امامیه بر این باور است که تقیه اصلی قرآنی و به معنای کتمان ایمان است و برای حفظ جان مومن از خطرات تشریع شده و هیچ ربطی به نفاق ندارد چرا که نفاق به معنای کتمان کفر است.
نویسنده: روح الله حیاتی مقدم
پاسخ اجمالی:
امامیه بر این باور است که تقیه اصلی قرآنی و به معنای کتمان ایمان است و برای حفظ جان مومن از خطرات تشریع شده و هیچ ربطی به نفاق ندارد چرا که نفاق به معنای کتمان کفر است.
شیعه می گوید: به همان ملاکی که تقیه در برابر کافر جایز است، در برابر مسلمان نیز جایز است چرا که روابط بین مسلمین همواره رابطه مسالمت آمیز نمی باشد لذا گاهی برای حفظ جان مومنین و پاسداشت وحدت جامعه اسلامی راهی جز تقیه و کتمان ایمان باقی نمی ماند.
قول به جواز تقیه مسلمان در برابر مسلمان اختصاص به شیعه ندارد بسیاری از صحابه، تابعین و علمای مسلمان در برابر حاکمان مسلمان تقیه می کرده اند و برخی از علمای اهل سنت به صورت صریح فتوی به جواز تقیه مسلمان در برابر مسلمان داده اند.
البته علمای امامیه مانند علمای اهل سنت، تقیه را به صورت مطلق جایز نمی دانند چنانچه امام خمینی در این باره می فرماید: «بعض المحرمات و الواجبات التي في نظر الشارع و المتشرعة في غاية الأهمية مثل هدم الكعبة و المشاهد المشرفة ... و مثل الرد على الإسلام و القرآن و التفسير بما يفسر المذهب و يطابق الإلحاد ... و من هذا الباب ما إذا كان المتقي ممن له شأن و أهمية في نظر الخلق بحيث يكون ارتكابه لبعض المحرمات تقيةً أو تركه لبعض الواجبات مما يعد موهناً للمذهب و هاتكاً لحرمته ... و أولى من ذلك كله في عدم جواز التقية فيه ما لو كان أصل من اصول الإسلام أو المذهب أو ضروري من ضروريات الدين في معرض الزوال و الهدم و التغيير، كما لو أراد المنحرفون الطغاة تغيير أحكام الإرث و الطلاق ...» [2]
حضرت امام، برخی از موارد را از حکم جواز تقیه استثنا نموده و حکم به حرمت آنها داده اند. برخی ازآنها را بدین صورت بیان می دارند: بعضی از محرّمات و واجباتی که در نظر شارع و متشرعه دارای اهمیت فوق العادی می باشند، مانند: ویران کردن خانه خدا و مشاهد مشرّفه،رد کردن اسلام و قرآن و تفسیر قرآن به گونه ای که موافقت با کفر و الحاد پیدا کند و دیگر محرّمات بزرگ.
