْصَةٌ لَهُ، عِنْدَ عَدَمِ الدَّلِيلِ، وَلَا يجُوزُ لِغَيرِهِ أَنْ يعْمَلَ بِهِ بِالْإِجْمَاعِ، فَهَذَانِ الْإِجْمَاعَانِ يجْتَثَّانِ التَّقْلِيدَ مِنْ أَصْلِهِ ... فَإِنَّ التَّقْلِيدَ جَهْلٌ وَلَيسَ بِعِلْمٍ». الشوكانى اليمنى، إرشاد الفحول إلى تحقيق الحق من علم الأصول، ج 2، ص 244.
(3). «ولا نحن مع الذين يقلِّدون تقليداً أعمى، ويتعصّبون لمذاهبهم، ويأخذون بقول إمامهم، ولو خالف الحديث، ويقول: آخذ بقول إمامى ولو خالف الدليل، لأن إمامى أعلم بالدليل». (صالح بن فوزان، إعانة المستفيد بشرح كتاب التوحيد، ج 2، ص 114).
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 236
- ابنعثيمين
ابن عثيمين، حصر مذاهب اربعه را قبول ندارد و مىگويد:
حق ممكن است در غير اينها باشد و اجماعِشان اجماع امت نيست و خدا، ائمه اربعه را ائمه براى بندگان قرار نداد مگر اهلّيت امامت را داشته باشند؛ به گونهاى كه قدر خودشان را بشناسند و بدانند كه فقط در آنچه موافق با طاعت نبى (ص) باشد مىتوان آنها را اطاعت كرد و مردم را از تقليد خويش برحذر دارند؛ مگر در مواردى كه فتوايشان موافق سنت است. مذاهب اربعه ممكن است درست باشد و ممكن است خطا.[41]
- قرضاوى
يوسف قرضاوى در كتاب خود الاجتهاد فى الشريعة الاسلامية مىنويسد:
از تعريف اجتهاد- كه آن عبارت است از سعى و كوشش در استنباط احكام شرعيه از ادله تفصيليه آن- بهدست مىآيد كه تحصيل اجتهاد براى امت واجب است و از واجبات كفايى است كه بر وجودش مصالح عامه مترتب مىشود و بر عدمش اضطراب امور و اختلال امر دين و دنيا مترتب است.[42]
او در ادامه مىگويد: زمانى كه اهل يك شهر اجتهاد را ترك كنند، همه گناه كردند.[43]
______________________________
(1). «أن هذه المذاهب الأربعة لا ينحصر الحق فيها، بل الحق قد يكون فى غيرها، فإن إجماعهم على حكم مسألة من المسائل ليس إجماعا للأمة، والأئمة أنفسهم رحمهم الله ما جعلهم الله أئمة لعباده إلا حيث كانوا أهلا للإمامة، حيث عرفوا قدر أنفسهم، وعلموا أنه لا طاعة لهم إلا فيما كان موافقا لطاعة النبى وكانوا يحذرون عن تقليدهم إلا فيما وافق السنة، ولا ريب أن مذهب الإمام أبى حنيفة ومذهب الإمام أحمد ومذهب الإمام الشافعى ومذهب الإمام مالك وغيرهم من أهل العلم، أنها قابلة لأن تكون خطأ وصوابا». (العثيمين، مجموع فتاوى ورسائل العثيمين، ج 3، ص 59، بحث عقيده، باب الولاء و البراء.)
(2). «والذى يتضح من تعريف الاجتهاد- وهو بذل الوسع فى استنباط الاحكام الشرعيه من ادلتها التفصيليه- ان تحصيله واجب بالنسبة للأمة، و هو من فروض الكفايات التى يترتب على وجودها قيام مصالحها العامه، و على عدمها اضطراب امورها و اختلال امر دينها و دنياها». (يوسف قرضاوى، الاجتهاد فى الشريعة الاسلامية، ص 78.)
(3). «و متى قصر فيه اهل مصر حتى تركوه أثموا كلهم و عصوا بأسرهم.» (همان، ص 79.)
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 237
- محمد تاجا
ايشان دركتاب المذاهب الفقهية الاسلاميه و التعصب المذهبى مىگويد:
در ابتداى قرن چهارم هجرى تقليد و تعصب بر مذاهب آغاز شد و اجتهاد تقليل يافت تا جايى كه جمود فكرى مسلمين را فراگرفت و به جاى اينكه ائمه فقهى جديد بيايند و جانشين ائمه قبلى شوند، كوشش علما بر استخراج احكام برطبق قواعد و اجتهادات امامان قبلى و در دايره مذهب آنان صورت مىگرفت. سپس كسانى آمدند كه در مقابل قول مخالف امام خود مىايستادند هرچند كه آن قول مستند به دليل شرعى باشد ... و اينچنين، تقليد جزئى بهتدريج تبديل به تقليد كلى گرديد.[44]
دلايل سلفيان تكفيرى بر عدم جواز تقليد:
مضمون اين آيه را مىتوان در آيات ديگرى چون آيه 104 سوره مائده[46] و ... هم يافت.
______________________________
(1). «مع بداية القرن الرابع الهجرى بدأ التقليد و التعصب للمذاهب مع تراجع الاجتهاد حتى ظهر الجمود واضحا، فبدل أن يبرز ائمه جدد خلفا لأسلافهم رأينا أن جهد العلماء انصب على التخريج وفق قواعد ائمتهم و اجتهاداتهم و فى دائرة مذهبهم. ثم تلاهم من تعصب لاقوال الائمة و التصدى لما يخالف قول الامام وان كان مستندا لنص ... و بدأ التقليد جزئيا ثم اخذ نطاقه يتسع حتى صار تقليدا كليا فى آخر العصور.» (محمد تاجا، المذاهب الفقهيه الاسلاميه و التعصب المذهبى، ص 162).
(2). بقره، آيه 170.
(3). وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلىَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ وَ إِلىَ الرَّسُولِ قَالُواْ حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيهِ ءَابَاءَنَا أَ وَ لَوْ كانَ ءَابَاؤُهُمْ لَا يعْلَمُونَ شَيئًا وَ لَا يهْتَدُون)
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 238
مناقشه در استدلال:
الف- اين آيات در نكوهش و منع تقليد در اصول دين مىباشد، درحالىكه محل اختلاف و بحث ما تقليد در فروع دين است.
ب- پدران آنان جاهل بودهاند و تقليد جاهل از جاهل را هيچ مذهبى اجازه نمىدهد.
مناقشه در استدلال:
اولًا: اصل كلى در همه امور اباحه است.[48] بر اين اصل، ادله فراوان وجود دارد كه اصوليون در جاى خود آنرا بحث كردهاند؛ از جمله آيه لايكلف الله نفسا الا ما آتاها و روايت «كل شىء هو لك حلال حتى تعرف الحرام ...» و آيات و روايات ديگر و حكم عقل. حتى خود ابنتيميه هم به اين اصل پاىبند است.[49] بنابراين تاوقتى كه در امرى نهى وارد نشده باشد حكم اولى اباحه است.
ثانياً: برفرض كه اصل اوّلى در امور حرمت هم باشد، تقليد از اين اصل خارج مىشود؛ زيرا ادّله متقنى بر جواز تقليد وجود دارد كه در ادامه به آن مىپردازيم.
______________________________
(1). «إن التقليد الأصل فيه أنه لا يجوز». (ناصرالدين البانى، الاجتهاد و الافتاء،http ://audio .islamweb .net .)
(2). «قَاعِدَة: الْأَصْلُ فِى الْأَشْياءِ الْإِبَاحَةُ حَتَّى يدُلُّ الدَّلِيلُ عَلَى التَّحْرِيمِ» (سيوطى، الأشباه والنظائر، ص: 60؛) «الاصل فى الاشياء، الاباحه» (خلّاف، مصادر التشريع الاسلامى، ص 153؛) «الاصل فى المنافع الاباحه» (سبكى، الإبهاج فى شرح المنهاج، ج 3، ص 168)؛ «الاصل فى الافعال الاباحه» (فاضل تونى، الوافيه فى اصول الفقه، ص 168.)
(3). «وَلَا يكرَهُ الْبَوْلُ قَائِمًا لِعُذْرٍ، ... قَدْ رُوِيتِ الرُّخْصَةُ عَنْ عُمَرَ وَعَلِى وَزَيدِ بْنِ ثَابِتٍ وَأَبِى هُرَيرَةَ وَابْنِ عُمَرَ وَسَهْلِ بْنِ سَعْدٍ وَأَنَسٍ؛ وَلِأَنَّ الْأَصْلَ الْإِبَاحَةُ فَمَنِ ادَّعَى الْكرَاهَةَ فَعَلَيهِ الدَّلِيلُ». ابنتيميه، شرح عمدة الفقه (من كتاب الطهارة و الحج)، ج 1، ص 146 و 147؛ «هَل الأَصْل الْإِبَاحَة حَتَّى يقوم الدَّلِيل على التَّحْرِيم أم الأَصْل الْمَنْع لا مَا قَامَ الدَّلِيل على إِبَاحَته وَالصَّحِيح الأول». (بدرالدين البعلى، مختصر الفتاوى المصرية لابنتيميه، ص 18).
(4). «أَنَّ الْمَنْعَ مِنَ التَّقْلِيدِ إِنْ لَمْ يكنْ إِجْمَاعًا، فَهُوَ مَذْهَبُ الْجُمْهُورِ». (الشوكانى، إرشاد الفحول إلى تحقيق الحق من علم الأصول، ج 2، ص 244).
