تشبیه مصدر باب تفعیل از ریشه «ش ـ ب ـ ه» در لغت مانند کردن چیزی به چیزی و در اصطلاحِ متکلمان مانند کردن خداوند به خلق و بیشتر به انسان است. تجسیم گرچه معمولا در کنار تشبیه به کار رفته، و با آن قرابت معنایی دارد؛ ولی اخص از آن است.
تشبیه مصدر باب تفعیل از ریشه «ش ـ ب ـ ه» در لغت مانند کردن چیزی به چیزی و در اصطلاحِ متکلمان مانند کردن خداوند به خلق و بیشتر به انسان است. تجسیم گرچه معمولا در کنار تشبیه به کار رفته، و با آن قرابت معنایی دارد؛ ولی اخص از آن است. گفتنی است بحث از تشبیه و نقطه مقابل آن (تنزیه) در دوره ای چنان اهمیت داشته است که برخی آن را نقطه آغاز تاریخ علم کلام دانسته اند. به گفته برخی عقیده تشبیه ابتدا در فرقه ای از قوم یهود پدید آمده و سپس به طوایفی از مسلمانان چون مشبّهه حشویه، کرّامیه و غلات شیعه سرایت کرده است. در این مقاله دانشنامه ای به بررسی مفهوم و معنای تشبیه پرداخته خواهد شد.
نويسنده : حسن رمضانی
تشبیه مصدر باب تفعیل از ریشه «ش ـ ب ـ ه» در لغت مانند کردن چیزی به چیزی1 و در اصطلاحِ علم بیان مانند کردن چیزی به چیزی در صفتی2 و در اصطلاحِ متکلمان مانند کردن خداوند به خلق و بیشتر به انسان است.3 به فرقه ای از مسلمانان که با تمسک به ظواهر برخی از نصوص خدا را در اوصاف به انسان مانند کرده اند مشبّهه یا مجسّمه گویند.4 تجسیم گرچه معمولا در کنار تشبیه به کار رفته، و با آن قرابت معنایی دارد؛ ولی اخص از آن است.
برخی از پیشینیان که در علم ملل و نحل در برابر معطّله (نافیان صفات از خداوند) قرار داشته و به صفاتیه معروف اند در اثبات صفات مبالغه کرده و صفاتی شبیه صفات مخلوقات برای خداوند ثابت دانسته اند و برخی دیگر از آنان فقط به صفاتی که در خبرها آمده یا افعال خدا بر آنها دلالت می کند بسنده و در تأویل و تفسیر آنها توقّف کرده اند.
اینان به مقتضای عقل معتقدند خدا مثل ندارد؛ نه او به چیزی شبیه و نه چیزی شبیه اوست؛ و به رغم ایمان به صفات آمده در آیات و اخبار چون استوای بر عرش، داشتن دست و صورت و جز اینها می گویند: ما معانی این الفاظ را نمی فهمیم و در این باره نیز تکلیفی نداریم. البته برخی از صفاتیه به تأویل روی آورده و الفاظ موهم تشبیه را طبق ضوابط به معانی مناسب تأویل کرده اند.
در این میان، گروهی از متأخران بر این گفته پیشینیان افزوده و تصریح کرده اند: ما ناگزیریم نصوص و الفاظ یاد شده را بر ظواهر آنها حمل کنیم و بدین گونه به دام تشبیه صرف افتاده اند.5
گفتنی است بحث از تشبیه و نقطه مقابل آن (تنزیه) در دوره ای چنان اهمیت داشته است که برخی آن را نقطه آغاز تاریخ علم کلام دانسته اند.6 میل به تشبیه از فراگیرترین و کهن ترین گرایشهای بشر است، از این رو صورت مادی و انسانی دادن به خدا در گستره تاریخ همواره بوده و در نقاط گوناگون جهان سابقه ای دیرینه دارد7؛ ولی به گفته برخی عقیده تشبیه ابتدا در فرقه ای از قوم یهود پدید آمده و سپس به طوایفی از مسلمانان چون مشبّهه حشویه، کرّامیه و غلات شیعه سرایت کرده است.8
حشویه، ملامست و مصافحه را برای خداوند جایز دانسته و گفته اند مسلمانان مُخْلَصْ آن گاه که در ریاضت و کوشش به مرتبه اخلاص و اتحاد برسند، چه در دنیا و چه در آخرت، با خداوند معانقه می کنند و بعضی از آنان معبود خود را جسم، گوشت و خون و دارای دست، پا، سر، زبان، دو گوش و دو چشم دانسته؛ لیکن تصریح کرده است او جسم و گوشت و خونی است مغایر دیگر اجسام و گوشت ها و خون ها. به گفته وی خداوند از بالا تا سینه اش اجوف (توخالی) و بقیه مُصْمَتْ (توپر) است.
