محمد بن عبدالوهاب می گوید: اگر مسئله اجماعی بود، پس در آن بحثی نیست و اگر مسئله اجتهادی بود، نمی توان در مسائل اجتهادی کسی را محکوم کرد. هر کس در منطقه خود به مذهب خویش عمل کند، نباید انکار شود. این در حالی است که خود او استغاثه به مخلوق غیر قادر را شرک اکبر دانسته در حالی که شرک بودن استغاثه به مخلوق غیر قادر اجماعی نیست.
ابن عبدالوهاب در نامه ای به علمای مکه در باب هدم بناء بر قبور صالحین این مطلب را به عنوان قاعده کلی بیان کرده و گفته:
اگر مسئله اجماعی بود، پس در آن بحثی نیست و اگر مسئله اجتهادی بود، نمی توان در مسائل اجتهادی کسی را محکوم کرد. هر کس در منطقه خود به مذهب خویش عمل کند، نباید انکار شود.[1]
به اعتراف ابن عبدالوهاب در مسائل اجماعی باید همه اطاعت کنند و در مسائل اجتهادی هر کسی در منطقه خود به مذهب خویش عمل کرد، نباید باز خواست شود. باید دید آیا ابن عبدالوهاب به این قاعده که به آن معترف است، عمل کرده است؟
دلیل ابن عبدالوهاب برای تکفیر مسلمانان را میتوان به صورت خلاصه این گونه بیان کرد:
صغرا: استغاثه به مخلوق غیر قادر، عبادت غیر خداست.
کبرا: عبادت غیر خدا، شرک اکبر است.
نتیجه: استغاثه به مخلوق غیر قادر، شرک اکبر است و شرک اکبر، مایه خروج از اسلام است.
این قیاس را میتوان ما حصل عمر و علم و عمل ابن عبدالوهاب دانست.
آیا این دلیل، با قاعده ای که به آن اعتراف کرده (یعنی قاعده تبعیت از موارد اجماعی و جواز اجتهاد طبق مذهب خویش) همخوانی دارد؟
تمسک به اجماعات خیالی
ابن عبدالوهاب در موارد متعدد به اجماعی بودن عقیده خود استناد کرده است و کسانی را که اعتقادات او را نپذیرند، به عناد محکوم کرده است:
کسانی که بت ها را عبادت می کنند، بعد از اینکه فهمیدند این دین مشرکین است و با این حال آن را برای مردم زینت می دهند، اینان کسانی هستند که من تکفیرشان میکنم و هر عالمی در روی زمین اینها را تکفیر میکند، مگر اینکه معاند یا جاهل باشد.[2]
درجای دیگر میگوید دین ما با دین دیگران هیچ تفاوتی ندارد. علت اختلاف ما با دیگران در عمل به این عقاید است:
اگر از سبب اختلاف بین ما و مردم سؤال کنی، گوییم ما در هیچ یک از شرایع اسلام مثل نماز، زکات، روزه، حج و دیگر مسائل و همین طور در هیچ یک از محرمات با هم اختلاف نداریم. آنچه نزد ما زیباست، نزد مردم هم زیباست و آنچه نزد آنان زشت است، نزد ما هم زشت است. تنها عامل اختلاف ما و دیگران در این است که ما به آنچه زیباست، عمل میکنیم و در برابر آنچه مانع آن شود، تعصب میورزیم و از زشتی هم نهی و مردم را بر آن تأدیب می کنیم. آنچه باعث شده مردم علیه ما باشند، همان چیزی است که مردم را بر علیه پیامبر(صلی الله علیه وسلم) شوراند![3]
چنان که روشن است، ابن عبدالوهاب عقاید خود را فراتر از این می داند که برای اثبات آن نیاز به اجماع باشد؛ یعنی اصل صحت عقاید، مفروغٌ عنه است و فقط عمل به این عقاید است که باعث اختلاف شده، و الا در اصل اعتقاد اختلافی نیست. آنچه موجب اختلاف شده، این نیست که عبادت غیر خدا شرک است و کسی که شرک بورزد، از اسلام خارج و کافر است، بلکه عمل به این حکم است؛ یعنی اینکه باید خونش را ریخت و ناموس و اموالش را به تاراج برد، بر مردم گران آمده؛ چنان که اعمال رسول خدا(صلی الله علیه وسلم) بر مردم گران میآمد! این نوع از عبارات در کلمات ابن عبدالوهاب فراوان است و کافی است به واژه های شرک و عبادت غیر خدا رجوع کرد تا به کثرت چنین تعابیری در عبارات ابن عبدالوهاب پی برد.