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 239
مناقشه در استدلال:
بسيار روشن است كه اين، ادعايى واهى وبدون دليل است؛ زيرا اگر فقط همين مقلدينِ مذاهبِ اربعه را كه بزرگان اهل سنت در سدههاى متمادى را شامل مىشود درنظر بگيريم كافى است در اينكه بگوييم مذهب جمهور بر خلاف اين ادعاست، بلكه شكى نيست كه تا قبل از ظهور سلفيان، اجماع بر جواز تقليد بوده است[51]؛ و طبق ديدگاه غالب ميان اهلسنت كه اجماع را اتفاق علماى عصرى از اعصار تعريف مىكنند[52] اين اجماع معتبر است و نظر مخالفين معدود وهابى و سلفيان تكفيرى به آن ضررى نمىرساند.
ادلّه جواز تقليد
عموم مسلمانان نمىتوانند مسئوليت استنباط و اجتهاد را بر عهده بگيرند، در اين صورت بايد همه كارها تعطيل شود و همه دنبال اجتهاد بروند، زيرا فراگرفتن علوم مقدماتى اجتهاد و نيز علومى كه مستقيماً در اجتهاد مؤثر است سالها طول مىكشد، علاوه بر اينكه نوجوان دختر و پسر از ابتداى بلوغ بايد به مسائل دين عمل كند و آنموقع، يقيناً نمىتواند اجتهاد كند؛ فخر رازى هم به همين مطالب اشاره كرده است.[53]
______________________________
(1). در ادامه در دلايل جواز تقليد، بحث اجماع آمده است.
(2). «ذَهَبَ الْأَكثَرُونَ مِنَ الْقَائِلِينَ بِالْإِجْمَاعِ إِلَى أَنَّ الْإِجْمَاعَ الْمُحْتَجَّ بِهِ غَيرُ مُخْتَصٍّ بِإِجْمَاعِ الصَّحَابَةِ بَلْ إِجْمَاعُ أَهَّلِ كلِّ عَصْرٍ حُجَّةٌ». (آمدى، الإحكام فى اصول الأحكام، ج 1، ص 254 و سبكى، الإبهاج فى شرح المنهاج، ج 5، ص 2021).
(3). «ان العامى إذا نزلت به حادثة من الفروع فإما أن لا يكون مأمورا فيها بشئ وهو باطل بالاجماع لأنا نلزمه إلى قول العلماء والخصم يلزمه الرجوع إلى الاستدلال وإما أن يكون مأمورا فيها بشئ وذلك إما بالاستدلال أو بالتقليد والاستدلال باطل لأنه إما أن يكون هو التمسك بالبراءة الأصلية أو التمسك بالأدلة السمعية والأول باطل بالإجماع والثانى أيضا باطل لأنه لو لزمه أن يستدل لم يخل من أن يلزمه ذلك حين كمل عقله أو حين حدثت المحادثة والأول باطل لوجهين أحدهما أن الصحابة ما كانوا يلزمون من لم يشرع فى طلب العلم ولم يطلب رتبة المجتهد فى أول ما يكمل عقله وثانيهما أن وجوب ذلك عليه يمنعه من الاشتغال بأمور الدنيا وذلك سبب لفساد العالم والثانى أيضا باطل لأنه يقتضى أن يجب عليه اكتساب صفة المجتهدين عند نزول الحادثة وذلك غير مقدور له». (رازى، المحصول، ج 6، ص 74)
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 240
- وَ مَا كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِينفِرُواْ كَافَّةً، فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كلِّ فِرْقَةٍ مِّنهُمْ طَائفَةٌ لِّيتَفَقَّهُواْ فى الدِّينِ وَ لِينذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيهِمْ لَعَلَّهُمْ يحْذَرُون؛[54]
استدلال به آيه: اين آيه به مقتضاى كلمه «لولا» دلالت بر وجوب «نَفْر» دارد و هدف از نَفْر را تفقه و انذار بعد از آن معرفى كرده، لذا انذار هم به مقتضاى اينكه غايت واجب قرار گرفته واجب مىباشد. و به حكم عقل، غايت انذار، حَذْرِ منذَر است و الّا انذار لغو مىشود؛ پس تحذّر هم واجب است (و اگر هم در آيه تحذّر با لفظ «لعل» به معناى ترجى و اميد آمده به اين معناست كه: اميد مىرود مردم با اين انذار متحذّر شوند، هرچند انسان مختار است و ممكن است به انذار عمل نكند و از آن متحذّر نشود). و حَذْر تحّفظِ از واقع شدن در هلاكت با عمل به دستورهاى منذِر است حال مىخواهد از انذار او علم پيدا كند يا نكند. پس آن فقيهى كه تفقه كرده و فتوايى داده بايد به اين فتوا عمل كرد تا از انذارى كه دربردارد حذر نمود. بنابراين، لازمه اين وجوب حذر حجيت فتوا و جواز تقليد است؛ هر چند به آن فتوا از لحاظ درستى و مطابقت با واقع علم پيدا نكنيم.
- فَسْئَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُون؛[55]
استدلال به آيه: ظهور امر در وجوب است، لذا آيه، سؤال كردن از اهل علم را براى افرادى كه جاهل هستند واجب مىداند واين حجيت قول و فتواى عالم را مىرساند و الّا وجوب سؤال لغو مىشود. بنابراين، آيه دلالت بر وجوب رجوع جاهل به عالم يا همان تقليد جاهل از عالم مىكند.
سيره عقلا در همه عصرها بر اين بوده كه در همه علوم و فنون به افراد متخصص و خبره آن علم و فن مراجعه كنند و شارع هم اين سيره را رد نكرده است. در فقه
______________________________
(1). توبه، آيه 122.
(2). انبياء، آيه 7.
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 241
هم بايد به متخصص آن رجوع كرد. حالا اگر خود توانست متخصص را تشخيص دهد به او رجوع مىكند و احكام دينش را از او مىگيرد و اگر هم خود نتوانست، به كسانى كه قادر بر شناسايى متخصص و عالمِ شايسته افتاء هستند مراجعه كرده و با راهنمايى آنها از آن فقيه تقليد مىكند؛ مانند اينكه يك مريض وقتى متخصص بيمارى خود را نشناسد به كسانى كه مىشناسند مراجعه كرده و از آنها مىپرسد.
سيره مسلمين نيز هميشه بر همين بوده كه فقط عدهاى خاص دنبال اجتهاد بروند و بقيه- با تقليد از مجتهد در فروع دينى- به امور ديگرِ لازم براى جامعه بپردازند. عموم مسلمانان وقتى تشخيص دادند يك نفر عالمتر است از همان شخص خاص تقليد مىكنند. سلفىهاى تكفيرى به مخالفت با اين سيره پرداخته و مسلمانان را مبدع يا مشرك مىخوانند.
اجماع بر جواز تقليد از بعضى بزرگان اهل سنت نقل شده است. فخررازى مىگويد: جايز است فرد عامى در احكام شرعى از مجتهد تقليد كند و اجماع امت بر اين مسئله وجود دارد و هرگز علما بر مردم عامى براى پذيرش اقوالشان ايراد نمىگرفتند و از آنان نمىخواستند كه علت اجتهادشان را بپرسند.[56] همچنين از بعضى علماى شيعه هم اجماع نقل شده است؛ مانند سيد مرتضى[57]، محقق حلى[58] و شيخ بهايى[59].
______________________________
(1). «مسألة يجوز للعامى أن يقلد المجتهد فى فروع الشرع ... لنا وجهان الأول إجماع الأمة قبل حدوث المخالف لأن العلماء فى كل عصر لا ينكرون على العامة الاقتصار على مجرد أقاويلهم ولا يلزمونهم أن يسألوهم عن وجه اجتهادهم». (رازى، المحصول، ج 6، ص 73).
(2). سيدمرتضى علم الهدى، الذريعة الى اصول الشريعه، ج 2، ص 797.
(3). محقق حلى، معارج الاصول، ص 197.
(4). سيد على جبار گلباغى ماسوله، زبدة الاصول، ص 418 و 420.
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 242
اگر تقليد جايز نباشد مردم به زحمت و مشقت مىافتند. همچنين منع از تقليد از يك نفر بعينه نيز عسروحرج دارد. براى عامى، كه سوادى ندارد يا اگر دارد نمىتواند تشخيص دهد كه كدام امام و مجتهد درست مىگويد و كدام درست نمىگويد، ممكن نيست قول حق را در هر مسئله تشخيص دهد و اگر هم امكان داشته باشد عسروحرج دارد، و لذا به يكى از ائمه كه علمش به وجهى براى او ثابت شده است اكتفا كرده و به فتاواى وى عمل مىكند.
ديدگاه مخالفين سلفيان تكفيرى
اما غير تكفيرىها اعم از سلفيان (مثل ديوبنديه) و غيرسلفيان، نظرى كاملا مخالف با سلفيون تكفيرى دارند؛ بعضى از آنها را نقل مىكنيم:
شيخ محمد عبده:
او در كتاب الاسلام و النصرانيه با اشاره به وهابيت- كه منكر تقليدند- مىنويسد:
گروهى گمان مىكنند كه غبار تقليد را زدوده و حجابهاى بين خود و تدبّر در نصِّ قرآن و متون احاديث را كنار زدهاند. لكن اين دسته تنگنظرتر از كسانىاند كه قائل به تقليدند. آنها قائل به وجوب اخذ و تقيّد به ظاهر الفاظ هستند؛ بدون اينكه به اصولى كه دين بر آنها قرار گرفته و دعوت بهسوى آنها بوده و پيامبران بهخاطر آنها آمدند، توجهى كنند. آنان نه از بزرگان علم هستند و نه دوستدار مدنيت و تمدن سالم.[60]
______________________________
(1). «اللهم الا فئة زعمت أنها نفضت غبار التقليد، وأزالت الحجب التى كانت تحول بينها وبين النظر فى آيات القرآن ومتون الاحاديث، لتفهم احكام الله منها، ولكن هذه الفئة اضيق عطناً و احرج صدراً من المقلدين ... فانها ترى وجوب الاخذ بما يفهم من لفظ الوارد و التقيد به، بدون التفات الى ما تقتضيه الاصول التى قام عليها الدين و اليها كانت الدعوة ولاجلها منحت النبوه، فلم يكونوا لعلم اولياء و لا للمدنية السليمة احباء؛ شيخ عبده در پاورقى كتاب، منظور خود از اين افراد را اينگونه بيان مىكنند: يعنى بهذه الفئة اهل الحديث و من يسمون الوهابية؛ منظورم از اين عده، اهل حديث و كسانى هستند كه وهابيت ناميده مىشوند». (محمد عبده، الإسلام والنصرانية مع العلم و المدنيّة، ص 127، 128).