مشبّهه آنچه را در قرآن و روایات آمده، از قبیل استواء، وجه، دست، پا، انگشت، پهلو، آمدن، فوقیت و جز اینها بر معانی ظاهری متعارف حمل کرده و نیز از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل کرده اند: خدا مرا ملاقات و با من مصافحه کرد و دستش را میان دو کتفم نهاد و من خنکی انگشتان وی را حس کردم.9
کرّامیه نیز در اثبات صفات، کارشان به تشبیه و تجسیم کشیده شده است و به فرقه های عابدیه، تونیه، زرینیه، اسحاقیه، واحدیه و هیصمیه قسمت شده اند. رئیس کرّامیه (ابوعبدالله محمد بن کرّام) تصریح کرده است که معبودش بر عرش استقرار دارد و صفحه علیا مماس با آن است. وی انتقال و تحوّل و نزول را برای خدا جایز دانسته است.10
همچنین غلات شیعه که در حق برخی از ائمه (علیهم السلام) غلو کرده و گاهی آنان را از حدّ مخلوق بودن خارج دانسته و گاهی هم خدا را به خلق تشبیه کرده اند، از تشبیه سر درآورده و به فرقه های سَبائیه، کاملیه، علبائیه، مغیریه، منصوریه، خطّابیه، کیالیه هشامیه، نعمانیه، یونسیه، نُصَیریه و اسحاقیه قسمت شده اند. رئیس غلات (عبدالله بن سبأ) گمان می کرد علی بن ابی طالب (علیه السلام) زنده ای است که هرگز نمی میرد، از این رو روزی به آن جناب گفت: تو خدایی و حضرت او را به مدائن تبعید کرد.11 البته برخی از محققان در وجود شخصی به نام عبدالله بن سبأ تشکیک کرده اند.12
در مقابل غالیان، پیروان واقعی امامان معصوم (علیهم السلام) هستند که نه خداوند را به خلق تشبیه کرده و نه امامان خویش را تا مرز الوهیت و ربوبیت بالا می برند، چون در روایات اهل بیت عصمت و طهارت (علیه السلام) همان طور که تأکید شده است کسی که خداوند را به خلق تشبیه کند مشرک است13، یا کسی که خدا را با تشبیه بشناسد او را نشناخته14، یا اخلاص با تشبیه راست نمی آید15 یا اینکه طبق گفته مشبّهه بین خلق و خالق فرقی نیست16، همچنین تصریح گشته است که شیعیان هرچند مجازند در کمالات و فضایل امامان معصوم (علیه السلام) هرچه می خواهند بگویند، ولی حق ندارند آنان را تا حدّ ربوبیت بالا ببرند.17
قرآن کریم گرچه در برخی آیات تعابیری دارد که بر اساس فهم ظاهری موهم تشبیه اند؛ مانند گفتن (بقره/2، 30)، آمدن (بقره/2،210)، استوای بر عرش (اعراف/7، 54)، نفس (مائده/5، 116)، دست (مائده/5،64)، وجه (بقره/2،115)، نوشتن بر لوح (اعراف/7،145) و...؛ ولی در مواردی دیگر صریحاً وجود مثل را برای خدا نفی (شوری/42، 11) و از مَثَل زدن برای او نهی می کند (نحل/16،74)؛ یا وی را از هرگونه وصف انسان های محدود و ناآشنا که سرانجام با فرض شریک و دختر و پسر برای او از تشبیه سر درمی آورند، منزّه و برتر می داند. (انعام/6، 100)
