در قرن چهارم چهره ای به نام بربهاری قرائتی خشن از مکتب حنبلی عرضه کرد که در تاریخ این مکتب سابقه نداشت و نخستین نشانه های فتنه ای به نام سلفی گری بود که ابن تیمیه در قرن هفتم آن را نظریه پردازی کرد و در قرن دوازدهم، محمد بن عبدالوهاب و استعمار نو آن را به کار گرفتند.
ظاهرگرایی و جمود و تحجّر، سابقه ای دیرین در تاریخ تفکر اسلامی دارد. این جریان فکری در دوران های مختلف با فراز و نشیب زیادی روبه رو شده است. قرن چهارم یکی از دوران های بسیار شگفت در تاریخ تمدن اسلامی است و از بالندگی و شکوه فرهنگی و تمدنی برخوردار است، ولی جریان ظاهر گرایی در بغداد توسط بربهاری با اقدامات تکفیری و خشونت آمیز در پی انحراف در این جنبش بود. این مقاله در پی تبیین دیدگاه ها و عملکرد افراطی بربهاری است.
اندیشه احمد بن حنبل پس از وی چندان دوام نیاورد و پس از مدتی فراموش شد؛ اما در قرن چهارم چهره ای به نام بربهاری قرائتی نو از مکتب حنبلی عرضه کرد که در تاریخ این مکتب سابقه نداشت و نخستین نشانه های فتنه ای به نام سلفی گری بود که ابن تیمیه در قرن هفتم آن را نظریه پردازی کرد و در قرن دوازدهم، محمد بن عبدالوهاب و استعمار نو آن را به کار گرفتند؛ جریانی که متأسفانه توانسته است در سایه قرائتی خشن و تنگ نظرانه از دین همراه با نوعی عمل گرایی خطرناک، از یک سو با گسترش خشونت و ناامنی، بذر بدگمانی به اسلام و مسلمانان را در جهان بیفشاند و بهانه ها و دست مایه های لازم را برای تبلیغات استکبار جهانی بر ضد امت اسلامی فراهم آورد و از سوی دیگر، با تکفیر مسلمانان، اختلاف میان مذاهب را تشدید کرده و کژ اندیشانه در آتش تفرقه دمید.
بی تردید سلفی گری معاصر با گونه سنّتی آن تفاوت های زیادی دارد. اصول و مبانی سلفی گری در طول قرن های گذشته ثابت مانده است، اما شرایط و ویژ گی های زمان و مکان تحولاتی را در مفهوم و محتوای آن به وجود آورده است. از این رو، برای رویارویی با سلفی گری معاصر ناگزیر باید ابتدا ویژ گی های آن را شناخت و سپس عوامل شکل گیری آن را فهمید و سر انجام به گونه شناسی آن پرداخت و جایگاه وهابیت را در میان گونه های مختلف سلفی گری شناسایی کرد. سلفی گری معاصر از یک سو، در اندیشه های اعتقادی رهبران سنّتی خود همچون بربهاری و ابن تیمیه ریشه دارد و از سوی دیگر، رد پای آن را در نظریه های جدید نیز می توان جستجو کرد.
تبار شناسی وهابیت و شناخت زوایای زندگی رهبران این جریان، بی شک برای شناخت هر چه بهتر نسل کنونی آن مفید است. یکی از این شخیت ها ابو محمد حسن بن علی بن خلف بربهاری حنبلی است.
اکثر سخنان بربهاری مخالف با مذاهب دیگر بود، اما به سبب دفاع سرسختانه از مذهب احمد بن حنبل و مقابله با اموری که از منظر خویش کژدینی و بدعت در دین می دانست، نزد عده ای از حنبلیان جایگاه ویژه ای یافت و طرف داران و پیروانی چند گرد خود فراهم آورد. دوره او آبستن حوادث متعددی شده بود. در آن زمان عقل گرایان معتزلی و حنابله ظاهرنگر، دائم با هم در کشمکش بودند.[1]
روش بربهاری همانند روش احمد نقل گرایانه است، با این تفاوت که او گوی سبقت را از خود احمد به عنوان مبتکر اندیشه نقل گرایانه می رباید. بربهاری نیز در برخورد با قرآن و روایات از هرگونه تفکر و تعقل خودداری می کرد؛ زیرا اساساً فرآیند پرسش و بحث و جدل را که لازمه تعقل است، موجب تردید و منشأ گمراهی می دانست. لذا عقیده داشت که در برخورد با آیه یا روایتی متشابه که از نظر عقل مبهم و فهم ناپذیر است، باید آن را بی چون و چرا تصدیق کرد و به هیچ روی دست به تفسیر نزد؛ زیرا ایمان به این امور، واجب است.[2]
او به شدت مخالف با روش متکلمان و فلاسفه بود و آن را منشأ بدعت ها و گمراهی ها می دانست. او با امور عقلی در فهم دین میانه خوبی نداشت.[3]
بربهاری و سلفی گری
وقتی ابوالحسن اشعری به بغداد آمد، با بربهاری دیدار کرد و از مناظرات خود با معتزله و اهل ادیان مختلف سخن به میان آورد، اما بربهاری در پاسخ به او گفت که از سخنان او چیزی نمی فهمد؛ چرا که اصولاً جز آنچه را که احمد بن حنبل گفته است، فهم نمی کند! بنابر آنچه شاگرد او ابن بطه نقل کرده، تردیدی نیست که وی با مناظره علمی مخالف بوده و آن را مانع کسب فایده می دانسته است.[4]
در حقیقت او یک شخصیت عمل گرای سلفی به شمار می آمد. گرچه عموم سلفیان در ادوار گذشته، کمابیش به ترویج اندیشه های سلفی همّت گماشته بودند، اما از میان آنان بربهاری کامل ترین الگو را برای وهابیت ارائه داد. سلفیون گروهی از حنابله بودند که آرای خود را به احمد بن حنبل منسوب می کردند و عقیده داشتند او عقیده سلف را زنده کرد و با دیگر عقاید به مبارزه پرداخت. احمد به گمان خودش، در صدد بر آمد تا احادیث را از نابودی حفظ کند، اما کارش به تفریط کشیده شد و هرگونه نقش عقل را در فهم دین انکار کرد و خود را در چهارچوب ظواهر کتاب و سنّت محصور کرد. از اموری که او به انحراف کشیده، قول به تشبیه و تجسیم است. پس از وفات احمد بن حنبل، اندیشه ها و افکار وی نزدیک به یک قرن ملاک سنّت و بدعت، بود تا اینکه عقاید وی تحت تأثیر گسترش مذهب اشعری به تدریج به فراموشی سپرده شد. در قرن چهارم بربهاری برای احیای سلفی گری تلاش کرد و از عقاید احمد حنبل الگو گرفت، اما چندان کاری از پیش نبرد.
