ریشه های وهابیت امروز به قرن دوازدهم و دعوت محمد بن عبدالوهاب می گردد؛ اما وهابیت در دو مقطع تاریخی، یک بار توسط مصریان، و بار دیگر به دست آل رشید، از میان رفت.
ریشه های وهابیت امروز به قرن دوازدهم و دعوت محمد بن عبدالوهاب می گردد؛ اما وهابیت در دو مقطع تاریخی، یک بار توسط مصریان، و بار دیگر به دست آل رشید، از میان رفت. در مقاله گذشته نیز به صورت فشرده به کارنامه ی وهابیت در این دو دوره اشاره شد؛ اما وهابیت امروز، ادامه دوره سوم وهابیت است که هنوز نیز ادامه دارد. از این رو در این مقاله، به صورت مستقل کارنامه وهابیت در این دوره بررسی می شود. در این عصر، کارنامه وهابیت دو بخش جنایات و فجایع از یک سو، و ویرانی آثار و ابنیه و اماکن مقدس اسلامی از سوی دیگر، بررسی خواهد شد.
نويسنده: سید مهدی علیزاده موسوی
مقدمه
از نظر تبار شناسی، ریشههای وهابیت امروز راباید در قرن دوازدهم و دعوت محمد بنعبدالوهاب جست و جو کرد؛ امام چنان که در فصلهای گذشته گفته شد، وهابیت در دو مقطع تاریخی، یک بار توسط مصریان، و بار دیگر به دست آل رشید، از میان رفت. در فصل گذشته نیز به صورت فشرده به کارنامهی وهابیت در این دو دوره اشاره شد؛ اما وهابیت امروز، ادامه دوره سوم وهابیت است که هنوز نیز ادامه دارد. از این رو در این فصل، به صورت مستقل کارنامه وهابیت در این دوره بررسی میشود. در این عصر، کارنامه وهابیت دو بخش جنایات و فجایع از یک سو، و ویرانی آثار و ابنیه و اماکن مقدس اسلامی از سوی دیگر، بررسی خواهد شد.
1ـ جنایتهای وهابیان
1.1ـ حرکت اخوان[1]
دوره سوم وهابیت که با روی کار آمدن «عبدالعزیز» آغاز شد، همراه با نوعی چرخش و گذار از جریان افراطی و تند روی وهابیت به سوی تساهل بود؛ زیرا در این دوره، ارتباط مستقیم وهابیت با انگلستان و آمریکا از یک سو، و رویارویی آل سعود با مظاهر مدرنیسم و نوگرایی از سوی دیگر، موجب تغییر در دیدگاههای تند خاندان آل سعود شد.
برای نمونه، در حالی که جناح تند رو و تکفیری وهابیت، اتومبیل، تلفن و تلگراف را از شیطان میدانست، عبدالعزیز در جریان فتح حجاز، به اهمیت این ابزارها برای استقرار سلطهی خود به خوبی پی برد.(1:ص305)[2] با وجود این تحول، آل سعود هم چنان به مکتب وهابیت نیازمند بود؛ زیرا آنچه مشروعیت آل سعود و حملات ویرانگر آنها را برای گسترش حاکمیتشان توجیه میکرد، شعار توحید بر پایه آموزههای مکتب وهابی بود. بنابراین ناچار بود در ظواهر، خود را پایبندبه آموزههای وهابی نشان دهد و از ظرفیتهای این مذهب نوساخته، برای پیشبرد هدفهای خود بیشترین بهره را بردند.
از سوی دیگر، شیوخ وهابی نیز تنها در صورتی امکان ادامهی حیات داشتند که حکومت آل سعود پابرجا میماند و با وجود انتقادهایی که به آن داشتند، چاره جز حمایت برای آنها نمانده بود. چنین وضعیتی، آل سعود را در تعارضی آشکار قرار داد؛ از یک سو برای ایجاد حاکمیت بر شبه جزیره و تأسیس کشوری واحد در دنیای مدرن، نیازمند تحمل دیگران و تعامل بیش تر با دنیای خارج بود، و از سوی دیگر، برای حمله به دیگر مناطق شبه جزیره و اشغال آنها، به ایدئولوژِ وهابیت نیاز داشت.
در این میان، عبدالعزیز پس از تثبیت اولیهی قدرت خود و فتح مناطق اطراف ریاض، به این نتیجه رسید که لشکر کوچک وی نمیتواند با توجه به گستردگی شبه جزیره عربستان، زمینههای چیرگی وی را بر این مناطق هموار کند؛ بنابراین به فکر تشکیل سپاهی افتاد که بتواند در فتح دیگر مناطق شبه جزیره، مانند بخش شرقی و منطقهی حجاز،آل سعود را یاری نماید. لشکری که با تمسک به آموزههای وهابی، با تمام وجود در خدمت هدفهای وهابیان باشد.
از این رو زمینههای تشکیل لشکری با نام «اخوان» را فراهم کرد. جریان اخوان دارای ویژگیهایی بود که میتوانست منافع آل سعود را تأمین کند:
(1) اخوان متشکل از بَدَویان صحرانشین بود که به علت زندگی ساده و انعطاف پذیر، به سرعت برای جنگ آماده میشدند وهنگام نیاز میتوانستند تجهیز شوند.
(2) اخوانیها بادیه نشینانی فقیر بودند و به علت شرایط جوی و اقلیمی شبه جزیره، همواره با مشکلات مادی بسیاری دست و پنجه نرم میکردند. کمکهای مالی و ایجاد انگیزههای مادی در آنها، مانندبه دست آوردن غنایم و مقام، میتوانست آنان را به شدت به دستگاه آل سعود وابسته کند.