هماهنگی عقل و نقل در نفی تشبیه:
برخی مفسران ادعا کرده اند: امت اسلامی با برپایه براهین عقلی و نقلی اجماع دارند که خداوند از مشابهت با مخلوقات پیراسته است و این خود اصلی است که باید آن را در موارد مشکوک و منافی، بر هر چیزی مقدم بداریم؛ خواه در این موارد مانند پیشینیان متوقف شده، امر را به خدا واگذاریم؛ یا مانند پسینیان به طرف تأویل رفته، آنها را بر معانی مناسب تنزیه حمل کنیم.18
برخی اهل معرفت نیز پس از آنکه با توجه به ادلّه عقلی و شرعی تصریح کرده اند خداوند نه به چیزی شبیه است و نه چیزی شبیه اوست، درباره الفاظ دالّ بر تشبیه که در قرآن و روایات آمده گفته اند: راه سالم تر و بهتر برای کسی که نمی تواند آن الفاظ را طبق ضوابط مناسب با تنزیه معنا کند، این است که علم این گونه امور را به خداوند واگذارد، مگر خدا او را از راه پیامبر یا ولی محدَّثی که از الهام بهره دارد بر معنای مراد آگاه سازد.19 البته باید دانست خداوند آیات متشابه را جهت ابتلا و امتحان بندگان نازل فرموده و نیز آنان را پند داده که در پی متشابهات نروند که کسی جز خدا معنای آنها را نمی داند و اگر راسخان در علم در این باره چیزی می دانند، با تعلیم و اعلام خدا است؛ نه با فکر و اجتهاد آنها، چون حقیقت امر بزرگ تر از آن است که عقول بدون اِخبار الهی در درک آن مستقل باشند20، چنان که مشبّهه بی آنکه ادلّه مقتضی تنزیه را در نظر بگیرند، آیات و اخبار را بر اساس فهم خود تأویل کرده اند و بدین ترتیب کارشان به جهل محض کشیده است.
این طایفه را سخن خداوند آنجا که هرگونه مثل و شبیه را از خود نفی می کند: «لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ وهُوَ السَّمیعُ البَصیر»(شوری/42،11) بس است، بنابراین اگر حدیثی بر تشبیه دلالت کند، حتماً وجهی مناسب با تنزیه دارد که نزد خدا معلوم و جهت فهم عرب که قرآن به زبان او نازل گشته بیان شده است.
اخبار و آیات هرگز لفظی را صریح در تشبیه نمی یابیم، بلکه برای الفاظ در عرف عرب وجوهی محتمل است که یکی از آنها تشبیه است، از این رو حمل کردن آن الفاظ بر وجهی که به تشبیه بینجامد هم ظلم به آن الفاظ است، چون حقّ آنها بر اساس قواعد لغت و زبان ادا نشده است و هم تعدّی بر خداست، زیرا چیزی بر وی حمل شده که لایق او نیست21.