نتیجه تابع أخص مقدمتین است
در این مورد حق با ابن عبدالوهاب است که عبادت غیر خدا شرک است و باید طبق احکام شرع با مشرک برخورد کرد و این مطلب اجماعی بلکه ضروری است، اما این موضوع تنها کبرای قضیه است. آنچه باید تامل شود، این است که ابتدا باید عبادت برای غیر خدا بودن را ثابت کرد و بعد آن را شرک شمرد و بعد فتوا به کفر و ارتداد داد. به عبارت دیگر، دلیل وقتی اجماعی است که هم صغرا و هم کبرای آن اجماعی باشد. با فرض اینکه ابن عبدالوهاب استغاثه به مخلوق فیما یقدر علیه را جایز دانسته، اول باید اثبات کند که استغاثه مسلمین به اولیای خدا از مصادیق جایز استغاثه نیست اجماعاً؛ یعنی این مخلوق که به آن استغاثه شده، قادر نیست اجماعاً و بعد وقتی صغرا اجماعی شد و به عنوان یکی از مصادیق کبرا که آن هم اجماعی است، قرار گرفت، آن گاه نتیجه هم اجماعی خواهد بود. در غیر این صورت، اگر یکی از صغرا و یا کبرا اجماعی نبود، نمی توان گفت نتیجه اجماعی است؛ زیرا نتیجه تابع اخص مقدمتین است.[4] حال سؤال ما از ابن عبدالوهاب این است که آیا اولیای خدا و صالحین بعد از وفاتشان به اجماع امت، قادر بر امری نیستند؟ آیا اینکه پیامبر بعد از رحلتش دیگر قادر به هیچ امری نیست، إجماعی است و یا این فقط اعتقاد شماست که عصای چوبی خود را از پیامبر(صلی الله علیه وسلم) نافع تر میدانید؛ چون شما به عصا میتوانید تکیه کنید، ولی پیامبر بعد از رحلت به این اندازه هم توانایی ندارد؛ چنانکه این موضوع در حضور شما بیان شد: «حتی أن بعض أتباعه کان یقول عصای هذه خیر من محمد، لأنها ینتفع بها فی قتل الحیة ونحوها ومحمد قد مات ولم یبق فیه نفع أصلا وإنما هو طارش».[5] آیا واقعاً این اعتقاد، اجماعی است و یا اینکه به عکس، خلاف اجماع است و شما کلامتان مخالف اجماع امت است؟! اگر اجماعی بر قادر نبودن پیامبر و اولیای خدا بعد از مرگشان نباشد ـ که نیست ـ پس طبق اعتراف خودتان در مسائل اجتهادی و غیر اجماعی، انکار و توبیخی نیست و هر کس که طبق مذهب خود عمل کند، نباید مؤاخذه شود. آیا کسانی که به اولیای خدا استغاثه می کردند و آنان را قادر در امور خود می دانستند، به مذهب خود عمل نمی کردند؟ پس چرا آنان را مشرک خواندید و در مقام اجرای این حکم! برآمدید وخون و مال و ناموس مسلمین را مباح دانستید؟ آیا دروغ گفتید؟ یا این عبارت از تناقضات شماست؟ در هر صورت، نتیجه یکی است.
[1]. «فإن کانت المسألة إجماعاً فلا کلام، وإن کانت مسألة اجتهاد فمعلومکم أنه لا إنکار فی مسائل الاجتهاد؛ فمن عمل بمذهبه فی محل ولایته لا ینکر علیه» (ابن عبدالوهاب، محمد، الرسائل الشخصیه، ص41).
[2]. «وکذلک من عبد الأوثان بعد ما عرف أنها دین للمشرکین وزینة للناس; فهذا الذی أکفّره. وکل عالم علی وجه الأرض یکفّر هؤلاء، إلا رجلاً معانداً أو جاهلاً؛ والله أعلم» (همان، ص58).
[3]. «وإن سألت عن سبب الاختلاف الذی هو بیننا وبین الناس فما اختلفنا فی شیء من شرائع الإسلام من صلاة وزکاة وصوم وحج وغیر ذلک ولا فی شیء من المحرمات الشیدء الذی عندنا زین هو عند الناس زین والذی عندهم شین هو عندنا شین إلا إنا نعمل بالزین ونعصب الذی یدنا علیه وننهی عن الشین ونؤدب الناس علیه والذی قلب الناس علینا الذی قلبهم علی سید ولد آدم (صلی الله علیه و سلم)» (همان، ص44).
[4]. یعنی نتیجه همیشه تابع ضعیف ترین مورد از بین صغرا و کبرا است. و وقتی صغری اجماعی نیست (هر چند کبرا اجماعی باشد)، نتیجه اجماعی نخواهد بود.
[5]. زینی دحلان، احمد، الدرر السنیة فی الرد علی الوهابیة، ص42؛ صدقی زهاوی، جمیل، الفجر الصادق، ص16.
نویسنده: حسین قاضی زاده
منبع: پایگاه تخصصی وهابیت پژوهی و جریان های سلفی
|