پاسخ تفصیلی:
تقیه چیست: تقیه به معنی کتمان ایمان به انگیزه دفع خطر است برخلاف نفاق که به معنای کتمان کفر و اظهار اسلام به منظور بهرمندی از فواید و آثار دنیوی آن می باشد. اگر تقیه مصداق نفاق و کفر می بود هیچ گاه خدای متعال ارتکاب آن را اجازه نمی داد و کتمان ایمان و تقیه را از باب مدح و به عنوان وصفی پسندیده برای مومن آل فرعون بیان نمی کرد و نمی فرمود: مومن آل فرعون که از ترس فرعونیان، ایمان خود را کتمان می کرد؛ رو به فرعونیان کرد و گفت آیا کسی را می کشید که می گوید الله، پروردگار من است[3]
قرآن از دو تقیه باطل و صحیح خبر می دهد:
اول: تقیه مداهنه ای، که جایز نیست و رسول الله تن به چنین تقیه ای ندادند «وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُون؛ آنها دوست دارند نرمش نشان دهى تا آنها (هم) نرمش نشان دهند (نرمشى توأم با انحراف از مسير حق»![4]
دوم: تقیه مداراتی، که اقسام مختلفی دارد و ارتکاب برخی از آنها جایز و برخی حرام است. سه آیه در قرآن بر این تقیه دلالت دارد:
تقیه مومن آل فرعون در برابر فرعونیان:
«وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إيمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَ قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْ ...؛ و مرد مؤمنى از آل فرعون كه ايمان خود را پنهان مىداشت گفت: آيا مىخواهيد مردى را بكشيد بخاطر اينكه مىگويد: پروردگار من «اللَّه» است، در حالى كه دلايل روشنى از سوى پروردگارتان براى شما آورده است؟...»[5]
تقیه عمار در برابر مشرکین:
مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيم؛ كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند- بجز آنها كه تحت فشار واقع شدهاند در حالى كه قلبشان آرام و با ايمان است- آرى، آنها كه سينه خود را براى پذيرش كفر گشودهاند، غضب خدا بر آنهاست؛ و عذاب عظيمى در انتظارشان! [6]
دستور به تقیه در برابر کفار جهت دفع شر آنها به صورت مطلق:
«لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ في شَيْءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصيرُ؛ افراد با ايمان نبايد به جاى مؤمنان، كافران را دوست و سرپرست خود انتخاب كنند؛ و هر كس چنين كند، هيچ رابطهاى با خدا ندارد (و پيوند او از خدا گسسته مىشود)؛ مگر اينكه از آنها بپرهيزيد (و به خاطر هدفهاى مهمترى تقيّه كنيد). خداوند شما را از (نافرمانى) خود، بر حذر مىدارد؛ و بازگشت (شما) به سوى خداست.[7]
البته فقط قران نیست که بر جواز اصل تقیه مداراتی دلالت دارد بلکه روایات زیادی از اهل بیت در مورد این فرد از تقیه نقل شده از جمله:
از علی بن ابی طالب علیه السلام نقل شده که فرمودند: التقية من أفضل أعمال المؤمن يصون بها نفسه و إخوانه عن الفاجرين[8]امام باقر نیز فرمودند«التقية من ديني و دين آبائي»[9] ابن ابی یعفور از امام صادق نقل می کند که آن حضرت فرمودند« التقية ترس المؤمن، و التقية حرز المؤمن» [10] امام صادق به مفضل فرمود: «إذا عملت بالتقية لم يقدروا في ذلك على حيلة و هو الحصن الحصين، و صار بينك و بين أعداء الله سدّاً لا يستطيعون له نقباً»[11] باز از امام صادق نقل شده که فرمودند: اتّقوا على دينكم فاحجبوه بالتقية ...[12]
تقیه[مداراتی] به حسب اعتبارات مختلف به صورتهای مختلفی قابل تقسیم است و ارتکاب برخی از موارد آن حرام است. در اینجا ابتدا به اقسام آن اشاره و سپس حکم هر یک را بر اساس فقه امامیه بیان خواهیم کرد:
تقیه مداراتی به لحاظ کسی که در برابر او تقیه می شود؛ به تقیه در برابر کافر و مسلمان قابل تقسیم است و به لحاظ عمل می توان آن را به تقیه در عبادت، تقیه در فتوی و تقیه در سیاست تقسیم کرد و به لحاظ احکام خمسه می توان آن رابه تقیه جایز، واجب و حرام و ... تقسیم کرد.
بیان حکم هر یک از موارد فوق از این قرار است:
الف: تقیه مسلمان در برابر کافر - چنانچه مداهنه ای نباشد- قطعا جایز است و هیج یک از فرق اسلامی با آن مخالفتی ندارند. اما جواز تقیه مسلمان در برابر مسلمان اختلافی است و شیعه بر جواز آن اتفاق بلکه اجماع دارد.
قول به جواز تقیه مسلمان در برابر مسلمان اختصاص به شیعه ندارد چرا که اهل سنت نیز قائل به جواز آن هستند البته جواز آن بین علمای اهل سنت اختلافی است.