براین اساس، احادیث و آیات موهم تشبیه باید هریک بر اساس قواعد به گونه ای معنا شوند که توهم تشبیه از میان برود؛ مثلا در حدیث معروف از رسول اکرم(صلی الله علیه وآله): «قلب المؤمن بین إصبعین من أصابع الرحمن»22که «اصبع» را برای خداوند ثابت دانسته است، از آنجا که عقل اعضا و جوارح جسمانی را برای خدا محال می داند، لفظ اصبع نمی تواند به معنای انگشت متعارف جسمانی باشد، از این رو باید دید آیا در عرف لغت عرب معنای دیگری برای آن ذکر شده یا نه و با مراجعه به عرف می توان دریافت که اصبع همواره در معنای یاد شده به کار نمی رود، بلکه گاهی معنای کنایی آن یعنی سرعت در تصرف مراد است.23
الفاظ و تعابیری چون قبضة: «والاَرضُ جَمیعـًا قَبضَتُهُ یومَ القِیـمَة» (زمر/39،67)، یمین: «والسَّمـوتُ مَطویـتٌ بِیمینِهِ»(زمر/39،67)، غضب: «و غَضِبَ عَلَیه»(مائده/5،60)، نسیان: «و نَسِیهُم»(توبه/9،67) و استواء: «ثُمَّ استَوَی اِلَی السَّماء»(بقره/2،29)، «ثُمَّ استَوی عَلَی العَرش»(اعراف/7،54) به ترتیب به تحت امر بودن، تمکّن از تصرف، مجازات جباران و مخالفان و متجاوزان، معذب ساختن به عذاب ابدی یا نجات ندادن از عذاب، قصد و استیلاء معنا می شود؛ همچنین عبارتهای ضحک، فرح، تعجب، نَفَس، صورت، قدم و ذراع که در روایات برای خداوند به کار رفته به گونه ای مناسب با تنزیه تفسیر شده اند.24
نفی مِثْل و مَثَل از خداوند:
خدای متعالی صرف وجود و عین وحدت است، از این رو وی را نه در ذات مماثل و نه در حقیقت مجانس و نه در صفات مشابه است و همچنین چیزی کُفْو، مساوی، مطابق و مناسب او نیست، چون هریک از این معانی بر چیزی عارض می شود که در معرض کثرت بوده، از گونه ای وحدت ناقص برخوردار باشد، افزون بر آن، مماثلت و مجانست بر چیزی عارض می شود که ماهیت کلّی نوعی یا جنسی دارد و حقیقت وجود از اینکه برای او ماهیتی فرض شود، منزّه است.25
تشبیهات برخی از متصوفه درباره خدای متعالی مانند تشبیه به نفس ناطقه در مقایسه با بدن، تشبیه به نور کلّی محیط و. .. نیز تام نیست، چون تشبیهات یاد شده شاید از جهتی تبیین کننده مطلب باشند؛ ولی از جهاتی دیگر مستلزم محدودیت و نقص اند، از این رو برخلاف رأی برخی که خدا را از مثل پیراسته می دانند نه از مثال، همان طور که خداوند از مِثْل منزه است، از مثال و نظیر نیز مبرّاست و مثال هایی که در قرآن، احادیث و سخنان بزرگان در مورد خداوند جهت تفهیم و تقریب به ذهن آمده، شبیه به مثال است نه مثال.26
به گفته برخی مفسران ذیل آیه 74 نحل/16 که از مثل زدن برای خدا نهی می کند: «فَلا تَضرِبوا لِلّهِ الاَمثالَ اِنَّ اللّهَ یعلَمُ و اَنتُم لا تَعلَمون» مراد از مثل زدن آن است که انسانهایی که از حقایق امور و کنه ذات خدا بی خبرند، در مقام وصف خداوند با نوعی استعاره و تشبیه، اوصافی را برای وی برشمرند و در نهایت او را به خلق تشبیه کنند.27
براین اساس، آیه «فَلا تَضرِبوا لِلّهِ الاَمثال. ..» یعنی خدا را به خلق خویش تشبیه نکنید و او را با چیزی نسنجید، چون مثل زدن در جایی است که ذاتی یا وصفی به ذات یا وصف دیگری تشبیه شود، در حالی که خداوند برتر از آن است که در ذات یا وصف شبیه داشته باشد.28 به نظر برخی مراد این است که در عبادت برای خدا به اشباه و امثالی معتقد نشوید، زیرا او نه شبیه دارد و نه مثل و نه احدی جز او سزاوار پرستش است.29
گفتنی است میان آیه ای که از مَثَل زدن برای خدا نهی می کند و آیه ای که مَثَل برتر را از آن خدا می داند: «و لِلّهِ المَثَلُ الاَعلی و هُوَ العَزیزُ الحَکیم» (نحل/16،60) تهافتی نیست، زیرا اوّلا مخاطب آیه 74 نحل/16 انسان هایی هستند که از حقایق امور از جمله ذات خدا بی خبرند و نباید در موردی که از آن آگاهی ندارند، مَثَلی بزنند که با حقیقت امر ناسازگار است و روشن است این مطلب با اینکه خود خدا که به ذات خویش عالم است از خود خبر دهد که مَثَلِ برتر از آنِ اوست (نحل/16، 60 و نیز روم/30،27) هیچ گونه منافاتی ندارد.