منهج سلفیون در فهم عقاید اسلامی بر خلاف معتزله که منهج عقلی برگرفته از فلسفه یونانی است، بود. آنان مخالف فلسفه بودند و مبنایشان بر این بود که عقاید اسلامی را جز با کتاب و سنّت تفسیر نکنند. آنان عقل را گمراه کننده می دانستند و آن را مشهور در نزد صحابه و تابعین نمی دانستند و موضوعی مستحدث در اسلام به شمارش می آوردند و فقط نص را قبول داشتند و وحدانیت را اساس اسلام می دانستند. به همین سبب مسئله توسل به درگاه خداوند را با واسطه قرار دادن یکی از بندگان یا اولیائش و زیارت روضه شریفه را منافی با وحدانیت شمردند و اعتقاد داشتند که این، مذهبِ سلفِ صالح بوده و غیر آن بدعتی است که به معنای توحید خدشه وارد می کند. آنان در پی اثبات صفات الهی ذکر شده در قرآن بودند بدون آنکه در این بین تأویل یا تفسیری صورت پذیرد. در نتیجه نزول خدا به زمین، استقرار او بر عرش و داشتن وجه وکف و ید را برای خدا بدون کیفیت و تشبیه به اثبات می رسانند و دلیل مدعایشان را عدم تجاوز از قرآن و آیاتی می دانستند که خداوند خودش را صاحب ید و غیر آن معرفی کرده است.[5]
آثار و عقاید بربهاری
مورخان او را صاحب تصانیف متعدد می دانند، اما تنها کتابی که از او برجای مانده است، کتاب شرح السنّة اوست. [6] این کتاب در واقع اعتقادنامه وی به شمار می رود.
او کتاب خود را هم عرض کتاب خدا قرار می دهد و ادعا می کند که هر کس سخنی بر خلاف آنچه در کتاب او آمده است بگوید، خدا را بر هیچ دینی نپرستیده و در واقع همه کتاب او را رد کرده است. [7] او تمام روایاتی را که در باب جهاد و فضیلت مبارزه با ظلم و بی عدالتی است، نادیده می گیرد و در کتابش قائل به صبر در برابر سلطان جائر است و قتال در برابر او را جایز نمی داند. در این باره به حدیثی از رسول خدا9 استناد می کند که به ابوذر غفاری فرمود: «اصبر و إن کان عبداً حبشیاً» و در روایت دیگری خطاب به انصار فرمود: «اصبروا حتّی تلقونی علی الحوض»، و در ادامه می گوید: «لیس فی السنّة قتال السلطان؛ فإنّ فیه فساد الدنیا و الدین».[8]
بربهاری در جای دیگر اذعان می کند در روز قیامت خداوند را با چشم سر می توان دید و خداوند بی پرده و بدون واسطه از بندگانش حسابرسی می کند، و با این وصف اگر کسی گمان کند خداوند در این دنیا دیده می شود، کافر است.
او می گوید اولین کسانی که خداوند را در بهشت با چشم سر می بینند، نابینایان، سپس مردان و بعد زنان اند. در روز قیامت ترازویی برای وزن کردن خیر و شر وجود دارد که دو کفه و یک زبانه دارد (یعنی همانند ترازوهای این دنیاست). این در حالی است که ادله بسیاری از آیات و روایات، جسمانیت را از ذات باری تعالی نفی می کنند.
او معیار شیعه بودن و رافضی بودن را چنین بیان می کند که هر کس امام علی را بر عثمان مقدم کند، رافضی است، ولی اگر بین این دو توقف کند، شیعه است.[9]
پی نوشت:
[1]. الكامل في التاریخ، ج3، ص455.
[2]. طبقات الحنابلة، ج2، ص23و 39.
[3]. همان، ص 19، 27، 34 و 37.
[4]. طبقات الحنابلة، ج۲، ص۱۸؛ سیر أعلام النبلاء، ج ۱۵، ص۹۱.
[5]. تاريخ المذاهب الاسلامية، ص177؛ سلفيان باورها و كاركردها، ص 15.
[6]. شروحی كه بر آن نوشته شده، عبارتاند از: النبذ على شرح السنة للبربهاري، تأليف شيخ عبد الله عبيلان، إرشاد الساری في شرح السنة للبربهاري.
[7]. شرح السنة، ص109
[8]. شرح السنة، ص 29
[9]. شرح السنة، ص 58.
نويسنده : محسن نبی نژاد
منبع: مرکز جامع پژوهش های تکفیری
|