(3) گروه اخوان از نظر معلومات دینی، کاملا بی سواد بودند و این امر آنان را مستعد القای عقاید وهابیت میکرد. در میان آنها عالمی نبود که با عقاید انحرافی وهابیت مبارزه کند. به همین دلیل، برخی از پژ وهشگران بنیان گذاران جریان اخوان را هبه دو بخش تقسیم کرده ند: نخست، عبد العزیز و خاندان آل سعود که زمینه سیاسی شدن و بسیج آنان را برای عملی کردن اهداق خود فراهم کردند، و دوم، مبلغان و شیوخ وهابی، مانند «عبدالله محمد بنعبداللطیف»، قاضی ریاض که از خاندان محمد بنعبدالوهاب بود و «شیخ عیسی»، و «عبدالکریم مغربی»، که انگیزههای معنوی لازم را در آنجا برای حملههای ویرانگر برضد مسلمانان ایجاد کردند.(2:ص295)
(4) روحیهی بیابانی و زندگی در شرایط دشوار و جنگهایی که پیوسته میان آنها شعلهور بود، از آنان افرادی بی احساس و خشن ساخته بود که برای هر مأموریتی آماده بودند و هر اشاره ای از سوی خاندان آل سعود کافی بود که منطقهی زیبایی را، تنها پس از ساعتی، به ویرانهای تبدیل کنند. عملکرد اخوان در حمله هایشان به مناطق شرقی و منطقهی حجاز، به ویژه طائف، به خوبی نشانگر چنین روحیه ای است.
با همه این امتیازها، مشکلی اساسی فراروی آل سعود و داعیان وهابی وجود داشت. بیابان نشینها، زندگی مستقری نداشتند و در سراسر بیابانهای نجد پراکنده بودند و کوچ دائمی آنها برای یافتن مرتع وآب، استفاده از آن را مشکل میکرد. هم چنین به علت پراکندگی و جابه جایی آنها، آموزش آنان بسیار دشوار بود.
وهابیان براین این مشکل نیز چاره جویی کردند. عبد العزیز شهرکهایی را با نام «هجر» برای استقرار دائمی بدویان ایجاد کرد. نخستین و شاید معروفترین این شهرکها، شهرک «ارطاویه» بود که در سال1913میلادی به وجود آمد. ارطاویه منطقه ای آباد بر سر کاروانهایی بود که از کویت به سوی «قصیم» رهسپار میشدند. ساکنان این هجر، بیش تر از قبیله «مطیر»- یکی از قویترین قبیلههای منطقه مرکزی شبه جزیره – بودند و پس از استقرار و روی آوردن به کشاورزی، برای خود خانه و کاشانه ساختند. (2:ص297)پس از ارطاویه، تعداد شهرکها افزونی یافت در حالی که در سال 1920 تعداد آنها به 52 شهرک رسید، در سال 1929 به 120 شهرک رسید.( 2:ص295)
آن چه بیش از هرچیز بدویان را علاقهمند به سکونت در این شهرکها میکرد، سختیهای کوچنشینی و زندگی بدوی بود. عبدالعزیز با کمکهای مالی به این شهرکها و در اختیار گذاشتن امکانات کشاورزی، آنان را به سکونت دائم تشویق میکرد. چنین شرایطی موجب میشد که وهابیان به راحتی بتوانند در این مناطق به تبلیغ و ترویج مکتب ابداعی خود بپردازند. مساجد و مدارس بسیاری در این شهرکها فعال شد و مبلغان وهابی، تمام تلاش خود را برای آموزش بدویانی که با معارف دینی هیچ گونه آشنایی نداشتند، به کار گرفتند. به بزرگان این شهرکها به گونهای ویژه توجه میشد. آنان با توجه به جایگاه و نقششان در اداره شهرک و میزان تعامل با حکومت آل سعود، ماهیانه مبلغی را دریافت میکردند.
وهابیان به ایشان تلقین کردند که اسلام حقیقی، آن چیزی است که محمد بنعبدالوهاب، ارائه میکند و مسلمانان دیگر مشرک هستند. میتوان گفت، اخوانیها در اعتقاد به مبانی وهابیت، از بنیان گذاران مکتب وهابی پیش گرفتند. در میان بدویان این عقیده رایج بود که آنان پس از استقرار در این شهرکها، از جاهلیت به اسلام حقیقی وارد شده اند. اخوان، صفت «مشرکان» را به همه کسانی که با اندیشههای آنان مخالف بودند، نسبت میدادند.
در کنار دیگر آموزههای وهابی، آن چه بیش از هر چیز در میان آنان تبلیغ میشد، جهاد با مشرکان بود. آنان در مبارزه با مشرکان ( مسلمانان) از هیچگونه سنگدلی دریغ نمیکردند، و تاریخ، سرشار از جنایتها وغارتهای آنان است. آنان ظاهر خود را نیز با دیگر مسلمانان متفاوت کرده بودند تا به گمان خودشان، از مشرکان قابل تشخیص باشند. دستار سفیدی بر سر میبستند؛ سبیل هایشان را میتراشیدند و ریشهایشان را زیاد بلند نمیکردند؛ محاسن خود را حنا میبستند و لباسهای عربی کوتاه میپوشیدند؛ قهوه نمینوشیدند، به این دلیل که در دوران رسول خدا قهوه وجود نداشت. در مجموع، با نگاهی به باورها و عمل کرد آنها، میتوان آنان را خوارج متأخر جهان اسلام نامید.
اخوان با کمکهای آل سعود و فعالیت مبلغان وهابی، رفته رفته رشد بسیاری پیدا کرد و با پیوستن دیگر قبایل منطقه به آنها قدرت یافتند.آل سعود در خلال سالهای 1913 تا 1925 بهرههای فراوانی از سپاه اخوان برد و با کمک این لشکر جرار، سیطره خود را بر شبه جزیره کامل کرد. ریاست اخوان بر عهده فردی به نام «فیصل الدویش» گذارده شد که بعدها خود به یکی از مخالفان اصلی آل سعود و خاندان آل شیخ تبدیل شد و به دست عبدالعزیز کشته شد.