ثانیاً آیه 60 نحل / 16 در جهت آیه 74 این سوره و در حقیقت، بیان علّت آن است، زیرا برایند این دو آیه در مجموع، آن است که انسانهای محدود و ناآگاه در مقام وصف خداوند از مثل زدن و ذکر هرگونه اوصاف ناپسند یا پسندیده محدود بپرهیزند، چون او از همه آنچه می گویند و تصویر می کنند، ناپسند یا پسندیده محدود، برتر و بالاتر است.
صفات او محض کمال و حقیقت وی نامحدود و از هرگونه نقص و نیستی دور است. او را حیاتی است که مرگ تهدیدش نمی کند، قدرتی است که درماندگی و ناتوانی عارضش نمی شود، علمی است که جهلْ مقارن آن نیست، عزّتی است که ذلتی همراه ندارد30، به چیزی جز آنچه خود وصف کرده است وصف نمی گردد31 و به امثالی جز آنچه خود بیان کرده است، مانند تمثیل آیه 35 نور/24، مثل زده نمی شود، همان گونه است که خود خبر داده32 یا بندگان مخلَص و برگزیده وی به اوصاف کمالش ستوده اند: «سُبحـنَ اللّهِ عَمّا یصِفون اِلاّ عِبادَ اللّهِ المُخلَصین». (صافات/37، 159 ـ 160)
این بندگان را خدا خالص ساخته و به خود اختصاص داده است و کسی جز او در آنان با وی شریک نیست؛ و چون او خود را به آنها شناسانده و دیگران را در دیدشان فراموشانده است، آنان در مرحله نخست خدا را شناخته، سپس دیگران را با او می شناسند و هرگاه بخواهند وی را در دل خویش وصف کنند، به چیزی وصف می کنند که شایسته ساحت کبریایی اوست و اگر او را با زبانشان بستایند، با لحاظ قصور الفاظ و محدود بودن معانی، به کوتاهی بیان و گنگی زبان اعتراف می کنند33، چنان که سرور مخلَصان پیامبر گرامی (صلی الله علیه وآله) اقرار می کرد که از عهده ثنای الهی برنمی آید.34
ربوبیت و نفی تشبیه:
برخی مفسران، از آیات ربوبیت خدا نسبت به عالمیان: «اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العــلَمین»(حمد/1،2) یا مشارق و مغارب: «فَلا اُقسِمُ بِرَبِّ المَشـرِقِ والمَغـرِب»(المعارج/70،40) یا آیات مالکیت وی نسبت به مشرق و مغرب: «قُل لِلَّهِ المَشرِقُ والمَغرِبُ» (بقره/2،142)، «لِلّهِ المَشرِقُ والمَغرِب»(بقره/2،115) استفاده کرده اند خداوند با هیچ یک از موجودات عالم اجسام تشابه ندارد، زیرا طبق این آیات او ربّ، خالق، موجد و مالک همه چیز از جمله زمان، مکان و جهات است و چون خالق و موجد باید قبل از مخلوقات خویش وجود داشته و نیز بعد از آنها باقی باشد، باید ذات خداوند پیش و نیز پس از زمان و مکان و جهات و از آنها پیراسته باشد و این خود قوی ترین دلیل بر نفی تجسیم و اثبات تنزیه است.35