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 243
ديوبنديه:
- حسين احمد مدنى (1377 1296 ق): او از مبارزان استعمار و مؤلف كتاب الشهاب الثاقب على المستشرق الكاذب است. وى نزد ديوبنديه به «شيخالاسلام» معروف است و بعد از كشميرى، رئيس مدرسان ديوبند گرديد. او در مورد تقليد مىگويد:
وهابيان، تقليد از امام معين را شرك مىدانند و كلمات زشتى را به ائمه اربعه و مقلدين ايشان نسبت مىدهند، از اينرو مخالف اهل سنت و جماعت هستند. و اما بزرگان ما با اين قوم مخالفاند و جملگى، در اصول و فروع، مقلِّد امام اعظم ابوحنيفه مىباشند و تقليد از يكى از ائمه اربعه را واجب مىدانند؛ همانطور كه «شيخ نانوتوى» هم در كتابش به نام لطائف قاسميه اين مطالب را به تفصيل آورده است و شيخ «گنگوهى» رسالهاى مستقل در وجوب تقليدِ شخصى تأليف كرده و چندين رساله هم در ردِّ وهابيت نگاشته است.»[61]
- احمد خليل سهارنپورى:
وى مىگويد: بر هر كسى واجب است كه مقلِّد يكى از ائمه اربعه باشد و ما بسيار تجربه كردهايم كه هر كس تقليد ائمه را كنار بگذارد و از هواى نفس تبعيت
______________________________
(1). «إن الوهابية يرون تقليد إمام معين شركاً فى الرسالة. ويذكرون الأئمة الأربعة ومقلديهم بكلمات واهية خبيثة، ومن أجل ذلك يخالفون أهل السنة والجماعة، وغير المقلدين بالهند أتباع لهذه الطائفة الشنيعة وإن وهابية نجد العرب مع ادعائهم أنهم حنابلة، إلا أنهم لا يعملون بمذهب الإمام أحمد بن حنبل (رحمه الله) فى جميع المسائل، بل يتركون الفقه الحنبلى إذا عارضه حديث على فهمهم، وهم أيضاً متعودون على استخدام الكلمات البذيئة والسيئة فى أكابر الأمة، مثل إخوانهم غير المقلدين، وأما أكابرنا فهم مخالفون لهذه الطائفة فى جميع هذه الأمور، فهم مقلدون للإمام الأعظم أبى حنيفة رحمة الله عليه، فى الأصول والفروع، ويرون وجوب تقليد إمام من الأئمة الأربعة كما فصّل فى ذلك الشيخ النانوتوى فى كتابه (لطائف قاسمية) والشيخ الكنكوهى فى (سبيل الرشاد)، بل أن الشيخ الكنكوهى ألف رسالة مستقلة فى وجوب التقليد الشخصى، حيث أنه قد ألف عدة رسائل فى الرد على الوهابية ...». (حسين احمد مدنى، الشهاب الثاقب ص 62- 63 به نقل از: سيد طالب الرحمن، الديوبنديه تعريفها- عقائدها، ص 262).
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 244
كند نتيجهاش سقوط در درّة الحاد و زندقه مىباشد، ما و مشايخ ما در اصول و فروع، مقلِّد امام ابوحنيفه مىباشيم و خداوند ما را بر اين عقيده بميراند و با ابوحينفه محشور كند.[62]
- محمدزكريا كاندهلوى:
او تقليد را واجب مىداند و در جواب سؤالى كه خود مطرح كرده مبنى بر اينكه آيا شما تقليد يا حنفيت را ترك كرديد مىگويد: من هرگز تقليد شخصى و مذهب حنفى را ترك نكردهام.[63]
- شيخ محمود الحسن الديوبندى ملقب به شيخ الهند:
او مىگويد: در مسئله «خيار» هرچند ابوحنيفه با جمهور مخالفت كرده و اساتيد ما حق را در اين مسئله با شافعى مىدانند، اما قائلند ما مقلديم و واجب است از اماممان ابوحنيفه تقليد كنيم.[64]
______________________________
(1). «السؤال الثامن و التاسع و العاشر: هل يصح لرجل أن يقلد أحداً من الأئمة الأربعة ... فى جميع الأصول و الفروع أم لا؟ و على تقدير الصحة، هل هو مستحب أم واجب؟ و من تُقلِّدون من الأئمة فروعاً و أصولًا؟
الجواب: لا بد للرجل فى هذا الزمان أن يقلد أحداً من الأئمة الأربعة رضى الله تعالى عنهم، بل يجب، فإنا جربنا كثيراً أن مآل ترك تقليد الأئمة و اتباعِ رأى نفسه و هواها السقوطُ فى حفرة الإلحاد و الزندقة، أعاذنا الله منها و لأجل ذلك، نحن و مشايخنا مقلدون فى الأصول و الفروع لإمام المسلمين أبى حنيفة رضى الله تعالى عنه ...
- أماتنا الله عليه و حشَرَنا فى زمرته-» (سهانپورى، المهند على المفند، ص 5).
(2). «ان الشيخ محمد زكريا الكاندهلوى يرى التقليد واجبا كما مرّ آنفا، و لإقناع احد مريديه وضع سؤالا، ثم اجاب عنه، فقال:" سؤال: هل تركت التقليد فى المذهب إرضاءً لهؤلاء العرب أو على الاقل تنازلت عن الحنفيه بإقلاعك عن التقليد الشخصى؟ جواب: كلا ماتركت التقليد الشخصى و لاالمذهب الحنفى». (سيد طالب الرحمن، جماعة التبليغ عقائدها و تعريفها، ص 34 و 35)
(3). «فالحاصل: أن مسالة الخيار من مهمات المسائل و خالف ابوحنيفه فيه الجمهور و كثيرا من الناس المتقدمين و المتاخرين، و صنفوا رسائل فى ترديد مذهبه فى هذه المساله، و رجّح مولانا الشاه ولى الله المحدث الدهلوى قدس سره فى رسائله مذهب الشافعى من جهة الاحاديث و النصوص و كذلك قال شيخنا مدظله بترجيح مذهبه، و قال: الحق و الانصاف ان الترجيح للشافعى فى هذه المسأله. ونحن مقلدون يجب علينا تقليد إمامنا أبى حنيفة»؛ (تقرير الترمذى، ص 40) به نقل از: سيد طالب الرحمن، همان، ص 263).
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 245
ملاعلى قارى:
وى در رساله تشييع الفقهاء نوشته است: واجب است يكى از اين مذاهب اربعه معيّن شود.[65]
همچنين او در شرح عين العلم مىنويسد: اگر كسى مذهبى مانند مذهب ابوحنيفه يا شافعى را انتخاب كند ديگر نبايد در هيچ مسئلهاى از غير آن مذهبى كه به آن ملتزم شده تقليد كند.[66]
شيخ عبدالحق دهلوى:
او در شرح سفر السعادت مىنويسد: «خانه دين اين چهارند (چهار مذهب فقهى) هركه به راه ديگر رود و درى ديگر بگيرد اين عبث و لهو باشد و از راه مصلحت بيرون افتادن است.»[67]
خاتمه
صالح الفوزانِ وهابى، مردم را به چهار صنف تقسيم مىكند: قسم اول: كسانىاند كه مىتوانند به اجتهاد مطلق دست يابند؛ يعنى از كتاب و سنت استنباط كنند.
قسم دوم: كسانى كه استطاعت براى اجتهاد مطلق ندارند، ولى مىتوانند بين اقوال اهل علم ترجيح دهند به اينكه بر كدام قول دليل وجود دارد و بر كدام قول وجود ندارد. قسم سوم: كسانى كه توانايى ترجيح هم ندارند، اما زمانى كه فهميدند بر قولى از اقوال دليل وجود ندارد آن را نمىپذيرند. قسم چهارم: هيچكدام از اين امور را نمىتوانند انجام دهند. كه همان عوام هستند و بر اين افراد واجب است از اهل علم سؤال كنند؛
______________________________
(1). «بل وجب عليه ان يعين مذهبا من هذه المذاهب». (صاحب سرهندى، الاصول الاربعة فى ترديد الوهابية، ص 86).
(2). «فلوالتزم احد مذهبا كابى حنيفة والشافعى فلا يقلد غيره فى مسألة من المسائل». همان، ص 86 و 87
(3). همان، ص 87 و 88.
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 246
همانطور كه خداوند فرموده: فَسْئَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُون[68]، پس بايد از كسى كه مطمئن است اهل علم است و به علم و عمل او اطمينان دارد سؤال كند و به فتوايش عمل كند.[69]
حالا سؤال اينجاست: كه عوام اهل سنتِ مقلِّد مذاهب اربعه هم از قسم چهارمند و به يك نفر عالم و فقيه اعتماد كرده و از او تقليد مىكنند پس چرا تقليد از يك شخص بعينه را شرك مىشماريد؟! علاوه بر اينكه ائمه اربعه اهل سنت، طبق نظر همه اهل سنت انسانهاى عالم و باتقوا بودهاند و بدون دليل، حكمى نمىدادهاند، پس يقينا اين را جامعه اهل سنت برنمىتابد كه شما به آنها بگوييد امام شما بدون دليل فتوايى داده است!