جنایتهای اخوان در گوشه و کنار شبه جزیره عرب، چنان گسترده بود که زبان زد خاص و عام است. در مناطقی مانند «حائل»، «قصیم»، «بریده»،«جوف»،«تربه»،«حفر»، اخوانیها به بهانهی شرک، رسما به کشتار مسلمانان پرداختند. آنان در منطقه حائل، مردم را زنده زنده در آتش سوزاندند و تعداد زیادی را گردن زدند.(3:ص104تا105) [3] تر س و وحشت چنان مردم منطقه را دربر گرفت که بیش از پنجاه هزار نفر به کشور عراق، سوریه و اردن مهاجرت کردند. عبد العزیز، هرچند تعهد کرده بود که فردی را از اهالی حائل به امارت آنها بگمارد، پس از چندی عمو زاده خود «عبد العزیز بنمساعد جلوی» را که در خشونت و جنایت شهره عام و خاص بود، به امارت این شهر گمارد.(3:ص106تا107) در منطقه قصیم، در بریده بیش از پانصد نفر را سر بریدند که برخی از آنان، از عالمان و بزرگان اهل سنت بودند. یکی از آنان، قاضی بزرگ«شیخ ابراهیم بنعمر » بود که عبد العزیز از وی خواست فتوا به کفر دشمنان وی دهد، اما وی نپذیرفت و در مقابل گفت:" نمیتوانم بگویم آنها کافرند؛ بلکه کسی کافر است که مسلمانی را نسبت کفر دهد."[4] به همین دلیل، گودالی کندند واو را با دستهای بسته، داخل آن انداختند و زنده زنده سوزاندند و در پایان، در حالی که هنوز نفس میکشید، او را زنده به گور کردند. (3:ص139) چنین وضعیتی در «عنیزه» نیز وجود داشت.
در منطقه «احسا» که محل زندگی شیعیان بود، آل سعود و در رأس آنان اخوان، جنایات و فجایع را از حد گذراند. عبد العزیز پس از فتح این منطقه درسال 1331 قمری، دستور داد سر بسیاری از بزرگان و مشایخ را بریدند و بر روی طبقهای غذا قرار دادند و مردم را مجبور به خوردن از این غذاها نمودند. در بخشهای دیگر احساء، مانند«قطیف»، «عقیر»، و «جبیل»، چنین جنایتهایی رواج یافت. «عبدالله بنجلوی» که در خشونت و سنگ دلی زبان زد بود، به حکومت این منطقه برگزیده شد. (3:ص143تا145) وی در خصوص شیعه، به ویژه در قطیف-مرکز احسا- جنایتهای بیشماری انجام داد. (2:ص301) به دلیل ستمهای بسیار آل سعود در این منطقه، بیش از یک ملیون نفر از احسا و قطیف به عراق مهاجرت کردند که بیش تر آنها در منطقه بصره و زبیر سکونت گزیدند. (3:ص147)
در سال 1337 قمری، سپاه عبدالعزیز به رهبری فیصل الدویش، هنگامی که بر سپاه «عبدالله بنحسین» که از حجاز به جنگ وی آمده بودند پیروز شد، دو روستای بزرگ با نام «خرمه»، «تربه»، را ویران کرد و ساکنان آن، حتی زنان و کودکان را قتل عام کرد. تعداد قربانیان را تا سه هزار نفر ذکر کردند.(3:ص167تا168) پس از آن، نخلستانها و مزرعهها را به آتش کشیدند و در این منطقه، جز ویرانه چیزی باقی نماند.
1.2ـ جنایاتهای وهابیان در حجاز
بیشک، مهمترین منطقه شبه جزیره عرب، «حجاز» است.حجاز به معنی مانع، دو منطقه «نجد» و «تهامه» را از هم جدا میکند و شهرهای مقدس مکه و مدینه در این منطقه واقع شدهاند. دو شهر طائف و «جدّه» نیز از شهرهای مهم آن شمرده میشوند.حجاز، در قرن دوازدهم در سیطره امپراطوری عثمانی بود و شرفای مکه مشروعیت خود را از جانب خلیفه عثمانی کسب میکردند.در سال 1769 میلادی که سالهای آخر حکومت شریف مکه بود، «علی بکر» حاکم قاهره، از امپراطوری اعلام استقلال کرد و حجاز رانیز جزو سرزمینهای تحت تصرف خود خواند.علی بکر در فکر تشکیل دولت عربی مستقلی بود که موفق به ایجاد آن نشد و پس از چندی، حجاز از سیطره مصریها خارج شد. (4:ص412) پس از پیوند محمد بنعبدالوهاب و محمد بنسعود در «درعیه»، علمای حجاز به ماهیت دعوت ابن عبدالوهاب، به دیده شک و تردید مینگریستند. و خواهان آشنایی بیشتر با این مکتب بودند، زیرا در آن زمان مکه و مدینه کانون اصلی علم بود و محمدبنعبدالوهاب نیز خود مدتی در آن جا به تحصیل پرداخته بود. تأیید علمای حجاز میتوانست به دعوت وهابیت اعتبار بخشد. از این رو، سی تن از عالمان وهابی که به مکه رفتند تا دیدگاهها و مبانی اندیشه وهابی را برای علمای آن جا تشریح کرده و در ضمن، زمینه اعزام وهابیان به حج را فراهم کنند. اما هنگامی که این سی نفر اصول اندیشه وهابی را توضیح دادند، علمای مکه همگی به این نتیجه رسیدند، که این دعوت، کفر آمیز و برخلاف مبانی و اصول اسلامی است. به همین دلیل، شریف مکه دستور داد با همه منطقهها در زمینه کفر وهابیان مکاتبه شودو دلایل کفر ایشان برای مردم تشریح گردد.سپس دستور داد این سی تن را به جرم کفر به زندان افکندند وتنها تعداد معدودی از آنها توانستند فرار کنند و شرح ماجرا را به حاکمان درعیه بازگویند. (5:ص228) و (2:ص126)پس از آن، به دستور «مسعودبن سعید» - شریف مکه – ورود حجاج نجد به دلیل مغایرت عقاید آنها با عقاید مسلمانان، ممنوع شد. (6:ص23)
اما در دهه بعد، روابط میان وهابیان و شرفای مکه چندان بد نبود؛ زیرا منافع آنان با یک دیگر تضاد مخصوصی نداشت. شرفای مکه، بیش از آن که نگران دعوت وهابیان در نجد باشند، دغدغهی مبارزه با سیطرهی ترکها و مصریها بر حجاز را داشتند واین اندیشه آنان را چندان متوجه فعالیتهای وهابیان نمیکرد. افزون براین، شرفای مکه و وهابین هر دو در راستای سیاستهای انگلستان که همان تضعیف امپراطوری عثمانی بود، گام برمی داشتند. به ویژه آن که انگلستان به شرفای مکه وعده داده بود که در صورت از میان رفتن خلافت عثمانی، آنان جای عثمانیها را در خصوص زعامت جهان اسلام خواهند گرفت. (ر.ک همین کتاب: فصل پانزدهم، وهابیت و استعمار انگلستان).