وی همچنین از جواب حضرت موسی(علیه السلام) به سؤال فرعون که از ماهیت و جنس و جوهر خداوند پرسید: «قالَ فِرعَونُ وما رَبُّ العــلَمین» (شعراء/26،23) ـ و موسی (علیه السلام) در پاسخ گفت:«رَبُّ السَّمـوتِ والاَرضِ و ما بَینَهُما اِن کُنتُم مُوقِنین» (شعراء/26،24)؛ «رَبُّکُم و رَبُّ ءابائِکُمُ الاَوَّلین» (شعراء/26،26)؛ «رَبُّ المَشرِقِ والمَغرِبِ و ما بَینَهُما اِن کُنتُم تَعقِلون»
(شعراء/26،28) ـ بهره برده است که خداوند نباید جسم و موصوف به اَشکال و مقادیر باشد، زیرا در آن صورت جواب صحیح این بود که صورت و شکل و مقدار او را ذکر کند.36
گفتنی است آیات فرمان به تکبیر یا تسبیح خداوند، مانند «و رَبَّکَ فَکَبِّر» (مدثّر/74،3)، «و سَبِّح بِالعَشِی والأبکار» (آل عمران/3،41) و «و سَبِّح بِحَمدِ رَبِّکَ» (طه/20،130) یا آیات نفی شریک، ولی، فرزند، زن و کفو از او مانند «و قُلِ الحَمدُ لِلّهِ الَّذی لَم یتَّخِذ ولَدًا ولَم یکُن لَهُ شَریکٌ فِی المُلکِ ولَم یکُن لَهُ ولِی مِنَ الذُّلِّ و کَبِّرهُ تَکبیرا» (اسراء/17،111)، «اَنّی یکونُ لَهُ ولَدٌ ولَم تَکُن لَهُ صـحِبَةٌ»(انعام/6،101) و «لَم یلِد ولَم یولَد و لَم یکُن لَهُ کُفُوًا اَحَد»(اخلاص/112،3 ـ 4) نیز هریک به شکلی عقیده تشبیه را ردّ و بر بطلان تصویر خدا به اشباه و امثال تأکید می کنند.
برخی مفسران ذیل آیات 3 ـ 4 اخلاص/112 نفی فرزند، پدر و کفو از خداوند را بر صمدیت وی و صمدیت او را بر وحدانیت در ذات و صفات و افعال متفرع و این همه را بدان معنا دانسته است که او واحدی است که چیزی نظیر و شبیه او نیست.37 وی همچنین ذیل آیه 3 مدثّر/74 که به رسول خدا(صلی الله علیه وآله) امر می کند پروردگار خویش را به بزرگی یاد کند گفته است: «و رَبَّکَ فَکَبِّر» به این معناست که پروردگار خود را به کبریا و عظمت منسوب کن و این خود به معنای تنزیه وی از آن است که چیزی معادل او یا برتر از او باشد، پس چیزی نیست که شریک، غالب یا ممانع او باشد و همچنین نقصی بر او عارض نگشته، هیچ وصفی وی را محدود نمی سازد.
گفتنی است تسبیح، تنزیه خدا از هرگونه وصف عدمی مبنی بر نقص است و تکبیر، تنزیه وی از هرگونه وصفِ وجودی یا عدمی است.38
پی نوشت:
1. لسان العرب، ج 7، ص 23؛ منتهی الارب، 609، «شبه».
2. فنون بلاغت، ص 227.
3. الملل والنحل، ج 1، ص 93، 173.
4. لغت نامه، ج 12، ص 18482، «مشبهه».
5. الملل والنحل، ج 1، ص 93 ـ 173.
6. مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 463 ـ 465.
7. دانشنامه جهان اسلام، ج 7، ص 331.
8. الملل و النحل، ج 1، ص 92 ـ 93.
9. الملل و النحل، ج 1، ص 105 ـ 106.
10. همان، ص 108 ـ 109.
11. همان، ص 173 ـ 190.