فوزان، در جاى ديگر از قول محمدبن عبدالوهاب و شاگردانش و علماى متاخر آنها، وهابيون را حنبلى معرفى مىكند. وى مىگويد: البته اين بدان معنا نيست كه ما هر آنچه را در مذهب حنبلى است بدون فحص و اختبار قبول كنيم؛ بلكه زمانى كه دليلى بر يكى از اقوال اقامه شود به آن قول عمل مىكنيم؛ هرچند آن قول در مذهب مالكى يا شافعى يا حنفى باشد. ما تابع دليل هستيم و اين منع نمىكند از اينكه انسان حنبلى باشد و زمانى كه دليل بر قول مخالف احمد بن حنبل قائم شود باز آن را بپذيرد.[70]
______________________________
(1). انبياء، آيه 7.
(2). «والناس على أربعة أقسام: القسم الأول: من يستطيع الاجتهاد المطلق بأن يأخذ من الكتاب والسنّة ويستنبط من الكتاب والسنّة ولا يقلِّد أحداً ... الصنف الثانى: من لا يستطيع الاجتهاد المطلَق، ولكنه يستطيع الترجيح بين أقوال أهل العلم بأن يعرف ما يقوم عليه الدليل وما لا يقوم عليه الدليل من أقوالهم ... الصنف الثالث: من لا يستطيع الترجيح، ولكن إذا عرف أنّ قولًا من الأقوال ليس عليه دليل فلا يأخذ به، ... والصنف الرابع: من لا يستطيع الأمور الثلاثة: لا الاجتهاد المطلق، و لا الترجيح، و لا التقليد المذهبى كالعامى- مثلًا- فهذا يجب عليه أن يسأل أهل العلم كما قال الله تعالى: فَاسْأَلوا أَهْلَ الذِّكرِ إِنْ كنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ، فيسأل أوثق من يرى، و من يطمئن إليه من أهل العلم، ممّن يثق بعلمه و عمله و يأخذ بفتواه». (إعانة المستفيد بشرح كتاب التوحيد، ج 2، ص 112 و 113).
(3). «الشيخ محمد بن عبد الوهّاب وتلاميذه ومَن جاء بعده من علماء هذه البلاد يقولون: نحن حنابلة، ولكن ليس معنى هذا أننا نأخذ كل ما فى المذهب الحنبلى بدون تمحيص، بل إذا قام الدليل على قول من الأقوال أخذنا به ولو لم يكن فى المذهب الحنبلى، كالمذهب المالكى، أو المذهب الشافعى، أو المذهب الحنفى، لأننا ننشُد الدليل، ولا يمنع هذا أن يكون الإنسان حنبليا وإذا أخذ بقول قام عليه الدليل يخالف قول ابن حنبل أخذ به». (همان، ص 114).
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 247
اشكالى كه به وهابيون و كلام صالح الفوزان وارد است اين است: ديگر معنا ندارد كه مىگوييد حنبلى هستيم؛ زيرا شما درواقع دليل را نگاه مىكنيد اگر موافق قول احمد بود به آن عمل مىكنيد و اگر مخالف بود باز هم آن دليل را مىپذيريد. پس شما پذيرفتن دليل را واجب مىدانيد؛ و خواه اين دليل مطابق قول احمد باشد يا ابوحنيفه يا ....
نتيجهگيرى
يكى از وجوه تمايز بين مذاهب اهل سنت و تكفيرىها مسئله تقليد است؛ برخلاف اهل سنت كه تقليد از مذهب خاصى را وظيفه واجب خود مىدانند و بر آن پاىبند هستند، وهابيت و جريانهاى تكفيرى اين اعتقاد مذاهب اربعه را ضلالت و گاهى حتى شرك خواندهاند.
سه ديدگاه از سلفيان تكفيرى راجع به تقليد از مذاهب اربعه وجود دارد: عدهاى از تكفيرىها آنرا شرك، گروهى بدعت و عده زيادى هم حرام دانستهاند. اما در پاسخ بايد گفت: تقليد از عالم دينى در فروع فقهى هيچگاه نه در لغت و نه در اصطلاح شرك ناميده نمىشود. بدعت هم نيست. نمىتوانيم در مسائلى كه از پيغمبر به ما نرسيده و مسائل مستحدثه هيچ كارى انجام ندهيم و بگوييم وظيفهاى نداريم و دليل خود را اين بدانيم كه چون صحابه تقليد نداشتند ما هم نبايد تقليد كنيم؛ زيرا كه زمان صحابه نياز نبود چون پيامبر در دسترس بود؛ علاوه بر اينكه در زمان خود پيامبر، مواقعى پيش مىآمد كه صحابه در جواب مردم اجتهاد مىكردند و مردم نيز در آن مسائل از آنها
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 248
تقليد مىكردند.[71] ديدگاه حرمت تقليد نيز صحيح نيست و سلفيان ادلهاى بر حرمت تقليد ذكر كردهاند؛ ازجمله آياتى كه از تقليد نهى مىكند كه اين آيات با توجه به قرائن و شأن نزول ناظر به تقليد در اصول دين مىباشد. همچنين برخى سلفيان ادعا كردهاند كه اصل بر حرمت تقليد است؛ كه اين ادعا نيز واهى مىباشد زيرا آيات و روايات و حكم عقل دال بر اين است كه اصل اولى در همه امور اباحه است.
علاوه بر اينكه برفرض اصل اولى حرمت هم باشد ادله زيادى بر جواز تقليد وجود دارد كه آن را از اين اصل خارج مىكند؛ از جمله اين ادله كه در متن مقاله به آن پرداخته شد، آيات، سيره عقلايى، سيره مسلمين و اجماع منقول از برخى علماست كه بر جواز تقليد وجود دارد و دليل ديگر اين است كه عدم جواز تقليد و منع از تقليد از يك نفر بعينه عسروحرج دارد. بزرگان اهل سنت و برخى گرايشهاى سلفى همچون ديوبنديه اعتقاد خود و عامه اهل سنت را پاىبندى به تقليد از مذاهب اربعه بيان كردهاند.
______________________________
(1). «عَنْ مُعَاذٍ، أَنَّ النَّبِى لَمَّا بَعَثَهُ، قَالَ: «كيفَ تَقْضِى؟»، قَالَ: أَقْضِى بِكتَابِ اللَّهِ، قَالَ: «فَإِنْ لَمْ يكنْ كتَابٌ؟» قَالَ: أَقْضِى بِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ (ص)، قَالَ: «فَإِنْ لَمْ تَكنْ سُنَّةٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ؟»، قَالَ: أَجْتَهِدُ بِرَأْيى، قَالَ: فَقَالَ النَّبِى (ص):" الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى وَفَّقَ رَسُولَ رَسُولِ اللَّهِ"» (ابن أبى شيبه، المصنّف فى الأحاديث والآثار، ج 6، ص 13 و بيهقى، السنن الكبرى، ج 10، ص 114).
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 249
منابع
16.-، شرح عمدة الفقه (من كتاب الطهارة والحج)، تحقيق: سعود صالح العطيشان، چاپ اول: مكتبة العبيكان، رياض 1413 ق.
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 250
20.-، ترجمه مفردات الفاظ قرآن، مترجم: حسين خداپرست، چاپ دوم: انتشارات مرتضوى، تهران 1374 ش.
25.-،- و- ا-، انهج ا-- ا-- ا- ا-،http ://www .waqfeya .com /.
28.-، الديوبنديه تعريفها- عقائدها، چاپ اول: دارالصميعى، رياض 1419 ق.
مجموعه مقالات كنگره جهانى جريان هاى افراطى و تكفيرى از ديدگاه علماى اسلام، ج5، ص: 251
[1] ( 1)* پژوهشگر مؤسسه تحقيقاتى دارالإعلام لمدرسة اهلالبيت( عليهم السلام) و كارشناس ارشد مذاهب اسلامى
[2] ( 1). بقره، آيات 189 و 215.
[3] ( 2). نساء، آيه 127؛ مائده، آيه 176.
[4] ( 3). ابنمبارك، ابوعبدالرحمن، الزهد والرقائق، ج 2، ص 57: قَالَ ابْنُعُمَرَ:« إِنَّكمْ تَسْتَفْتُونَنَا اسْتِفْتَاءَ قَوْمٍ، كأَنَّا لَا نُسْأَلُ عَمَّا نُفْتِيكمْ بِهِ»؛ قسطلانى، احمد بن محمد، إرشاد السارى لشرح صحيح البخارى، ج 5، ص 291؛ خطيب بغدادى، الفقيه و المتفقه، ج 3، ص 342؛ صديقى عظيمآبادى، محمداشرف، عون المعبود شرح سنن أبىداود، ج 1، ص 256.
[5] ( 1).«( قَلَّدتُ) المَرأَةَ( تَقلِيداً) جَعَلْتُ( الْقِلَادَةَ) فِى عُنُقِهَا» فيومى، احمد بن محمد، المصباح المنير، ج 2، ص 512.
[6] ( 2). فواد افرام، فرهنگ ابجدى عربى فارسى، ج 1، ص 705.
[7] ( 1).« فالتقليد سمّى تقليدا لأنّ المقلّد يجعل ما يعتقده من قول الغير كحق أو باطل قلادة فى عنق من قلّده. فإذا قلّد فلان آخر يعنى أنه جعل أعماله على رقبته.»( محمد جميل حمود، الفوائد البهية فى شرح عقائد الإمامية؛ ج 1؛ ص 59).