درعیه برای جلب نظر حاکمان حجاز هدیههای بسیار ارزشمندی را که از مسلمانان به غارت برده بود، برای آنان میفرستاد.برای نمونه، هنگامی که «سرور» در سال1773 حاکم مکه شد، «عبد العزیز اول» برای او هدیههای بسیار ارزشمندی فرستاد. (2:ص126) در این سالها هر چند رسما ورود حجاج وهابی ممنوع بود، اما دراین باره زیاد سخت گیری نمیشد.با این حال، عالمان و بزرگان حجاز، از همان ابتدای دعوت وهابیان، با آن مخالف بودند. (2:ص126)
سرور با وهابیان روابط مناسبی داشت، اما پس از مرگ وی، «غالب بنمساعد» در سال 1788شریف مکه شد. وی بر خلاف سرور، با وهابیان چنیدن بار جنگ کرد. وی در سال 1210 قمری با لشکری مرکب از ده هزار نفر به نجر حمله کرد؛ اما برخی از قبیلهها که به وی قول همکاری داده بودند، به دلیل تجربههای گذشته در باره جنایتهای وهابیان، وی را تنها گذاشتند و او نتوانست موفقیتی به دست آورد. در مقابل، سعود، در سال 1211قمری به قبایلی که قول همکاری به شریف مکه داده بودند، حمله کرد و آنان نیز از ترس، خانههای خودرا رها کردند و به بیابانها گریختند. وهابیان در این حملهها، به غارت طایفههای نجد پرداختند، تا آن جا که صد هزار گوسفند و بز و چند هزار شتر به غنیمت گرفتند.(6:ص103) پس از آن نیز، جنگهای گوناگونی میان ابن مساعد و وهابیان در گرفت و سرانجام در سال 1798 میان آنها صلح برقرار شد اما همان گونه که گفته شد، دولت وهابی دوم، دولتی زود گذر بود و پس از مدتی از میان رفت، تا بار دیگر با حمایت مستیقم انگلستان این فتنه سر باز کند.
1.3- جنایتهای اخوان در طائف
چنان که در فصلهای گذشته گفته شد، دولت عبد العزیز با تکیه بر حمایتهای انگلستان توانست رفته رفته سلطه خود را در مناطق مختلف شبه جزیره گسترش دهد؛ اما وسوسه تسلط بر حرمین شریفین، لحظه ای وی را رها نمیکرد. از سوی دیگر، انگلستان به این نتیجه رسیده بود که شریف حسین در مکه نمیتواند هدفهای انگلستان را تأمین کند؛ زیرا نخست آن که وی با هدف انگلستان در تشکیل کشوری با نام «اسرائیل» در قدس، مخالفت میکرد و حضور گسترده صهیونیستها را در بیت المقدس، مخالفت مصالح مسلمانان میشمارد؛ (7:ص331) دوم آن که شریف حسین با وجود مخالفت با عثمانی، همانند عبد العزیز دشمنی کامل با امپراطوری عثمانی را ابزار نمیکرد و امکان این که در آینده ارتباط میان آنها بیشتر شود، کاملا وجود داشت؛ سوم آن که شریف حسین بنا به وعده انگلستان، ادعای رهبری جهان اسلام را داشت و میکوشید پس از نابودی حکومت عثمانی، خود جایگزین آن شود و به همین دلیل نیز در سال 1924، رسما خود را خلیفه مسلمانان نامید. (2:ص340) چنین مواضعی هرگز باهدفهای انگلستان هم خوانی نداشت؛ زیرا انگلستان با تمام وجودبه دنبال ایجاد کشوری با نام اسرائیل در فلسطین بود و از سوی دیگر، سالها تلاش کرده بود امپراطوری عثمانی را که دائیهی خلافت اسلامی داشت، از میان ببرد؛ حال چگونه میتوانست شاهد شکل گیری دوباره حکومت متحد اسلامی یا دست کم عربی باشد؟[5] سرانجام انگلستان به خوبی تشخیص داد که در میان دو گزینه ای که وجود دارد، وهابیان بیش از شرفای مکه میتوانند، منافع و هدفهای اورا حفظ کنند .
در سال 1924، عبد العزیز رهبران اخوان را در ریاض به مناسبت عبد قربان گرد آورد و مسألهی حمله به حجاز را به عنوان یک تکلیف شرعی و عملی توحیدی به آنان پیشنهاد کرد.(8:ص271) وی از آن خواست برای پاک سازی خانه خدا از شرک، جهاد کنند و اگر غنیمتی به دست آورند، اجر آنان برای جهاد خواهد بود.
به دستور عبد العزیز، ابتدابه طائف حمله شد. طائف شهری آباد و زیبا در نزدیکی مکه (شهر کی) با نام «غطغط»[6] بودند و رهبری آنان را فردی با نام «سلطان بنبجاد» برعهده داشت. گروههای اخوانی دیگری نیز از شهر کها به آنها پیوستند.اخوانیها به مدت سه روز شهر طائف را برای خود حلال کردند و در این مدت، هر جنایتی راکه خواستند در این شهر انجام دادند.بسیاری از مردم طائف فرار کردند وبقیه مردم و زنان و کودکان که در چنگال اخوان گرفتار شدند، به قتل رسیدند. (10:ص57 تا60)
1.4ـ تصرف مکه
هرچند اخوان به دستور و تحریک عبد العزیز به طائف حمله کردند، اما هنگامی که خبر جنایتهای ایشان به او رسید، وی در ظاهر ابراز تأسف کرد و از رفتار آنان در این شهر براعت جست ؛ اما هرگز نمیتوان پذیرفت که ابن سعود از عمل کرد اخوان در طائف بی خبر بوده است.