12. ر. ک: عبدالله بن سبأ.
13. التوحید، ص 69.
14. همان، ص 35.
15. همان، ص 40.
16. همان، ص 61.
17. مکیال المکارم، ج 2، ص 296.
18. تفسیر المنار، ج 1، ص 252.
19. الفتوحات المکیه، ج 3، ص 222.
20. همان، ص 222 ـ 224.
21. الفتوحات المکیه، ج 2، ص 103 ـ 104.
22. الکافی، ج 2، ص 353.
23. الفتوحات المکیه، ج 2، ص 104 ـ 105.
24. ر. ک: همان، ص 107 ـ 117.
25. تفسیر صدرالمتألهین، ج 4، ص 74 ـ 78.
26. تفسیر صدرالمتألهین، ج 4، ص 75 ـ 78.
27. المیزان، ج 12، 289.
28. کشف الاسرار، ج 5، ص 416 ـ 417.
29. مجمع البیان، ج 6، ص 576.
30. المیزان، ج 12، ص 279.
31. العقائد الاسلامیه، ج 1، ص 226.
32. الکافی، ج 3، ص 324؛ تهذیب، ج 3، ص 185.
33. المیزان، ج 17، ص 174.
34. همان؛ بحارالانوار، ج 82، ص 170.
35. التفسیر الکبیر، ج 1، ص 163؛ ج 2، ص 21.
36. التفسیر الکبیر، ج 2، ص 357.
37. المیزان، ج 20، ص 389.
38. همان، ص 80.
منابع:
بحارالانوار، المجلسی (م. 1110 ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1403 ق؛تفسیر القرآن الکریم، صدرالمتالهین (م. 1050 ق.)، به کوشش خواجوی، قم، بیدار، 1366 ش؛التفسیر الکبیر، الفخر الرازی (م. 606 ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1415 ق؛تفسیر المنار، رشید رضا (م. 1354 ق.)، قاهرة، دارالمنار، 1373 ق؛التوحید، الصدوق (م. 381 ق.)، به کوشش حسینی تهرانی، بیروت، دارالمعرفة، 1387 ق؛تهذیب الاحکام، الطوسی (م. 460 ق.)، به کوشش غفاری، صدوق، 1417 ق؛دانشنامه جهان اسلام، زیر نظر حداد عادل و دیگران، تهران، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، 1378 ش؛عبدالله بن سبأ، العسکری، توحید، 1413 ق؛العقائد الاسلامیه، علی کورانی، مرکز المصطفی للدراسات؛الفتوحات المکیه، محیی الدین بن عربی (م. 638 ق.)، به کوشش عثمان یحیی، قاهرة، الهیئة المصریة، 1405 ق؛الکافی، الکلینی (م. 329 ق.)، به کوشش غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1375 ش؛کشف الاسرار، میبدی (م. 520 ق.)، به کوشش حکمت، تهران، امیر کبیر، 1361 ش؛لسان العرب، ابن منظور (م. 711 ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1408 ق؛لغت نامه، دهخدا (م. 1334 ش.) و دیگران، تهران، مؤسسه لغت نامه و دانشگاه تهران، 1373 ش؛مجمع البیان، الطبرسی (م. 548 ق.)، بیروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛مقدمة ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد بن خلدون، به کوشش علی عبدالواحد، قاهرة، دار نهضة مصر؛مکیال المکارم، محمدتقی الموسوی الاصفهانی، به کوشش سید علی عاشور، بیروت، الاعلمی، 1421 ق؛الملل والنحل، الشهرستانی (م. 548 ق.)، به کوشش سید گیلانی، بیروت، دارالمعرفه؛منتهی الارب، عبدالرحیم بن عبدالکریم صفی پور (م. قرن 14)، کتابخانه سنائی؛المیزان، الطباطبایی (م. 1402 ق.)، بیروت، اعلمی، 1393 ق.ماخذ: دائرة المعارف قرآن کریم، حسن رمضانی، جلد 6، صفحه 538
|