[8] ( 2). همان. شرح كشف المراد هم همين تعريف را مىآورد و براى آن مثالى مىزند:« فى المثل در باب وضو براى مكلف شكى پيش مىآيد و به مجتهد مراجعه مىنمايد و وقتى كه از زبان وى حكم شرعى را شنيد پذيرفته و بدان عمل مىكند بدون اينكه بپرسد دليل بر اين حكم چيست.»( على محمدى، شرح كشف المراد، ص 23). دانشنامه عقايد اسلامى هم به همين مضمون تقليد را تعريف كرده است:« تقليد، پذيرفتن رأى ديگران بدون درخواست برهان است». محمدى رىشهرى، دانشنامه عقايد اسلامى، ج 1، ص 30).
[9] ( 3).« والصواب أن المراد: الاخذ بمذهب الغير مطلقا سواء كان المذهب قولا أو فعلا أو تقريرا»( شنقيطى، قمع اهل الزيغ و الالحاد عن الطعن فى تقليد ائمة الاجتهاد، ص 75.
[10] ( 4). ابنعثيمين، اصول الفقه، ص 87.
[11] ( 1). ابنمنظور، لسان العرب، ج 2، ص 530. در مورد معناى جهد نيز مىگويد:« الجَهْدُ و الجُهْدُ: الطاقة، تقول: اجْهَد جَهْدَك؛ و قيل: الجَهْد المشقة و الجُهْد الطاقة». راغب هم شبيه آن معنا كرده و مىنويسد:« الْجَهْدُ و الْجُهْدُ: الطاقة و المشقة».( مفردات الفاظ القرآن، ج 1، ص 208) قاموس قرآن هر دو را به معناى صعوبت و مشقت مىگيرد.( على اكبر قرشى، قاموس قرآن، ج 3 ص 77)
[12] ( 2). حسين خداپرست، ترجمه مفردات راغب، ج 1، ص 424. فرهنگ ابجدى هم اجتهاد را به معناى كوشش بسيار مىگيرد:« اجْتَهَدَ- اجْتِهَاداً[ جهد] فى الأمر: در آن كار كوشش بسيار نمود»( فواد افرام، فرهنگ ابجدى عربى فارسى، ج 1، ص 15).
[13] ( 3). محمدتقى حكيم، اصول العامه فى الفقه المقارن، ص 543.
[14] ( 4).« استفراغ الوسع فى طلب الظن بشئ من الاحكام الشرعية على وجه يحس من النفس العجز عن المزيد عليه».( همان).
[15] ( 5). ابنعثيمين، اصول الفقه، ص 85.
[16] ( 1).« وَلَا يجِبُ عَلَى أَحَدٍ مِنْ الْمُسْلِمِينَ الْتِزَامُ مَذْهَبِ شَخْصٍ مُعَينٍ غَيرِ الرَّسُولِ».( ابنتيميه، مجموع الفتاوى، ج 20، ص 209).
[17] ( 2).« وَإِذَا كانَ الرَّجُلُ مُتَّبِعًا لِأَبِى حَنِيفَةَ أَوْ مَالِك أَوْ الشَّافِعِى أَوْ أَحْمَد: وَرَأَى فِى بَعْضِ الْمَسَائِلِ أَنَّ مَذْهَبَ غَيرِهِ أَقْوَى فَاتَّبَعَهُ كانَ قَدْ أَحْسَنَ فِى ذَلِك وَلَمْ يقْدَحْ ذَلِك فِى دِينِهِ. وَلَا عَدَالَتِهِ بِلَا نِزَاعٍ؛ بَلْ هَذَا أَوْلَى بِالْحَقِّ وَأَحَبُّ إلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَسَلَّمَ مِمَّنْ يتَعَصَّبُ لِوَاحِدِ مُعَينٍ غَيرِ النَّبِى صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَسَلَّمَ كمَنْ يتَعَصَّبُ لِمَالِك أَوْ الشَّافِعِى أَوْ أَحْمَد أَوْ أَبِى حَنِيفَةَ وَيرَى أَنَّ قَوْلَ هَذَا الْمُعَينِ هُوَ الصَّوَابُ الَّذِى ينْبَغِى اتِّبَاعُهُ دُونَ قَوْلِ الْإِمَامِ الَّذِى خَالَفَهُ. فَمَنْ فَعَلَ هَذَا كانَ جَاهِلًا ضَالًّا؛ بَلْ قَدْ يكونُ كافِرًا؛ فَإِنَّهُ مَتَى اعْتَقَدَ أَنَّهُ يجِبُ عَلَى النَّاسِ اتِّبَاعُ وَاحِدٍ بِعَينِهِ مِنْ هَؤُلَاءِ الْأَئِمَّةِ دُونَ الْإِمَامِ الْآخَرِ فَإِنَّهُ يجِبُ أَنْ يسْتَتَابَ فَإِنْ تَابَ وَإِلَّا قُتِلَ. بَلْ غَايةُ مَا يقَالُ: إنَّهُ يسُوغُ أَوْ ينْبَغِى أَوْ يجِبُ عَلَى الْعَامِّى أَنْ يقَلِّدَ وَاحِدًا لَا بِعَينِهِ مِنْ غَيرِ تَعْيينِ زَيدٍ وَلَا عَمْرٍو. وَأَمَّا أَنْ يقُولَ قَائِلٌ: إنَّهُ يجِبُ عَلَى الْعَامَّةِ تَقْلِيدُ فُلَانٍ أَوْ فُلَانٍ فَهَذَا لَا يقُولُهُ مُسْلِمٌ»( همان، ج 22، ص 248 و 249).
[18] ( 1). همان، ج 4، ص 106.
[19] ( 2).« ابنتيميه عندما قسم طرائق العلماء فى فهم العقائد الإسلامية إلى أربعة أقسام: جعل القسمين الأول والثانى من نصيب الفلاسفة والمعتزلة وبين طريقتهم، أما القسمين الأخيرين فهما ما سلكه الأشعرى والماتريدى فى فهم العقائد. وبعد هذا التقسيم قرر ابن تيمية إن منهاج السلف ليس واحدا من هذه الأربعة بل هو غيرها. والمحصلة المنطقية لهذا الكلام وغيره مما يعتقد به السلفية المعاصرون هو أن مذاهب« أهل السنة والجماعة» فى الأصول والفروع ليست من السلف الصالح فى شئ».( سيدمحمد كثيرى، السلفيه بين اهل السنه و الاماميه، ص 67).
[20] ( 1).\i اتخذوا أحبارهم ورهبانهم أرباباً من دون الله)\E[ التوبة: 31] فسرها رسول الله و الأئمة بعده، بهذا الذى تسمونه الفقه، و هو الذى سماه الله شركاً، و اتخاذهم أرباباً، لا أعلم بين المفسرين فى ذلك اختلافاً. و الحاصل: أن من رزقه الله العلم، يعرف: أن هذه المكاتيب، التى أتتكم، و فرحتم بها، و قرأتموها على العامة، من عند هؤلاء الذين تظنون أنهم علماء، كما قال تعالى:\i و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الإنس و الجن يوحى بعضهم إلى بعض زخرف القول غرورا)\E إلى قوله:\i ولتصغى إليه أفئدة الذين لا يؤمنون بالآخرة)\E[ انعام: 112- 113] لكن: هذه الآيات، و نحوها عندكم، من العلوم المهجورة؛ بل: أعجب من هذا: أنكم لاتفهمون شهادة: أن لا إله إلا الله، و لا تنكرون هذه الأوثان، التى تعبد فى الخرج، و غيره، التى هى الشرك الأكبر، بإجماع أهل العلم؛ وأنا: لا أقول هذا وحدى».( العاصمى النجدى الحنبلى، الدرر السنيه فى الاجوبة النجديه، ج 2، ص 59.
[21] ( 1).« ... الأصل السادس: رد الشبهة التى وضعها الشيطان، فى ترك القرآن، والسنة، واتباع الآراء والأهواء المتفرقة المختلفة، وهى: أن القرآن والسنة لا يعرفهما إلا المجتهد المطلق».( همان، ج 1، ص 174)
[22] ( 2).« و فى كثير من المناسبات يذم الشيخ محمد بن عبدالوهاب التقليد حتى جعله من الأمور التى خالف فيها الرسول المشركين، ولذلك يقول فى هذا الصدد: دين المشركين مبنى على أصول أعظمها التقليد، فهو القاعدة الكبرى لجميع الكفار أولهم و آخرهم»( محمد بن عبد الله بن سليمان السلمان، دعوة الشيخ محمد بن عبدالوهاب وأثرها فى العالم الإسلامى، ص 119)
[23] ( 3).« تقليد المذاهب من الشرك».( قنوجى بخارى، الدين الخالص، ج 1، ص 140.
[24] ( 1).« تأمّلْ فى مُقلّدة المذاهب كيف أقروا على أنفسهم بتقليد الأموات من العلماء والأولياء، و اعترفوا بأن فهم الكتاب و السنة كان خاصاً بهم و استدلوا لإشراكهم فى الصلحاء بعبارات القوم و مكاشفات الشيوخ فى النوم، و رجحوا كلام الامّة و الائمة على كلام الله تعالى و رسوله على بصيرة منهم و على علم فما ندرى ما عذرهم عن ذلك غدا يوم الحساب و الكتاب؟ و ما ينجّيهم من ذلك العذاب و العقاب؟».( همان)
[25] ( 2). المفردات فى غريب القرآن، ج 1، ص 452:« شِرْك الإنسان فى الدّين ضربان: احدهما: الشِّرْك العظيم، و هو: إثبات شريك للّه تعالى. يقال: أَشْرَك فلان باللّه، و ذلك أعظم كفر و الثانى: الشِّرْك الصّغير، و هو مراعاة غير اللّه معه فى بعض الأمور، و هو الرّياء و النّفاق المشار إليه بقوله:\i جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فِيما آتاهُما فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يشْرِكونَ)\E[ الأعراف/ 190]،\i وَ ما يؤْمِنُ أَكثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكونَ)\E[ يوسف/ 106]»؛ قاموس قرآن، ج 4، ص 20؛ فرهنگ أبجدى عربى- فارسى، ص 80:« شرك بِاللّهِ: براى خدا شريك قائل شد».