پس از فتح طائف، زمینه برای تصرف مکه نیز آماده بود؛ اما عبد العزیز هنوز به نظر انگلستان اطمینان نداشت؛ از این رو در تصرف مکه تعلل میکرد و بیم آن را داشت که بریتانیا هنوز به حکومت شرفا در مکه نظر مساعد داشته باشد و با تصرف مکه، بر ضد او وارد جنگ شود. (11:ص166تا167) اما لشکر اخوان با اشاره انگلستان، در اکتبر 1924 وارد مکه شد. مردم مکه که داستانها و حکایتهای جنایات اخوان را در طائف شنیده بودند، در برابر سپاه جرار ایشان، از خود مقاومتی نشان ندادند؛ با این حال، اخوانیها در مکه به غارت و چپاول داراییهای مردم پرداختند. «خالد بنلوی» امیر مکه شد و سلطان بنبجاد در طائف ماند.(11:ص154تا155) شخص عبد العزیز در تصرف مکه توسط اخوان از خود واکنشی نشان نداد؛ زیرا میخواست در صورت مخالفت انگلستان با فتح مکه، مسئولیت را به گردن فرماندهان اخوان بنهد. پس از آن که نمایندگان کشورهای قدرت مند، از جمله انگلستان، از خالد بنلوی خواستند در صورت جنگ با شرفا، مصونیت اتباع آنان محفوظ باشد، عبد العزیز دریافت که انگلستان ازعمل کرد او رضایت کامل دارد ؛ بنابراین به سوی مکه حرکت کرد. سفر عبد العزیز از ریاض تا مکه سه هفته طول کشید؛ زیرا منتظر فرمان انگلستان برای فتح مکه بود.سرانجام عبد العزیز در پنجم دسامبر 1924 به همراه لشکری مرکب از پنج هزار نفر وارد مکه شد . (11:ص166) در سالهای تهدیدهای خارجی از حکومت ال سعود رخت بر بست. اما خطری جدید آل سعود و نظام وهابی را تهدید میکرد که منشأ داخلی داشت.
1.5ـ فرجام اخوان
شاید اگر حتی به نام اخوان شکل نمیگرفت، آل سعود هرگز نمیتوانست بر شبه جزیره تسلط یابد.چنان که گفته شد مکتب وهابیت در سایه شمشیر و حمایتهای انگلستان در دورههای مختلف توانست به حیات خود ادامه دهد و در مرحله سوم، اخوان بود که در زمینه بقای وهابیت را با فجایع و جنایتهای خود فراهم کرد. اخوان سپاهی بود که به هر منطقه ای وارد میشد، در پشت سر خود، ویرانی و قتل بر جای میگذاشت. با این حال اخوان فرجام خوشی نداشت؛ زیرا هرچند آل سعود به عقاید وهابیت معتقد بود، اما جنایتهای اخوان چنان چهره آل سعود را در نگاه همه مسلمانان کریه جلوه داد که حتی دولت آل سعود نیز مجبور شد از اخوان اعلام انزجار کند. مهمترین اختلافهای اخوانیها با آل سعود و وهابیت در چند محور خلاصه میشد:
(1) تبلیغ شیوخ وهابی در میان بدویان (اخوان) و نیز بی سوادی آنان، موجب شد که اخوان از صاحبان اندیشه وهابی پیشی بگیرند. به همین دلیل تنها خود مسلمانان میدانستند و هر گونه تسامح و مصلحت اندیشی خاندان آل سعود و آل شیخ را حمل بر بی دینی و بی توجهی به عقاید محمد بنعبدالوهاب میشمردند.
(2) اخوان بدویانی بودند که در ابتدا از نظر مالی و موقعیت اجتماعی هیچ گونه جایگاهی نداشتند و به دلیل حمایتهای آل سعود و جنگهایی که با مسلمانان داشتند، توانستند رفته رفته جایگاهی برای خود کسب کنند. به عبارت دیگر، جنگ و غارت، فلسفه وجودی آنها بود . به هین دلیل هنگامی که مکه و مدینه تصرف شد وسیطره آل سعود و اندیشه وهابی بر مهمترین بخشهای شبه جزیره کامل شد، عبد العزیز سیاست ایجاد ثبات در جامعه و ارتباط با همسایگان خود مانند عراق، اردن، کویت را برای ایجاد کشوری واحد در پیش گرفت و این امر، با منافع اخوان به هیچ روی هم خوانی نداشت. به همین دلیل نیز اخوان بدون توجه به دستورهای عبد العزیز، به کشورهایی مانند عراق، کویت، و اردن حملههای بسیاری انجام دادند و در مقطعی خاص به اهرمی در دست انگلستان برای مهار عبد العزیز، در اجرای دستورهای انگلستان تبدیل شدند.
(3) اخوان پیروزیها و فتوحات عبد العزیز در شبه جزیره را مرحون تلاشهای خود میدانستند، و به ویژه در فتح حجاز بر این باور بودند که آنان زحمت فتح این مناطق را به عهده گرفته اند، و در تقسیم قدرت باید به گونهی ویژه سهیم باشند؛ اما عبد العزیز که میکوشید وجههی تخریب شده خود را در جهان اسلام و میان اتباع شیعه جزیره ترمیم کند. اخوان را سد راه خود میدید همچنین قدرت یافتن بیش تر از اخوان را تهدید قدرت مطلق خود میشمارد؛ به همین دلیل نیز، هر چند اخوانیها میاندیشیدند که دست کم امارات طائف و مکه در دست آنان خواهد ماند. عبد العزیز پس ازتثبیت قدرت خود، رهبران اخوان را از امارات این شهر برداشت و آنان ناگزیر به شهرکهای خود مانند ارطاویه (فیصل الدویش) و غطغط (سلطان بنبجاد) باز گشتند.