مخالفین تقیه مسلمان در برابر مسلمان معتقدند قرآن از تقیه مسلم در برابر مشرک نام برده ولی از تقیه مسلم در برابر مسلم یادی نکرده است اما سایر علمای اسلام[شیعه و برخی از علمای اهل سنت] معتقدند درست است که قرآن یادی از تقیه مسلم در برابر مسلم نکرده و آنچه صریحا آمده مربوط به تقیه مسلم در برابر کافر است اما به همان مناط و دلیلی که تقیه در برابر کافر و مشرک جایز است در برابر مسلم نیز جایز است چرا که چنانچه علمای اصول گفته اند «خصوص المورد لا يخصص الوارد» و چنانچه علمای تفسیر گفته اند « أنّ العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص السبب» اینها می گویند: رابطه بین مسلمانان همواره رابطه حسنه نمی باشد بلکه گاهی روابط به تیرگی می گراید و مسلمان به خون مسلمان تشنه می شود چنانچه خوارج به نسبت به سایر مسلمانان چنین نگاهی داشتند و کسی از شر آنها در امان نبود در دوره های بعدی تا کنون نیز گاهی برخی از بزرگان و اولیاء الهی- اعم از شیعه و سنی- از ظلم و جور متعصبین و گاهی از شر حکام مسلمان در امان نبودند و از طرفی اسلام خواهان حفظ جان مسلم در برابر ظلم و جور دیگران است و انسان مسلمان راهی جز تقیه و کتمان ایمان ندارد تا جانش در امان بماند طبق نقل طبرانی در تفسیر کبیر برخی از علمای شافعی با اقامه چنین استدلالی قائل به جواز تقیه مسلمان در برابر مسلمان شده اند وی می گوید: بر اساس مذهب شافعی اگر حالت بین مسلمین مانند حالت بین مسلمین و مشرکین باشد؛ تقیه[مسلمان در برابر مسلمان] نیز جایز است.[13] البته این فتوا از پشتوانه محکمی برخوردار است چه که عمل صحابه و تابعین نیز دلالت بر جواز تقیه مسلمان در برابر مسلمان دارد. چنانچه ابوهریره تقیه می کرد و می گفت چنانچه برخی امورات را از رسول الله نقل کنم گردنم زده می شود لذا از نقل آنها پرهیز می کرد[14]نه تنها ابو هریره بلکه بنابر نقلهای معتبر عبد الله بن مسعود،[15]أبو الدرداء،[16]ابن عباس،[17]سعيد بن جبير،[18]رجاء بن حَيْوَة،[19]واصل بن عطاء،[20] عمرو بن عبيد المعتزلي[21] و أبو حنيفة[22] تقیه کرده اند.
ب: تقیه در مسائل عبادی به این معنا که از باب مدارا با برادر مسلمان برخی از اعمال عبادی مانند نماز را موافق با فقه آنها اقامه کنی در نظر علمای امامیه جایز دانسته شده است چنانچه مرحوم امام خمینی در این باره می گوید: إن التقية قد تأتي لأجل دفع خطر متوقع على حوزة الإسلام، بأن يخاف شتات كلمة المسلمين بتركها، أو يخاف وقوع ضرر على حوزة الإسلام من خلال تفريق كلمتهم الى غير ذلك، و المراد بالتقية مداراةً أن يكون المطلوب فيها نفس جمع شمل الكلمة و وحدتها بتحبيب المخالفين و جرّ مودّتهم من غير خوف»[23] در روایتی از امام صادق نقل شده که آن حضرت خطاب به هشام بن حکم فرمود: «صلّوا في عشائرهم، و عودوا مرضاهم، و اشهدوا جنائزهم ... و الله ما عبد الله بشيء أحب إليه من الخباء، قلت: و ما الخباء؟ قال: التقية»[24]
ج: تقیه در صدور فتوی به این صورت که فقیه بر خلاف نظر خود فتوی دهد این نوع از تقیه در برخی از صورتها جایز و گاهی واجب و در برخی موارد حرام است. سيد حسن بجنوردی در این باره می گوید: «في مثل هذا يجب الفرار و التخلص عن الإفتاء بأي وجه ممكن، و كذا إذا كانت الفتوى موجبة لتلف النفوس أو هتك الأعراض، ففي الأول لا يجوز له أن يفتي و إن كان ترك الفتوى موجباً لهلاكه و قتله، و أما الأئمة المعصومون (عليهم السلام) و إن صدر منهم الفتوى بعض الأحيان على خلاف الحكم الواقعي الأوّلي، و لكن كانوا ينبّهون الطرف بعد ذلك بأنها كانت على خلاف الواقع، إما لأجل حفظ نفسه (عليه السلام)، أو لأجل حفظ نفس المستفتي ... و الحاصل: أن الفتوى على خلاف ما أنزل الله للتقية أمره مشكل، و يختلف كثيراً من حيث المفتي و مقبولية رأيه عند العموم و عدمها ...»[25]
د: تقیه در امور سیاسی و در برابر حکومت ها که بیشتر تقیه ها از همین باب است و حکمش روشن است.