[26] ( 3). قاموس قرآن، شرك را به سه قسم تقسيم مىكند: 1- شرك در خلقت، مثل عقيده ايرانيان قديم كه خيرات را از يزدان و شرور را از اهريمن مىدانستند و مىگفتند: يزدان اهريمن را آفريد سپس اهريمن بالاستقلال شرور را آفريد. آيه\i وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ)\E( مؤمنون: 91) نيز به آن اشاره دارد كه در نفى معبود و خالقى جز خدا صريح است. 2- شرك در تدبير عالم: مثل عقيده ارباب انواع كه اعتقاد به خداى دريا، خداى صحرا، خداى جنگ، خداى عشق، خداى غضب، و غيره داشتند و براى هر يك مجسمهاى به خيال خويش درست كرده بودند و مثل عقيده ستارهپرستان، آفتابپرستان، و عقيده تثليث در هند و روم و چين و مصر ... و عقيده پرستندگان ستاره شعراى يمانى ... مشركان اينها را مدبّر عالم يا دخيل در تدبير عالم مىدانستهاند. در سوره شعراء هست كه چون موسى خدا را ربّ العالمين خواند فرعون گفت: او ديوانه است( آيه 27) كه فرعون خدا را پرورش دهنده تمام عالم نمىدانست. 3- شرك در عبادت: و آن اينكه خدا را عبادت نمىكردند، بلكه بتها، ارباب انواع، آفتاب، ماه، دريا، رعد، برق، حتى اشخاصى مثل نمرود و فرعون و ... را پرستش مىكردند. صاحب قاموس در ادامه مىنويسد: قرآن مجيد كه كتاب توحيد خالص است در ردّ اين خرافات سخت پافشارى مىكند راجع به شرك اول مىگويد: جز خدا خالقى نيست و او خالق و آفريننده تمام اشياء است:\i لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ كلِّ شَىءٍ)\E انعام: 102،\i قُلِ اللَّهُ خالِقُ كلِّ شَىءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ)\E رعد: 16. در رد شرك دوم اصرار دارد كه جز خدا ربّى، مدبرى، مديرى بالاستقلال وجود ندارد مگر آنكه خدا آنرا اختيارى بدهد؛\i لَمْ يتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يكنْ لَهُ شَرِيك فِى الْمُلْك)\E اسراء: 111، و نيز در چهل و دو مورد آمده رَبِّ الْعالَمِينَ، يعنى پرورش دهنده تمام موجودات« اللّه» است:\i فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمِينَ)\E جاثية: 36،\i أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَك اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ)\E اعراف: 54. و خلاصه آنكه خالق و اداره كننده عالم خداست. اما در ردّ شرك سوم: بايد ديد مشركان چرا بهغير خدا عبادت مىكردند. مشركان بتهاى خود را ضارّ و نافع مىدانستند و منظورشان از عبادت جلب نفع و دفع ضرر بود و كسانىكه آفتاب و ماه و ستارگان و غيره را پرستش مىكردند همين منظور را داشتند.( قاموس قرآن، ج 4، ص 20- 22)
[27] ( 1). قنوجى بخارى، الدين الخالص، ج 1، ص 140:« بينديش به تقليدكنندگان از مذاهب( چهارگانه) كه چگونه بر تقليد مردگان پافشارى مى كنند و اعتراف مىكنند كه فهم قرآن و سنت پيامبر مختص به آنان است و براى شرك خود به عبارتهاى ديگران و خوابهاى بزرگان استناد مىكنند ...».( متن عربى آن گذشت)
[28] ( 2).« ... الأصل السادس: رد الشبهة التى وضعها الشيطان، فى ترك القرآن، والسنة، واتباع الآراء والأهواء المتفرقة المختلفة، وهى: أن القرآن والسنة لا يعرفهما إلا المجتهد المطلق».( الدرر السنية فى الأجوبة النجدية، ج 1، ص 174).
[29] ( 3).« أَنَّ أَبَا هُرَيرَةَ رَضِى اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: لَمَّا تُوُفِّى رَسُولُ اللَّهِ وَكانَ أَبُو بَكرٍ( رضى الله عنها) عَنْهُ، وَكفَرَ مَنْ كفَرَ مِنَ العَرَبِ، فَقَالَ عُمَرُ( رضى الله عنها) عَنْهُ: كيفَ تُقَاتِلُ النَّاسَ؟ وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ:" أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يقُولُوا: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَمَنْ قَالَهَا فَقَدْ عَصَمَ مِنِّى مَالَهُ وَنَفْسَهُ إِلَّا بِحَقِّهِ، وَحِسَابُهُ عَلَى اللَّه"»( صحيح البخارى، ج 2، ص 105، ح 1399). طبق اين روايت و آيات و روايات ديگر از اين قبيل عمل شرط اسلام و مسلمان بودن نيست( فقط خوارج قائل به شرطيت عمل بودند كه اين خلاف كتاب و سنت است) و ترك دستورهاى كتاب و سنت موجب خروج از اسلام و اباحه ريختن خون مسلمان نمىباشد چه برسد به محل نزاع در بحث ما كه مذاهب اربعه به كتاب و سنت عمل مىكنند اما فقط ممكن است جايى بهخاطر اشتباهِ امام خود عملى را اشتباه يا ناقص انجام دهند. چگونه و با چه دليل اين باعث كفر و خروج از اسلام گردد! و حتى خود وهابىها كه اسم كفر عملى بر ترك دستورهاى دينى مىگذارند، تصريح دارند كه كفر عملى موجب خروج از اسلام نيست و اصطلاحا كفر اصغر مىباشد، و آن كفر اعتقادى است كه كفر اكبر و موجب خروج از اسلام است.( عبدالعزيز بن باز، مجموع الفتاوى، ج 9، ص 124 و 125، الرحيلى، التكفير و ضوابطه، ص 110.)
[30] ( 1).« ينبغى أن يعلم هنا بأنّ عبادة غير اللّه تعدّ شركا و كفرا، فكذلك إطاعة غيره سبحانه على وجه الاستقلال كفر».( محمدعلى تهانوى، موسوعة كشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج 1، ص 1025.)
[31] ( 2).« وَأَمَّا هَدْى الصَّحَابَةِ فَمِنْ الْمَعْلُومِ بِالضَّرُورَةِ أَنَّهُ لَمْ يكنْ فِيهِمْ شَخْصٌ وَاحِدٌ يقَلِّدُ رَجُلًا وَاحِدًا فِى جَمِيعِ أَقْوَالِهِ، وَيخَالِفُ مَنْ عَدَاهُ مِنْ الصَّحَابَةِ بِحَيثُ لَا يرُدُّ مِنْ أَقْوَالِهِ شَيئًا، وَلَا يقْبَلُ مِنْ أَقْوَالِهِمْ شَيئًا، وَهَذَا مِنْ أَعْظَمِ الْبِدَعِ وَأَقْبَحِ الْحَوَادِثِ»( ابن قيم الجوزية، اعلام الموقعين، ج 2، ص 159)
[32] ( 1).« قَوْلُهُمْ: إنَّ عُمَرَ قَالَ فِى الْكلَالَةِ إنِّى لِأَسْتَحِى مِنْ اللَّهِ أَنْ أُخَالِفَ أَبَا بَكرٍ، وَهَذَا تَقْلِيدٌ مِنْهُ لَهُ، فَجَوَابُهُ مِنْ خَمْسَةِ أَوْجُهٍ؛ ...»( همان، ص 165).
[33] ( 2).« أَنَّ غَايةَ هَذَا أَنْ يكونَ عُمَرُ قَدْ قَلَّدَ أَبَا بَكرٍ فِى مَسْأَلَةٍ وَاحِدَةٍ، فَهَلْ فِى هَذَا دَلِيلٌ عَلَى جَوَازِ اتِّخَاذِ أَقْوَالِ رَجُلٍ بِعَينِهِ بِمَنْزِلَةِ نُصُوصِ الشَّارِعِ لَا يلْتَفَتُ إلَى قَوْلِ مَنْ سِوَاهُ بَلْ وَلَا إلَى نُصُوصِ الشَّارِعِ إلَّا إذَا وَافَقَتْ نُصُوصَ قَوْلِهِ؟، فَهَذَا وَاللَّهِ هُوَ الَّذِى أَجْمَعَتْ الْأُمَّةُ عَلَى أَنَّهُ مُحَرَّمٌ فِى دِينِ اللَّهِ، وَلَمْ يظْهَرْ فِى الْأُمَّةِ إلَّا بَعْدَ انْقِرَاضِ الْقُرُونِ الْفَاضِلَةِ».( همان، ص 166).
[34] ( 1).« قال الالبانى فى تعليقه على كتاب الحافظ المنذرى( مختصر صحيح مسلم) معلقا على حديث هناك ما نصه:" هذا صريح فى أن عيسى( عليه السلام) يحكم بشرعنا و يقضى بالكتاب و السنه لابغيرهما من الانجيل أو الفقه الحنفى ونحوه"».( سقاف، السلفية الوهابيه، ص 74)
[35] ( 1).« ان الطالب للعلم لا سبيل له الى طلب العلم الا من طريقين: إما أن ياخذ عن امام فقط من الائمه الاربعه، والطريق الثانى: أن ياخذ عن كل الائمه. الطريق الاول هو طريقة المذهبيين، طريقة المقلدين الجامدين الذين اوّلا: لايلتفتون ابدا الى ما قال الله و الى ما قال رسول الله، ثانيا: لايلتفتون الى الاخذ من الائمة الآخرين الذين هو لاينتمى فى طلبه العلم الى مذهبهم.»، و ا، المنهج السلفى عند الشيخ ناصر الدين الالبانى، ص 250.