در سال1926، سران اخوان –فیصل الدویش، ابن حثلین و ابن بجاد- در نامه ای انتقادهای خود را به عبد العزیز اعلام کردند، که برخی از آنها عبارت بود از : سفر فصیل –فرزند عبد العزیز – به لندن؛ استفاده از تلگراف؛ تلفن و اتومبیل در سرزمین های اسلامی؛ تعامل با اردن و عراق ؛ و تسامح با خوارج (شیعه ) در احسا وقطیف. به باور اخوان، عبد العزیز باید شیعیان را یا وادار به پذیرش اسلام (وهابیت) میکرد یا همه آنها را از دم تیغ میگذراند.(8:ص291)و(185:11تا186)
دراین دوران، هنوز اخوان قدرت زیادی داشتند وبه همین دلیل، شیوخ وهابی حجاز فتوایی را صادر کردند که در آن به سلطان سفارش کرده بودند شیعیان را وادار به پذیرش وهابیت کرده یا از سرزمین خود بیرون کنند. همچنین آنان از عبد العزیز خواستند که به شیعیان عراق اجازه بهره برداری از مراتع سرزمینهای اسلامی را در منطقه مرزی ندهد. (11:ص187و190)
از این تاریخ، رفته رفته تقابل میان وهابیت و اخوان شفاف شد و دو گروه، در برابر هم صف آرایی کردند پس از آن، حملهها و غارتهای اخوان به شیعیان مناطق مرزی عراق و کویت ادامه یافت. این امر، خشم انگلیس را برانگیخت و ازسوی دیگر، هدف اصلی عبد العزیز که همان تشکیل دولت مرکزی بود به چالش میکشید. سرانجام در مارس1929، عبد العزیز در جنگی با نام «معرکه سبله» سپاه اخوانب به رهبری فیصل الدویش وابن بجاد را در هم کوبید. الدویش زخم کاری برداشت و عبد العزیز که هرگز فکر نمیکرد وی از این زخم جان سالم به در ببرد، وی را رها کرد.اما او از مرگ نجات یافت و بار دیگر در سپتامبر 1929 با سپاهی که فرماندهی آن را فرزندش «عزیز بنفیصل الدویش» بر عهده داشت، با عبد العزیز در گیر شد. در این جنگ نیز نیروهای اخوان درهم کوبیده شده و فرزند الدویش به همره بسیاری از بزرگان قبیله مطیر نیز کشته شدند.
پس از، درگیریهای مختلفی فیصل الدویش در گرفت که سرانجام فیصل ناگزیر به کویت فرار و از انگلستان درخواست کمک کرد؛ (2:ص368) اما انگلستان به دلیل نزدیکی با آل سعود این درخواست را نپذیرفت. [7] از سوی دیگر، نیروهای اخوان برای فرار ناگزیر بودند در مزرعههای عراق رفت و آمد کنند که با توجه به عمل کرد بد آنان در این مناطق مردم از آنها بیزار بودند؛ انگلستان نیز حضور آنان را در این مناطق مخالف منافع خود میدید؛ بنابراین رفت و آمد آنها در این مناطق محدود شد و اخوانیها ناگزیر شدند به مناطق تحت تسلط سعودیها بازگردند. در اواخر سال 1929 و در سال 1930 با تباین آل سعود و انگلستان همه گروههای اخوانی در هم شکسته و تعداد بی شماری از آنها کشته شدند.رهبران اخوان نیز دستگیر شده و در زندان به قتل رسیدند. بدین وسیله طومار گروهی که با جنایتها و فجایع و غارتهای خود، بنیانها حکومت آل سعود و وهابیت را در سرزمین مقدس حجاز محکم کرده بودند در هم پیچیده شد.
در مجموع برای به قدرت رسیدن عبد العزیز و دور سوم حکومت وهابیان، اخوان که مهمترین لشکر عبد العزیز بودند به همراه دیگر لشکریان عبد العزیز بیش از چهار صد هزار نفر را کشتند؛ چهال هزار نفر را گردن زدند ودست و پای سیصد وپنجاه هزار نفر را بریدند.(12:ص47)
اگر حرکت وهابیت را در جهان اسلام جریانی رادیکال و افراطی بنامیم، باید جریان اخوان را در دل وهابیت نیز جریانی افراطی و رادیکال نامید که محصول نامشروع اندیشه وهابی است. بسیاری از همانند «هرایر دکمجیان»، از مفهومی با نام بازگشت اخوان در عصرحاضر سخن میگویند. (13:ص248تا254) حتی این گروه خاستگاه جدید این اندیشه را در خاندان سلطنتی جست و جو میکنند؛ افرادی مانند شاهزاده خالد بنمساعد بنعبد العزیز که با نو سازی به ویژه آوردن تلویزیون در کشور، مخالف بودند و سرانجام در سال 1965 به همراه «سعد بنهلیل» و دیگر طرفدارانش به دست فیصل کشته شدند.(13:ص249) به نقل از (14"ص53و248) حتی تصرف خانه خدا در سال 1979 توسط «جهیمه العتیبان» را که عقبهی اخوانیهای قدیم بود، باید ادامه همان روند را دانست.[8]
آل سعود و وهابیت باید از تاریخ عبرت بگیرند که تکفیر، تکفیر میآفریند، و خشونت فرزند خشونت است. اندیشههای افراطی وسلفی تکفیری نه تنها مصائب بسیاری برای مسلمانان آفرید بلکه دامان خود وهابیت را نیز گرفت . امروز خاندان آل سعود آل شیخ در جرینهای تکفیری داخلی بسیاری رو به رو هستند که روش و شیوه تکفیر را از خود وهابیان فرا گرفته اند .
2ـ ویرانی آثار و اماکن اسلامی
از دیگر جنایتهای آل سعود و وهابیت، تخریب آثار و اماکن اسلامی است. مبانی اعتقادی وهابیان در باره ویرانی آثار اسلامی و مکانهای مقدس در جلد دوم این مجموعه به تفصیل نقد و بررسی خواهد شد و در این جا تنها به تاریخ و عملکرد وهابیت در این عرصه اشاره میشود.
نباید فراموش کرد بناها و آثار تاریخی کویت یک فرهنگ هستند و سابقه و بنیانهای آن رانشان میدهند. حتی خود آل سعود بسیاری از مکانهای تاریخی وابسته به خود و قصرهای تاریخی خود را نگه داشته اند وسالانه مبالغ هنگفتی را در نگه داری از آنها هزینه میکند؛ اما با کمال شگفتی همه آثاری را که ردپای اسلام و سابقه درخشان اسلامی در آن هاست، نابود و ویران کرده اند.
چنین اعتقادی نیز یکی از مهمترین اختلافها میان مسلمانان و وهابیت است که وهابیت میکوشید این اختلاف را میان شیعه و وهابیت جلوه دهد تا پیش از حضور وهابیت دردو شهر مکه و مدینه، مسلمانان همه آثار و مکانها مقدس اسلامی را حفظ کردند و هیچ یک از علمای اسلام نیز در شرک بودن زیارت قبور بزرگان و نیز نگه داری و حفظ آثار اسلامی مخالفتی نکرده اند؛ اما هنگامی که وهابیان بر این دو شهر مسلط شدند با وجود مخالفته همه مسلمانان جهان به تخریب آثار اسلامی پرداختند؛ تا آن جا که –چنان که خواهد آمد- در صدد تخریب مرقد مطهر پیامبر اسلام برآمدند که دلیل ترس از واکنش مسلمانان از آن منصرف شدند.