پس تقیه در همه موارد جایز نیست بلکه به فرموده امام خمینی در برخی از موارد حرام است و ارتکاب آن جایز نمی باشد«منها بعض المحرمات و الواجبات التي في نظر الشارع و المتشرعة في غاية الأهمية مثل هدم الكعبة و المشاهد المشرفة ... و مثل الرد على الإسلام و القرآن و التفسير بما يفسر المذهب و يطابق الإلحاد ... و من هذا الباب ما إذا كان المتقي ممن له شأن و أهمية في نظر الخلق بحيث يكون ارتكابه لبعض المحرمات تقيةً أو تركه لبعض الواجبات مما يعد موهناً للمذهب و هاتكاً لحرمته ... و أولى من ذلك كله في عدم جواز التقية فيه ما لو كان أصل من اصول الإسلام أو المذهب أو ضروري من ضروريات الدين في معرض الزوال و الهدم و التغيير، كما لو أراد المنحرفون الطغاة تغيير أحكام الإرث و الطلاق ...» [26]
مرحوم مظفر نیز در همین باره می گوید: و للتقية أحكام من حيث وجوبها و عدم وجوبها، بحسب اختلاف مواقع خوف الضرر، مذكورة في أبوابها في كتب العلماء الفقهية، و ليست هي بواجبة على كل حال، بل قد يجوز أو يجب خلافها في بعض الأحوال، كما إذا كان في اظهار الحق و التظاهر به نصرة للدين و خدمة للإسلام و جهاد في سبيله، فانه عند ذلك يستهان بالأموال و لا تعز النفوس[27]
اما چرا تقیه که اصل قرآنی است به عنوان عقاید خاصه شیعه معروف شده است؟
در پاسخ می گوئیم علمای امامیه در طول تاریخ از ظلم حکومت ها در امان نبوده و برای حفظ جان خود و شیعیان دائما مجبور به توصیه به تقیه بودند لذا دیگران تصور کردند که تقیه از عقاید اختصاصی آنان است برای پی بردن به ظلم های حکام نسبت به شیعه به این نقل ابن ابی الحدید توجه کنید: أن معاوية بن أبي سفيان كتب الى عمّاله يوماً أن برئت الذمة ممن روى شيئاً في فضل أبي تراب و أهل بيته، فقام الخطباء من كل كورة و على كل منبر يلعنون علياً، و يبرءون منه، و يقعون فيه و في أهل بيته، و كان أشد الناس بلاءً حينئذ أهل الكوفة، لكثرة من بها من شيعة علي (عليه السلام)، فاستعمل عليها زياد بن سمية و ضمّ إليه البصرة، فكان يتتبع الشيعة و هو بهم عارف لأنه كان منهم أيام علي (عليه السلام) فقتلهم تحت كل حجر و مدر، و طردهم و شرّدهم عن العراق، فلم يبق فيه معروف منهم، كما كتب معاوية الى عمّاله في جميع الآفاق ألّا يجيزوا لأحد من شيعة علي و أهل بيته شهادة. و كتب كتاباً آخر يقول فيه: انظروا من قامت عليه البيّنة انّه يحب علياً و أهل بيته فامحوه من الديوان و أسقطوا عطاءه و رزقه، و في كتاب آخر كتب يقول: من اتهمتموه بموالاة هؤلاء القوم فنكّلوا به و اهدموا داره ...