در روایات نبوی وارد شده که اگر شخصی در عصر حاضر راجع به امر معلومی از دین شناختی نداشته باشد و تنها چیزی که از دین میداند شهادتین باشد، باز تکفیر نمیشود، بلکه اهل نجات است.
در روایتی از حذیفه آمده است: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّمَ: یدْرُسُ الْإِسْلَامُ کمَا یدْرُسُ وَشْی الثَّوْبِ، حَتَّی لَا یدْرَی مَا صِیامٌ، وَ لَا صَلَاةٌ، وَ لَا نُسُک، وَ لَا صَدَقَةٌ، ... فَلَا یبْقَی فِی الْأَرْضِ مِنْهُ آیةٌ، وَ تَبْقَی طَوَائِفُ مِنَ النَّاسِ الشَّیخُ الْکبِیرُ وَالْعَجُوزُ، یقُولُونَ: أَدْرَکنَا آبَاءَنَا عَلَی هَذِهِ الْکلِمَةِ، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَنَحْنُ نَقُولُهَا. فَقَالَ لَهُ صِلَةُ: مَا تُغْنِی عَنْهُمْ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَ هُمْ لَا یدْرُونَ مَا صَلَاةٌ، وَ لَا صِیامٌ، وَ لَا نُسُک، وَ لَا صَدَقَةٌ؟ فَأَعْرَضَ عَنْهُ حُذَیفَةُ، ثُمَّ ردّها عَلَیهِ ثَلَاثًا، کلَّ ذَلِک یعْرِضُ عَنْهُ حُذَیفَةُ، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیهِ فِی الثَّالِثَةِ، فَقَالَ: «یا صِلَةُ، تُنْجِیهِمْ مِنَ النَّارِ» ثَلَاثًا؛[1] رسول خدا فرمود: زمانی میرسد که تعالیم اسلام محو میشود آنچنان که نقش لباس محو میشود تا اینکه نه روزهای و نه نمازی و نه صدقهای باقی نمیماند ... پس باقی نمیماند بر زمین نشانهای از اسلام و گروه کمی از مردم آن هم از مردان و زنان سالخورده که میگویند: ما از پدرانمان تنها این کلمه «لا اله الا الله» را درک کردیم و همین را بر زبان جاری میکنیم. در این هنگام کسی به نام صِله گفت: کلمهٔ «لا اله الا الله» آنان را از چه چیزی بینیاز میکند در حالی که آنان نه نماز و نه روزه و نه حج و نه صدقه میدهند؟ در این هنگام حذیفه از صِله روی برگرداند. سپس صله سه بار سؤالش را تکرار کرد و در هر بار حذیفه به او توجهی نمیکرد تا اینکه در مرتبهٔ سوم به او گفت: ای صله! این کلام «لا اله الا الله» آنان را از آتش نجات میدهد. حذیفه این جمله را سه مرتبه تکرار کرد.
محمد فؤاد عبدالباقی، محقق کتاب سنن ابنماجه، میگوید راویان این حدیث همگی ثقه و راستگو هستند. محمد ناصرالدین البانی، عالم حدیثشناس سلفی وهابی، نیز معتقد است این حدیث صحیح است.[2] حاکم نیشابوری و شمسالدین ذهبی از محدثان بزرگ اهل سنت نیز حکم به صحت این حدیث کردهاند.[3]
در این حدیث، حذیفة بن یمان میگوید رسول خدا خبر داده، زمانی خواهد آمد که از دین چیزی نمیماند و مردم از اسلام فقط کلمهٔ «لا اله الا الله» را میشناسند و همین اقرار زبانی موجب نجات آنان میشود. از این حدیث نکات زیر به دست میآید:
1. افرادی که رسول خدا از آنان خبر میدهد، با اینکه تازهمسلمان نیستند و در بادیهها زندگی نمیکنند ولی انسانهای جاهلی هستند و از دین آگاهی ندارند.
2. رسول خدا زمانی که خبر از این گروه دادند، حکم به تکفیر آنان ندادند.
3. شخصی به نام صِله، که این خبر را از حذیفه شنید، تعجب کرد و گفت: «گفتن لا اله الا الله چه فایدهای برای آنان دارد؟». حذیفه در جواب گفت: «آنان را از آتش نجات میدهد». از اینرو میتوان فهمید که آنان در جهلشان معذور بودهاند و اهل نجاتاند.
شاید کسی بگوید سخن صحابه حجیت ندارد و نمیتوان به آن استدلال کرد. در جواب گفته میشود: سخنان صحابه در جایی که درباره بهشت و جهنم باشد نزد اهل سنت حجیت دارد. زیرا صحابه عادلاند و اگر سخنی بگویند که مربوط به امور بهشت، جهنم یا اخبار غیبی باشد حتماً از رسول خدا شنیدهاند. پس سخن حذیفه در حکم سخن رسول خدا است.[4] از طرفی سلفیهای تکفیری که معتقدند سلف در فهم دین از دیگران برتر بودهاند، باید فهم افرادی مانند حذیفه را حجت بدانند.
با توجه به نکات فوق روشن میشود اگر بهره شخصی از اسلام فقط گفتن «لا اله الا الله» باشد و راجع به دیگر مسائل دین جاهل باشد، اهل نجات است و به جهنم نمیرود.
ابنتیمیه نیز، که پدر علمی و معنوی تکفیریها است، ذیل این حدیث میگوید بسیاری از مردم هستند که در مکانها یا در دورهای زندگی میکنند که بسیاری از علوم نبوی از بین رفته است. حتی کسی باقی نمیماند تا آنچه را خدا و رسول گفتهاند تبلیغ کند. پس به همین دلیل بیشتر مردم در آن دوره اطلاعاتی از اسلام ندارند. بنابراین، افراد یادشده نباید تکفیر شوند. لذا حتی اگر این افراد امر ظاهری و متواتر دین را انکار کنند تکفیر نمیشوند. وی مؤید این سخن را حدیث اندراس (روایت مذکور) معرفی میکند.[5]
ابنتیمیه با اینکه در جایی به مسائل ظاهری دین اشاره میکند[6] اما بهصراحت نظریه تکفیریها را نقد کرده است. وی میگوید اینکه گفته شود فلان چیز از امور ضروری دین است و ممکن نیست کسی در آن جهلی داشته باشد، امری نسبی است.[7] چنین نیست که اگر امری ضرورتاً از دین بود، حتماً مردم از آن آگاه باشند.
حاصل اینکه دو نمونهای که تکفیریها جهل را در آن معتبر میدانند فقط از باب مثال است نه حصر؛ و علت اصلی عذر در اینها نیز جهل است.[8]
پی نوشت:
[1]. ابن ماجه قزوینی، محمد، سنن ابن ماجه، باب ذهاب القرآن والعلم، ج2، ص1344، ح4049.
[2]. البانی، محمد ناصر الدین، سلسلة الأحادیث الصحیحة، ج1، ص171، ح87.
[3]. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج4، ص520.
[4]. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، نزهة النظر، ص132.
[5]. ابن تیمیه، احمد ابن عبدالحلیم، مجموع الفتاوی، ج11، ص407.
[6]. همان، ج6، ص61.
[7]. همان، ج13، ص118
[8]. وزارة الأوقاف والشئون الإسلامیة، الموسوعة الفقهیة الکویتیة، ج28، ص24؛ السید العربی بن کمال، فتح الوهاب فی بیان أحکام الصیام سؤال و جواب، ص53.
|