تخریب آثار و بناهای اسلامی ومکانهای زیارتی را از نظر تاریخ به دو دوره میتوان تقسیم کرد:
2.1- دوره اول تخریب
2.1.1- مکه مکرمه
در دورههای مختلف حکومت وهابیان، دو تن از حاکمان، کارنامه سیاسی در نابودی اماکن اسلامی و بقای متبرکه مسلمانان از خود بر جای گذاشتند. نخست، «سعودبن عبد العزیز » که در میان سالهای 1216 تا1222 بر بسیاری از اماکن اسلامی تاخت و ویرانی هی بسیاری بر جای گذاشت. در دوران وی،[9]لشکر وهابی به عتبات عالیات حمله کرد و مرقد مطهر امام حسین را ویران نمود. اما تنها بقای شیعی مورد تعرض سپاه سعودی قرار نگرفت؛ در سال 1218 لشکر آل سعود به دلیل تفرقههایی که میان «شریف غالب» و وزیرش «عثمان بنعبد الرحمان مضایفی» به وجود آمده بود و به دنبال پیوستن مضایفی به آل سعود، به مکه حمله کرد . پس از ورود به مکه مرقد و آثار دینی مکه به دست وهابیان ویران شد.به گفته «زینی دحلان» "هنوز صبح نشده بود که وهابیان و افرادی که با آنها بودند، به تخریب مساجد و آثار صالحین پرداختند. ابتدا بقای موجود در قبرستان «معلی »[10]به دست آنان تخریب شد. سپس قبه ای که در محل ولادت پیامبر (مولدالنبی)، نصب شده بود را تخریب کردند و پس از آن نیز هرگونه اثری که مربوط به صالحین بود را از میان بردند. آنان هنگامی که قبور را تخریب میکردند، طبل میزدند و آواز میخواندند و جسارتهای بسیاری به قبور مومنان کردند."(5"ص161)
آنان هم چنین قبه ای را که بر چاه زمزم بود و نیز ساختمانهای دور خانه خدا را ویران کردند.(15:ص23) به نقل از (16:) مردم مکه هم که به شدت از وهابیان میترسیدند، با ترس نظاره گر ویران سازی بناها و آثار اسلامی خود بودند. وهابیان سپس هر گونه استغاثه به اولیاء الله را ممنوع کردند و نماز دیگر مذهب هارا که به نوبت در مسجد الحرام خوانده میشد، باطل اعلام نمودند. آن گاه علمای مکه را مجبور کردند که کتاب «کشف الشبهات» محمدبن عبد الوهاب را تدریس کنند و آنان قدرت مخالفت نداشتند. (15:ص24) با این حال، وهابیان نتوانستند در مکه زیاد بمانند و پس از مدتی، از سپاه شریف غالب شکست خوردند و از مکه بیرون رانده شدند.
2.1.2- مدینه منوره
تصرف مدینه با افت و خیزهای فروانی همراه بود؛ زیرا مردم مدینه مدتها در محاصره، فشارهای آل سعود را تحمل کردند تا آن که وهابیان درسال 1220 توانستند به مدینه وارد شوند.(6:ص137)
"بسیاری ازمردم مدینه را ناکثین نامیدن و کشتند. پس از ده روز، از خدام حرم پیامبر که اهل سودان بودند، خواستند محل جواهرات و خزائن حرم نبوی را به آن هانشان دهند.آنان نپذیرفتند. سعود دستور داد آنها را شکنجه کردند و آنها به اجبار محل خزائن حرم را نشان دادند. وهابیون نیز تمام آنها را به تاراج بردند. پول نقد بسیاری در آن جا بود. درآن تاج انوشیروان بود که مسلمانان پس از فتح مدائن آن را به غنیمت گرفته بودند. شمشر هارون الرشید و هدایای سلاطین هند به حرم مطهرپیامر، همه را به تارج بردند. سپس به بقیع وارد شدند وبه دستور سعود تمام قبههای بقیه را ویران کردند که قبهی فاطمه زهرا، حسن بنعلی، علی بنالحسین، محمد الباقر و جعفر صادق و عثمان بود." (17:ص82تا83)به نقل از (18(: و (19:ص71)
اما این ویرانیها موجب شد اعتراضها و خشم جهان اسلام بالا بگیرد و سرانجام طومار آل سعود را درسال 1233 به دست محمد علی پاشا در هم پیچید.
2.2- دوره دوم تخریب
پس از بیرون راندن وهابیان از مکه و مدینه، بازسازی بقاع متبرکه و آثار اسلامی آغاز شد.(20:ص106) با نظر مساعد علما و کمکهای مالی مردم و ضریحهایی که در نقاط دور و نزدیک جهان اسلام ساخته و به مدینه و مکه فرستاده شد، به سرعت بسیاری از ویرانیهای آل سعود باز سازی گردید. چنین عمل کردی نشانگر عمق اختلاف اسلام وهابی با اعتقادات مسلمانان است.[11]
شخصیت دیگری که نقش اساسی در تخریب اماکن اسلامی وهابیت تاریخ اسلام داشت، «عبد العزیزبن عبد الرحمن» بود . هنگامی که وی به قدرت رسید، همه میدانستنند که وی نیز همانند گذشتگان خود تخریب قبور را به عنوان اصلی اساسی برای خود در نظر خواهد گرفت. به همین دلیل نیز از همان ابتدا این مسأله به عنوان یکی از مهمترین نگرانیهای مسلمانان مطرح شد.[12]
هر چند عبدالعزیز در مکه به بسیاری از بقای متبرکه و آثار اسلامی تعرض کرد، اما شاید گسترهی آن، مانند بقیع نبود.بقیع قبرستانی بود که از همان ابتدا مورد توجه خود پیامبر و دیگر مسلمانان بود وبه مذهب خاصی اختصاص نداشت. سپاه وهابی در تاریخ پانزده جمادی الاول 1344 مدینه منوره را تصرف کرد. پس از آن عبد العزیز یکی از فقیهان وهابی به نام «شیخ عبد الله بنبلیهد» را به مدینه فرستاد تا زمینه ویرانی قبور بقیه را فراهم کند.وی نیز با جمع کردن علمای شهر و فشارهای روانی و تهدید، اعتراضهای آنان را در هم کوبید و متأسفانه در تاریخ شش شوال 1344 همه بقاع مقدسه بقیع، از جمله قبور متبرکه امامان شیعه، ویران شد و جزتلی که از خال، چیزی باقی نماند . پس از آن، مخالفتها آغازشد و شکواییهها و اعترضها به تخریب آثار و ابنیه اسلامی، در قالب نامه و کتاب، سراسر جهان اسلام را فرا گرفت.[13]
با نگاهی اجمالی به عملکرد وهابیت و آل سعود، میتوان دریافت که این مکتب چه مقام در مقام عمل و چه در بعد اعتقادی، ضربههای جبران ناپذیری را به پیکر جهان اسلام وارد کرده است که شاید دشمنان خارجی، قادر به انجام آن نبودند.