فلم يزل الأمر كذلك حتى مات الحسن بن علي (عليه السلام)، فازداد البلاء و الفتنة فلم يبق أحد من هذا القبيل إلّا و هو خائف على دمه، أو طريد في الأرض، ثمّ تفاقم الأمر بعد قتل الحسين، و ولي عبد الملك بن مروان فاشتد على الشيعة و ولّى عليهم الحجاج بن يوسف فتقرب إليه أهل النسك و الصلاح و الدين ببغض علي و موالاة أعدائه، و موالاة من يدعي من الناس أنهم أيضاً أعداؤه ... و أكثروا من التنقيص من علي (عليه السلام)و عيبه و الطعن فيه و الشنآن له، حتى أن إنساناً وقف للحجاج يقال: إنّه جد الأصمعي عبد الملك بن قريب فصاح به أيها الأمير، إن أهلي عقّوني فسموني علياً! و إني فقير بائس، و أنا الى صلة الأمير محتاج. فتضاحك له الحجاج و قال: للطف ما توسلت به قد ولّيتك موضع كذا[28]
منشا مخالفت علمای اهل سنت با تقیه مسلمان در برابر مسلمان چیست؟
این اعتقاد می تواند منشا های مختلفی داشته باشد اول اینکه توجه به ظاهر آیات و پرهیز از تنقیح مناط، آنها را وادار کرده تا قائل به حرمت تقیه مسلمان در برابر مسلمان بشوند در حالی که تمامی کسانی که قائل به حجیت قیاس اند باید در باب تقیه، تنقیح مناط کرده و از لفظ مشرک و کافر، الغای خصوصیت کرده و در برابر هر ظالمی قائل به تقیه می شدند! اما عجیب است که در این مورد چنین استنباطی نکرده اند.
دوم اینکه شاید بتوان گفت: بزرگان اهل سنت – با اعتقاد به حرمت خروج علیه حکام – دائما از شر حُکّام اموی، عباسی و عثمانی در امان بودند چرا که حکومتها آنها را با خود همراه می دیدند و نیازی به تقیه کردن در برابر آنها نداشتند از این رو قائل به عدم جواز تقیه مسلم در برابر مسلم شدند التبه این سخن اختصاص به تمامی علمای اهل سنت ندارد لذا برخی از آنها هم تقیه می کردند و هم فتوی به جواز تقیه داده اند که موارد متعددی از آن را نقل کردیم.
نتیجه: تقیه غیر از نفاق است و کسانی که شیعه را به خاطر تقیه متهم به نفاق می کنند به صورت ناخواسته اصل تقیه را از اعتبار انداخته و با حکم خدا مخالفت کرده اند. قول به جواز تقیه مسلمان در برابر مسلمان اختصاص به شیعه ندارد لذا این دروغ بزرگی است که عده ای دائما می گویند تقیه مخصوصا تقیه مسلمان در برابر مسلمان از اختصاصات شیعه است.
[1] . ابن تیمیه« أنّ التقية هو الكذب و النفاق»منهاج السنّة: 1/ 86 تحقيق الدكتور محمد رشاد سالم.
[2] . الرسائل: 177 871.
[3] . «وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إيمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَ قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْ ...؛ و مرد مؤمنى از آل فرعون كه ايمان خود را پنهان مىداشت گفت: آيا مىخواهيد مردى را بكشيد بخاطر اينكه مىگويد: پروردگار من «اللَّه» است، در حالى كه دلايل روشنى از سوى پروردگارتان براى شما آورده است؟...» غافر 28
[4] . القلم : 9
[5] . غافر : 28
[6] . النحل : 106
[7] . ال عمران 28
[8] . تفسير الإمام الحسن العسكري (عليه السلام
[9] . اصول الكافي: 2/ 912 باب التقية
[10] .صول الكافي: 2/ 122 باب التقية.
[11] . وسائل الشيعة: 61/ 312 باب 24.