[36] ( 2).« المسلمون اليوم لا يعيشون فى حالة اتباع على بصيرة؛ لأنهم يعيشون فى حالة تقليد، فهل هكذا أمر الإسلام؟ هل قال: قل هذه سبيلى أدعو إلى الله على تقليد أم على بصيرة؟ ويجب أن تتذكروا أن من مواضع الاتفاق أن كلمة التقليد تساوى جهل، التقليد هو الجهل». ناصرالدين البانى، الاجتهاد و الافتاء،(http ://audio .islamweb .net )
[37] ( 3).« إن التقليد الأصل فيه أنه لا يجوز، ... ولكن الذى يلزمه الاجتهاد هو المستطيع».( همان)
[38] ( 1).« ما وقع فيه كثير من البلاد الإسلامية اليوم، أعنى بالبلاد الإسلامية التى وقعت فى هذه القضية المشكلة: البلاد السورية- مثلًا- والمصرية، حيث أنهم ألزموا القضاة والحكام بأن يقضوا ويفتوا بناءً على مذهبٍ معين، إما على المجلة سابقاً، وإما على القوانين التى وضعت حديثاً بشىء من التعديل لأحكام المجلة سابقاً، هذا بالنسبة للقضاة، وبالنسبة للمفتى فعليه أن يفتى ملتزماً المذهب الحنفى، هذا إلزام بما لا يلزم أولًا، بل هذا أمرٌ بنقيض ما أفاده هذا الحديث، فإن المفتى إذا استفتى فعليه أن يرجع إلى الكتاب والسنة، لا أن يرجع إلى مذهبه الذى قال فيه إمامه، ولا يحل له أن يفتى حتى يعرف دليله، فهذا المفتى المتقيد بالإفتاء بمذهبه لا يرجع إلى الأدلة الشرعية، فهو يفتى بما جاء فى المذهب.».( همان).
[39] ( 2).« أَنَّ الْمَنْعَ مِنَ التَّقْلِيدِ إِنْ لَمْ يكنْ إِجْمَاعًا، فَهُوَ مَذْهَبُ الْجُمْهُورِ، وَيؤَيدُ هَذَا مَا سَيأْتِى فِى الْمَسْأَلَةِ الَّتِى بَعْدَ هَذِهِ، مِنْ حِكايةِ الْإِجْمَاعِ عَلَى عَدَمِ جَوَازِ تَقْلِيدِ الْأَمْوَاتِ، وَكذَلِك مَا سَيأْتِى مِنْ أَنَّ عَمَلَ الْمُجْتَهِدِ بِرَأْيهِ إِنَّمَا هُوَ رُخْصَةٌ لَهُ، عِنْدَ عَدَمِ الدَّلِيلِ، وَلَا يجُوزُ لِغَيرِهِ أَنْ يعْمَلَ بِهِ بِالْإِجْمَاعِ، فَهَذَانِ الْإِجْمَاعَانِ يجْتَثَّانِ التَّقْلِيدَ مِنْ أَصْلِهِ ... فَإِنَّ التَّقْلِيدَ جَهْلٌ وَلَيسَ بِعِلْمٍ». الشوكانى اليمنى، إرشاد الفحول إلى تحقيق الحق من علم الأصول، ج 2، ص 244.
[40] ( 3).« ولا نحن مع الذين يقلِّدون تقليداً أعمى، ويتعصّبون لمذاهبهم، ويأخذون بقول إمامهم، ولو خالف الحديث، ويقول: آخذ بقول إمامى ولو خالف الدليل، لأن إمامى أعلم بالدليل».( صالح بن فوزان، إعانة المستفيد بشرح كتاب التوحيد، ج 2، ص 114).
[41] ( 1).« أن هذه المذاهب الأربعة لا ينحصر الحق فيها، بل الحق قد يكون فى غيرها، فإن إجماعهم على حكم مسألة من المسائل ليس إجماعا للأمة، والأئمة أنفسهم رحمهم الله ما جعلهم الله أئمة لعباده إلا حيث كانوا أهلا للإمامة، حيث عرفوا قدر أنفسهم، وعلموا أنه لا طاعة لهم إلا فيما كان موافقا لطاعة النبى وكانوا يحذرون عن تقليدهم إلا فيما وافق السنة، ولا ريب أن مذهب الإمام أبى حنيفة ومذهب الإمام أحمد ومذهب الإمام الشافعى ومذهب الإمام مالك وغيرهم من أهل العلم، أنها قابلة لأن تكون خطأ وصوابا».( العثيمين، مجموع فتاوى ورسائل العثيمين، ج 3، ص 59، بحث عقيده، باب الولاء و البراء.)
[42] ( 2).« والذى يتضح من تعريف الاجتهاد- وهو بذل الوسع فى استنباط الاحكام الشرعيه من ادلتها التفصيليه- ان تحصيله واجب بالنسبة للأمة، و هو من فروض الكفايات التى يترتب على وجودها قيام مصالحها العامه، و على عدمها اضطراب امورها و اختلال امر دينها و دنياها».( يوسف قرضاوى، الاجتهاد فى الشريعة الاسلامية، ص 78.)
[43] ( 3).« و متى قصر فيه اهل مصر حتى تركوه أثموا كلهم و عصوا بأسرهم.»( همان، ص 79.)
[44] ( 1).« مع بداية القرن الرابع الهجرى بدأ التقليد و التعصب للمذاهب مع تراجع الاجتهاد حتى ظهر الجمود واضحا، فبدل أن يبرز ائمه جدد خلفا لأسلافهم رأينا أن جهد العلماء انصب على التخريج وفق قواعد ائمتهم و اجتهاداتهم و فى دائرة مذهبهم. ثم تلاهم من تعصب لاقوال الائمة و التصدى لما يخالف قول الامام وان كان مستندا لنص ... و بدأ التقليد جزئيا ثم اخذ نطاقه يتسع حتى صار تقليدا كليا فى آخر العصور.»( محمد تاجا، المذاهب الفقهيه الاسلاميه و التعصب المذهبى، ص 162).
[45] ( 2). بقره، آيه 170.
[46] ( 3).\i وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلىَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ وَ إِلىَ الرَّسُولِ قَالُواْ حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيهِ ءَابَاءَنَا أَ وَ لَوْ كانَ ءَابَاؤُهُمْ لَا يعْلَمُونَ شَيئًا وَ لَا يهْتَدُون)\E
[47] ( 1).« إن التقليد الأصل فيه أنه لا يجوز».( ناصرالدين البانى، الاجتهاد و الافتاء،http ://audio .islamweb .net .)
[48] ( 2).« قَاعِدَة: الْأَصْلُ فِى الْأَشْياءِ الْإِبَاحَةُ حَتَّى يدُلُّ الدَّلِيلُ عَلَى التَّحْرِيمِ»( سيوطى، الأشباه والنظائر، ص: 60؛)« الاصل فى الاشياء، الاباحه»( خلّاف، مصادر التشريع الاسلامى، ص 153؛)« الاصل فى المنافع الاباحه»( سبكى، الإبهاج فى شرح المنهاج، ج 3، ص 168)؛« الاصل فى الافعال الاباحه»( فاضل تونى، الوافيه فى اصول الفقه، ص 168.)
[49] ( 3).« وَلَا يكرَهُ الْبَوْلُ قَائِمًا لِعُذْرٍ، ... قَدْ رُوِيتِ الرُّخْصَةُ عَنْ عُمَرَ وَعَلِى وَزَيدِ بْنِ ثَابِتٍ وَأَبِى هُرَيرَةَ وَابْنِ عُمَرَ وَسَهْلِ بْنِ سَعْدٍ وَأَنَسٍ؛ وَلِأَنَّ الْأَصْلَ الْإِبَاحَةُ فَمَنِ ادَّعَى الْكرَاهَةَ فَعَلَيهِ الدَّلِيلُ». ابنتيميه، شرح عمدة الفقه( من كتاب الطهارة و الحج)، ج 1، ص 146 و 147؛« هَل الأَصْل الْإِبَاحَة حَتَّى يقوم الدَّلِيل على التَّحْرِيم أم الأَصْل الْمَنْع لا مَا قَامَ الدَّلِيل على إِبَاحَته وَالصَّحِيح الأول».( بدرالدين البعلى، مختصر الفتاوى المصرية لابنتيميه، ص 18).
[50] ( 4).« أَنَّ الْمَنْعَ مِنَ التَّقْلِيدِ إِنْ لَمْ يكنْ إِجْمَاعًا، فَهُوَ مَذْهَبُ الْجُمْهُورِ».( الشوكانى، إرشاد الفحول إلى تحقيق الحق من علم الأصول، ج 2، ص 244).
[51] ( 1). در ادامه در دلايل جواز تقليد، بحث اجماع آمده است.
[52] ( 2).« ذَهَبَ الْأَكثَرُونَ مِنَ الْقَائِلِينَ بِالْإِجْمَاعِ إِلَى أَنَّ الْإِجْمَاعَ الْمُحْتَجَّ بِهِ غَيرُ مُخْتَصٍّ بِإِجْمَاعِ الصَّحَابَةِ بَلْ إِجْمَاعُ أَهَّلِ كلِّ عَصْرٍ حُجَّةٌ».( آمدى، الإحكام فى اصول الأحكام، ج 1، ص 254 و سبكى، الإبهاج فى شرح المنهاج، ج 5، ص 2021).