پی نوشت:
[1] جریان اخوان در عربستان سعودی که در دوران عبدالعزیز شکی گرفت ، از جریان « اخوان المسلمین، مصر کاملا متفاوت است. هر چند گرایشی ازاخوان المسلمین مصر توسط محمد قطب – برادر سید قطب- در عربستان شکل گرفت، اما ماهیت آن با جریان اخوان که بیش تر یک مجموعه نظامی بود تا اندیشه ای، کاملا متفاوت بود.
[2] این گروه نخستین اتومبیلی را که در شهر «حوطه» دیدند آتش زدند و آن را کار شیطان شمردند.(2:ص352)
[3] ناصر السعید که خود از اهالی «حائل» بود، برخی قربانیان منطقه حائل را با نام و مشخصات ذکر می کند. وی از سوزانده شدن یکصد و شصت نفر در یک جا و سوزاندن 47 نفر در جای دیگر گزارش می دهد و مجموع قربانیان دوره سوم حکومت آل سعود را چهار صد هزار نفر برآورد می کند. (3:ص105)
[4] :لا یمکن أن اقول إنهم کفره و الذنی یقول من کفر مومنا فقد کفر..." (3:ص139)
[5] البته شریف حسین برای تشکیل چنین حکومت گسترده ای توان لازم را نداشت؛ زیرا در همان زمان ، «ملک فواد » در مصر، شبیه چنین ادعایی را داشت. هم چنین نیروی قدرت مندی همانند آل سعود و اخوان ، شریف حسین را تهدید می کرد.
[6] این شهرک، یک از شهرک های بزرگ اخوان بود و گفته اند پنج هزار رزمنده داشت وتوسط «سلطان بن بجاد» و کمک های عبد العزیز تأسیس شد.(ر.ک 9(
[7] فیصل که خود زمانی عبد العزیز را در باره ارتباط با اجانب مواخذه می کرد، خود به انگلیسی ها متوسل شد . به نظر می رسد ، فیصل در پی گذراندن همان راهی بود که عبد العزیز پس از فرار از منطقه نجد به کویت طی کرده بود. به عبارت دیگر ،فیصل نیز دریافته بود که تنها راه رشد اندیشه افراطی همانند وهابیت، وابستگی به قدرت های خارجی است که به دنبال منافع خود است.
[8] جریان شناسی معاصر وهابیت نیاز به پژوهشی جداگانه دارد که اخوانی های جدید از جمله «العتیبان» را باید در آن جا بررسی کرد.
[9] البته در این زمان، عبد اعزیز اول –پدر وی – سلطان سعودی بود وسعود ، فرمانده لشکر عبد العزیز بود؛ اما ویرانی ها به دست وی انجام شد.
[10] این قبرستان امروز در میان شیعیان به «قبرستان ابو طالب» معروف می باشد و در کنار پل حجون واقع شده است.
[11] مهندس یوسف الهاجری، با بررسی سند های مختلف، به وضعیت بقیع در سال های پس از بازسازی این مکان مقدس پرداخته است.(17)
[12] چنان که در نمایندگانی که از سوی مسلمانان شبه قاره به عربستان آمدند ، این نگرانی ها کاملا قابل تشخیص است.(21:ص6)
[13] برای آشنایی با این مخالفت ها (ر.ک) (17:ص139تا181). در این کتاب ، برخی از اقدامات دولت ایران در این زمینه نیز ذکر شده است:بخش « ردود فعل مجلس شوروی الوطنیه الایرانیه»، ص171-181.
منابع:
1. H.St-JB. Philiby, "Saudi Arabia 2. الکسی فاسیلیف، «تاریخ المملکه العربیه السعودیه». 3. ناصر السعید،«تاریخ آل سعود». 4. J.L. Burck hardt, "travels in Arabia." 5. احمد زینی دحلان، «خلاصه الکلام فی بیان امراء البلد الحرام». 6. عثمان بنعبد الله ابن بشر، «عنوان المجد فی تاریخ النجد»، جلد1. 7. G. Antonius, "The Arab Arab Awakening." 8. حافظ وهبه، «جزیره العرب فی قرن العشرین». 9. سایت المعرفه، «سلطان بنبجاد». 10. حافظ وهبه، «خمسون عاما فی جزیره العرب». 11. سعودبن هذلول، «تاریخ ملوک آل سعود». 12. حامد الگار، «وهابی گری». 13. هرایر دکمجیان، «اسلام در انقلاب، جنبشهای اسلامی معاصر در جهان عرب». 14. ابوذر«الاخوان». 15. سید محسن امین العاملی، «کشف الارتیابر فی اتباع محمد بنعبدالوهاب». 16. عبدالله بنجبرتی، «المختار من تاریخ الجبرتی». 17. یوسف الهاجری، «البقیع قصه تدمیر آل سعود للآثار اسلامیه فی الحجاز». 18. حسن جمال بناحمد الریکی، «لمع الشهاب فی سیره محمد بنعبدالوهاب». 19. المجله الثوره الاسلامیه،»، شمارهی 74. 20. جعفر الخلیلی، «موسوعه العتبات المقدسه». 21. Sixth World Seminar, "the future of the Haramain- Makkah & Madineah; The Muslim Institution."
منبع: سلفیگری و وهابیت؛ جلد یکم: تبارشناسی، سید مهدی علیزاده موسوی، معاونت فرهنگی و تبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ دوم، 1389ش.
|