[12] . اصول الكافي: 2/ 912 باب التقية
[13] . ظاهر الآية يدلّ على أنّ التقية إنّما تحلّ مع الكفّار الغالبين إلّا أن مذهب الشافعي (رضي الله عنه) أنّ الحالة بين المسلمين إذا شاكلت الحالة بين المسلمين و المشركين حلّت التقية محاماة على النفس» التفسير الكبير: 1/ 20، 120.
[14] . أبو هريرة: «حفظت من رسول الله (صلى الله عليه و آله) وعاءين أما أحدهما فبثثته في الناس، و أما الآخر فلو بثثته لقطع هذا البلعوم» صحيح البخاري: 1/ 14 آخر ب حفظ العلم ك العلم، و عنه في محاسن التأويل للقاسمي: 4/ 82 ط مصر. و قد صرّح ابن حجر في فتح الباري بأن العلماء حملوا الوعاء الذي لم يبثه على الأحاديث التي تبيّن أسامي امراء السوء و أحوالهم، و أنّه كان يكني عن بعضه و لا يصرّح به خوفاً على نفسه منهم، كقوله: (أعوذ بالله من رأس الستين و إمارة الصبيان) يشير الى حكم يزيد بن معاوية؛ لأنّها كانت سنة ستين من الهجرة» فتح الباري، ابن حجر العسقلاني: 1/ 173
[15] . فقد روي عن الحارث بن سويد، قال: سمعت عبد الله بن مسعود، يقول: ما من ذي سلطان يريد أن يكلفني كلاماً يدرأ عني سوطاً أو سوطين إلّا كنت متكلماً به» أخرجه ابن حزم في المحلّى و قال «و لا يعرف له من الصحابة رضي الله عنهم مخالف» المحلّى، ابن حزم: 8/ 336، مسألة 1409، دار الآفاق الجديدة، بيروت.
[16] . عن أبي الدرداء« أنّه كان يقول: إنّا لنكشّر في وجوه أقوام و إن قلوبنا لتلعنهم» صحيح البخاري: 8/ 73، كتاب الأدب، باب المداراة مع الناس ؛ همین مطلب به ابو موسی اشعری نیز نسبت داده شده است؛ الفروق، القراضي المالكي: 4/ 236، الفرق الرابع و الستون بعد المائتين. و همچنین به علی بن ابی طالب نسبت داده شده است؛ مستدرك الوسائل: 21/ 162، باب 27 من أبواب الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر، ح 2.
[17] . أخرج الطحاوي بسنده عن عطاء أنّه قال: قال رجل لابن عباس: هل لك في معاوية أوتر بواحدة؟ و هو يريد أن يعيب معاوية فقال ابن عباس: أصاب معاوية. هذا في الوقت الذي بيّن فيه الطحاوي ما يدلّ على انكار ابن عباس صحة صلاة معاوية، فقد أخرج بسنده عن عكرمة، قال: «كنت مع ابن عباس عند معاوية نتحدث حتى ذهب هزيع من الليل، فقام معاوية فركع ركعة واحدة، فقال ابن عباس: من أين ترى أخذها الحمار؟».
قال الطحاوي بعد ذلك: و قد يجوز أن يكون قول ابن عباس: (أصاب معاوية) على التقية له، ثمّ أخرج عن ابن عباس في الوتر أنه ثلاث» شرح معاني الآثار، الطحاوي: 1/ 389، باب الوتر، ط 2، دار الكتب العلمية، بيروت، 1407 ه.
[18] . أخرج أبو عبيدة القاسم بن سلام عن حسّان بن أبي يحيى الكندي، قال: سألت سعيد بن جبير عن الزكاة؟ فقال: ادفعها الى ولاة الأمر. قال: فلما قام سعيد تبعته، فقلت: إنّك أمرتني أن أدفعها الى ولاة الأمر، و هم يصنعون بها كذا، و يصنعون بها كذا؟! فقال: ضعها حيث أمرك الله، سألتني على رءوس الناس فلم أكن لُاخبرك» كتاب الأموال، أبو عبيدة القاسم بن سلام: 567/ 1813، تحقيق الدكتور محمد خليل هراس، ط 1، دار الكتب العلمية، بيروت، 1406 ه.