[53] ( 3).« ان العامى إذا نزلت به حادثة من الفروع فإما أن لا يكون مأمورا فيها بشئ وهو باطل بالاجماع لأنا نلزمه إلى قول العلماء والخصم يلزمه الرجوع إلى الاستدلال وإما أن يكون مأمورا فيها بشئ وذلك إما بالاستدلال أو بالتقليد والاستدلال باطل لأنه إما أن يكون هو التمسك بالبراءة الأصلية أو التمسك بالأدلة السمعية والأول باطل بالإجماع والثانى أيضا باطل لأنه لو لزمه أن يستدل لم يخل من أن يلزمه ذلك حين كمل عقله أو حين حدثت المحادثة والأول باطل لوجهين أحدهما أن الصحابة ما كانوا يلزمون من لم يشرع فى طلب العلم ولم يطلب رتبة المجتهد فى أول ما يكمل عقله وثانيهما أن وجوب ذلك عليه يمنعه من الاشتغال بأمور الدنيا وذلك سبب لفساد العالم والثانى أيضا باطل لأنه يقتضى أن يجب عليه اكتساب صفة المجتهدين عند نزول الحادثة وذلك غير مقدور له».( رازى، المحصول، ج 6، ص 74)
[54] ( 1). توبه، آيه 122.
[55] ( 2). انبياء، آيه 7.
[56] ( 1).« مسألة يجوز للعامى أن يقلد المجتهد فى فروع الشرع ... لنا وجهان الأول إجماع الأمة قبل حدوث المخالف لأن العلماء فى كل عصر لا ينكرون على العامة الاقتصار على مجرد أقاويلهم ولا يلزمونهم أن يسألوهم عن وجه اجتهادهم».( رازى، المحصول، ج 6، ص 73).
[57] ( 2). سيدمرتضى علم الهدى، الذريعة الى اصول الشريعه، ج 2، ص 797.
[58] ( 3). محقق حلى، معارج الاصول، ص 197.
[59] ( 4). سيد على جبار گلباغى ماسوله، زبدة الاصول، ص 418 و 420.
[60] ( 1).« اللهم الا فئة زعمت أنها نفضت غبار التقليد، وأزالت الحجب التى كانت تحول بينها وبين النظر فى آيات القرآن ومتون الاحاديث، لتفهم احكام الله منها، ولكن هذه الفئة اضيق عطناً و احرج صدراً من المقلدين ... فانها ترى وجوب الاخذ بما يفهم من لفظ الوارد و التقيد به، بدون التفات الى ما تقتضيه الاصول التى قام عليها الدين و اليها كانت الدعوة ولاجلها منحت النبوه، فلم يكونوا لعلم اولياء و لا للمدنية السليمة احباء؛ شيخ عبده در پاورقى كتاب، منظور خود از اين افراد را اينگونه بيان مىكنند: يعنى بهذه الفئة اهل الحديث و من يسمون الوهابية؛ منظورم از اين عده، اهل حديث و كسانى هستند كه وهابيت ناميده مىشوند».( محمد عبده، الإسلام والنصرانية مع العلم و المدنيّة، ص 127، 128).
[61] ( 1).« إن الوهابية يرون تقليد إمام معين شركاً فى الرسالة. ويذكرون الأئمة الأربعة ومقلديهم بكلمات واهية خبيثة، ومن أجل ذلك يخالفون أهل السنة والجماعة، وغير المقلدين بالهند أتباع لهذه الطائفة الشنيعة وإن وهابية نجد العرب مع ادعائهم أنهم حنابلة، إلا أنهم لا يعملون بمذهب الإمام أحمد بن حنبل( رحمه الله) فى جميع المسائل، بل يتركون الفقه الحنبلى إذا عارضه حديث على فهمهم، وهم أيضاً متعودون على استخدام الكلمات البذيئة والسيئة فى أكابر الأمة، مثل إخوانهم غير المقلدين، وأما أكابرنا فهم مخالفون لهذه الطائفة فى جميع هذه الأمور، فهم مقلدون للإمام الأعظم أبى حنيفة رحمة الله عليه، فى الأصول والفروع، ويرون وجوب تقليد إمام من الأئمة الأربعة كما فصّل فى ذلك الشيخ النانوتوى فى كتابه( لطائف قاسمية) والشيخ الكنكوهى فى( سبيل الرشاد)، بل أن الشيخ الكنكوهى ألف رسالة مستقلة فى وجوب التقليد الشخصى، حيث أنه قد ألف عدة رسائل فى الرد على الوهابية ...».( حسين احمد مدنى، الشهاب الثاقب ص 62- 63 به نقل از: سيد طالب الرحمن، الديوبنديه تعريفها- عقائدها، ص 262).
[62] ( 1).« السؤال الثامن و التاسع و العاشر: هل يصح لرجل أن يقلد أحداً من الأئمة الأربعة ... فى جميع الأصول و الفروع أم لا؟ و على تقدير الصحة، هل هو مستحب أم واجب؟ و من تُقلِّدون من الأئمة فروعاً و أصولًا؟
الجواب: لا بد للرجل فى هذا الزمان أن يقلد أحداً من الأئمة الأربعة رضى الله تعالى عنهم، بل يجب، فإنا جربنا كثيراً أن مآل ترك تقليد الأئمة و اتباعِ رأى نفسه و هواها السقوطُ فى حفرة الإلحاد و الزندقة، أعاذنا الله منها و لأجل ذلك، نحن و مشايخنا مقلدون فى الأصول و الفروع لإمام المسلمين أبى حنيفة رضى الله تعالى عنه ...
- أماتنا الله عليه و حشَرَنا فى زمرته-»( سهانپورى، المهند على المفند، ص 5).
[63] ( 2).« ان الشيخ محمد زكريا الكاندهلوى يرى التقليد واجبا كما مرّ آنفا، و لإقناع احد مريديه وضع سؤالا، ثم اجاب عنه، فقال:" سؤال: هل تركت التقليد فى المذهب إرضاءً لهؤلاء العرب أو على الاقل تنازلت عن الحنفيه بإقلاعك عن التقليد الشخصى؟ جواب: كلا ماتركت التقليد الشخصى و لاالمذهب الحنفى».( سيد طالب الرحمن، جماعة التبليغ عقائدها و تعريفها، ص 34 و 35)
[64] ( 3).« فالحاصل: أن مسالة الخيار من مهمات المسائل و خالف ابوحنيفه فيه الجمهور و كثيرا من الناس المتقدمين و المتاخرين، و صنفوا رسائل فى ترديد مذهبه فى هذه المساله، و رجّح مولانا الشاه ولى الله المحدث الدهلوى قدس سره فى رسائله مذهب الشافعى من جهة الاحاديث و النصوص و كذلك قال شيخنا مدظله بترجيح مذهبه، و قال: الحق و الانصاف ان الترجيح للشافعى فى هذه المسأله. ونحن مقلدون يجب علينا تقليد إمامنا أبى حنيفة»؛( تقرير الترمذى، ص 40) به نقل از: سيد طالب الرحمن، همان، ص 263).
[65] ( 1).« بل وجب عليه ان يعين مذهبا من هذه المذاهب».( صاحب سرهندى، الاصول الاربعة فى ترديد الوهابية، ص 86).
[66] ( 2).« فلوالتزم احد مذهبا كابى حنيفة والشافعى فلا يقلد غيره فى مسألة من المسائل». همان، ص 86 و 87
[67] ( 3). همان، ص 87 و 88.
[68] ( 1). انبياء، آيه 7.
[69] ( 2).« والناس على أربعة أقسام: القسم الأول: من يستطيع الاجتهاد المطلق بأن يأخذ من الكتاب والسنّة ويستنبط من الكتاب والسنّة ولا يقلِّد أحداً ... الصنف الثانى: من لا يستطيع الاجتهاد المطلَق، ولكنه يستطيع الترجيح بين أقوال أهل العلم بأن يعرف ما يقوم عليه الدليل وما لا يقوم عليه الدليل من أقوالهم ... الصنف الثالث: من لا يستطيع الترجيح، ولكن إذا عرف أنّ قولًا من الأقوال ليس عليه دليل فلا يأخذ به، ... والصنف الرابع: من لا يستطيع الأمور الثلاثة: لا الاجتهاد المطلق، و لا الترجيح، و لا التقليد المذهبى كالعامى- مثلًا- فهذا يجب عليه أن يسأل أهل العلم كما قال الله تعالى:\i فَاسْأَلوا أَهْلَ الذِّكرِ إِنْ كنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ\E، فيسأل أوثق من يرى، و من يطمئن إليه من أهل العلم، ممّن يثق بعلمه و عمله و يأخذ بفتواه».( إعانة المستفيد بشرح كتاب التوحيد، ج 2، ص 112 و 113).
[70] ( 3).« الشيخ محمد بن عبد الوهّاب وتلاميذه ومَن جاء بعده من علماء هذه البلاد يقولون: نحن حنابلة، ولكن ليس معنى هذا أننا نأخذ كل ما فى المذهب الحنبلى بدون تمحيص، بل إذا قام الدليل على قول من الأقوال أخذنا به ولو لم يكن فى المذهب الحنبلى، كالمذهب المالكى، أو المذهب الشافعى، أو المذهب الحنفى، لأننا ننشُد الدليل، ولا يمنع هذا أن يكون الإنسان حنبليا وإذا أخذ بقول قام عليه الدليل يخالف قول ابن حنبل أخذ به».( همان، ص 114).
[71] ( 1).« عَنْ مُعَاذٍ، أَنَّ النَّبِى لَمَّا بَعَثَهُ، قَالَ:« كيفَ تَقْضِى؟»، قَالَ: أَقْضِى بِكتَابِ اللَّهِ، قَالَ:« فَإِنْ لَمْ يكنْ كتَابٌ؟» قَالَ: أَقْضِى بِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ( ص)، قَالَ:« فَإِنْ لَمْ تَكنْ سُنَّةٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ؟»، قَالَ: أَجْتَهِدُ بِرَأْيى، قَالَ: فَقَالَ النَّبِى( ص):" الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى وَفَّقَ رَسُولَ رَسُولِ اللَّهِ"»( ابن أبى شيبه، المصنّف فى الأحاديث والآثار، ج 6، ص 13 و بيهقى، السنن الكبرى، ج 10، ص 114).
|