[19] . قال القرطبي المالكي: «و قال ادريس بن يحيى: كان الوليد بن عبد الملك يأمر جواسيس يتجسسون الخلق، و يأتون بالأخبار، فجلس رجل منهم في حلقة رجاء بن حيوة فسمع بعضهم يقع في الوليد، فرفع ذلك إليه. فقال: يا رجاء! اذكر بالسوء في مجلسك و لم تغيّر؟! فقال: ما كان ذلك يا أمير المؤمنين. فقال له الوليد: قل الله الذي لا إله إلّا هو. قال: الله الذي لا إله إلّا هو. فأمر الوليد بالجاسوس، فضرب سبعين سوطاً، فكان يلقى رجاء فيقول: يا رجاء! بك يُستسقى المطر و سبعين سوطاً في ظهري! فيقول رجاء: سبعون سوطاً في ظهرك خيرٌ لك من أن يُقتل رجل مسلم»الجامع لأحكام القرآن، القرطبي: 10/ 124.
[20] . قال ابن الجوزي الحنبلي: خرج واصل بن عطاء يريد سفراً في رهط، فاعترضهم جيش من الخوارج فقال واصل: لا ينطقن أحد ودعوني معهم، فقصدهم واصل، فلمّا قربوا بدأ الخوارج ليُوقِعوا، فقال: كيف تستحلّون هذا و ما تدرون من نحن، و لا لأي شيء جئنا؟ فقالوا: نعم، من أنتم؟ قال: قوم من المشركين جئناكم لنسمع كلام الله. قال: فكفوا عنهم، و بدأ رجل منهم يقرأ القرآن، فلما أمسك، قال واصل: قد سمعت كلام الله، فأبلغنا مأمننا حتى ننظر فيه و كيف ندخل في الدين! فقال: هذا واجب، سيروا. قال: فسرنا و الخوارج و الله معنا يحموننا فراسخ، حتى قربنا الى بلد لا سلطان لهم عليه، فانصرفوا »كتاب الأذكياء، ابن الجوزي: 136، ط 1، دار الكتب العلمية، بيروت، 1405 ه.
[21] . قال المنصور يوماً لعمرو بن عبيد: بلغني أن محمّداً بن عبد الله بن الحسن كتب إليك كتاباً؟ قال عمرو: قد جاءني كتاب يشبه أن يكون كتابه.قال: فبم أجبته؟ قال: أ و ليس قد عرفت رأيي في السيف أيام كنت تختلف إلينا، أنّي لا أراه؟!قال المنصور: أجل، و لكن تحلف لي ليطمئن قلبي! قال عمرو: لئن كذبتك تقية، لأحلفنّ لك تقية، قال المنصور: و الله، و الله! أنت الصادق البر» تاريخ بغداد، الخطيب البغدادي: 12/ 168 169 في ترجمة عمرو بن عبيد المعتزلي.
[22] .« أخرج الخطيب البغدادي في تاريخه بسنده عن سفيان بن وكيع، قال: جاء عمر بن حمّاد ابن أبي حنيفة فجلس إلينا، فقال: سمعت أبي حمّاد يقول: بعث ابن أبي ليلى الى أبي حنيفة فسأله عن القرآن؟ فقال مخلوق، فقال: تتوب و إلّا أقدمت عليك؟ قال: فتابعه، فقال: القرآن كلام الله.
قال: فدار به في الخلق يخبرهم أنّه قد تاب، من قوله القرآن مخلوق.
فقال أبي: فقلت لأبي حنيفة: كيف صرت الى هذا و تابعته؟
قال: يا بني، خفت أن يقدم عليّ فأعطيته التقية» المصدر السابق: 31/ 973 380، في ترجمة أبو حنيفة تحت عنوان: ذكر الروايات عمّن حكى عن أبي حنيفة، القول بخلق القرآن.
[23] . الرسائل: 174.
[24] . وسائل الشيعة، كتاب الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر باب 26 ح 2.
[25] . القواعد الفقهية: 5/ 68.
[26] . الرسائل: 177 871.
[27] . عقائد الإمامية: 85.
[28] . شرح نهج البلاغة: 11/ 44 46.
|