اصطلاح «نواقض الاسلام» به معنی اموری است که ارتکاب آنها شخص مسلمان را از دایره اسلام خارج ساخته و کافر می شود، و به همین سبب آن شخص مرتد و مستحق خلود در آتش جهنم خواهد بود.
اصطلاح «نواقض الاسلام» به معنی اموری است که ارتکاب آنها شخص مسلمان را از دایره اسلام خارج ساخته و کافر می شود،[1] و به همین سبب آن شخص مرتد[2] و مستحق خلود در آتش جهنم خواهد بود.[3]
«نواقض» جمع «ناقض» و از ماده «نقض» به معنای فاسد شدن و از بین رفتن چیزی که به سامان رسیده، می باشد،[4]بر همین اساس «ناقض» به معنای مبطل و مفسد می باشد که هر زمانی بر چیزی عارض شود، آن را فاسد کرده و از بین می برد.[5]
محمد بن عبدالوهاب علاقه زیادی به استفاده از نقض اسلام از خود نشان داده و در مواضعی سخن از نواقض اسلام به میان آورده است. او در یکی از نامه هایش که به سران قبایل عرب نوشته، با تشبیه اسلام به وضو، نواقض اسلام را به نواقض وضو تشبیه می نماید. البته او موارد نواقض الاسلام را نام نمی برد و تنها شمارگان آن را حتی تا 100 ناقض بیان می کند.[6] در نامه ای دیگری، به مسأله تکفیر در کلام علماء می پردازد و اعظم نواقض اسلام را ده مورد معرفی می کند.[7]
نقطه ثقل توجه محمد بن عبدالوهاب به نواقض اسلام را می توان در کتاب «مجموعه رسائل فی التوحید و الایمان» مشاهده کرد که در رساله هشتم آن، به طور مستقل و خیلی مختصر به بحث «نواقض الاسلام» پرداخته است. او در این رساله نواقض اسلام را ده مورد معرفی کرده که عبارتند از: 1- شرک به خدا، 2- واسطه قرار دادن بین خود و خدا، 3- عدم تکفیر مشرکین، 4- کسی که تعالیم و راهنمایی دیگران را بهتر از تعالیم پیامبر می داند، 5- کسی که از چیزی که رسول الله(ص) آورده بدش بیاید هرچند خود به آن عمل کند، 6- کسی که چیزی از دین یا یکی از ثواب یا عقاب دین را به استهزاء بگیرد، 7- سحر و جادوگری و اقسام آنها و یا به آنها راضی باشد، 8- دوستی و همکاری با مشرکین علیه مسلمین، 9- کسی که اعتقاد داشته باشد انسانی از این حق برخوردار است که از دایره شریعت پیامبر(ص) خارج گردد، 10- اعراض از دین خدا به گونه ای که برای آگاهی و عمل به احکام آن تلاشی انجام ندهد.[8]
کارکرد بحث «نواقض الاسلام» در نزد سلفی ها، در مسأله توحید و شرک و مهمترین پیامد طرح چنین مباحثی، مشرک نامیدن بسیاری از مسلمانان می باشد. زیرا در توضیح اینکه واسطه قرار دادن بین خدا و خود حرام است، به مصادیقی از قبیل: «زائران قبور از آنان طلب وساطت می کنند»، «یا رسول الله اشفع لی می گویند»،[9] «از راه دور از میت صالح استعانت می جویند»،[10] و غیره اشاره می کنند و برای مثال آوردن از اعمال صوفیه و رافضه نام می برند.[11] در کنار طرح چنین مباحثی، از بیان اینکه «مشرک حلال الدم و المال است»[12] و «شرک موجب جهاد می شود»[13] غافل نمی شوند، و با جمع این قضایا، نتیجه ای که عائد پیروان سلفیت می شود، چیزی جز قتل و خونریزی مسلمانان نمی باشد.[14]
محمد بن عبدالوهاب ادعا کرده که این موارد را فقهای چهار مذهب اهل سنت در ابواب «حکم المرتد» کتب فقهی بیان کرده اند. اما با نگاهی به منابع فقهی اهل سنت، تنها یکی مهمترین نواقض اسلام ـ واسطه قرار دادن میان خود و خدا ـ را از نگاه علمای اهل سنت برمی شماریم.
فقهای متقدم اهل سنت در «کتاب المرتد» مواردی را برای ارتداد برشمرده اند[15] که نگارنده هیچ مطلبی نیافت که واسطه قرار دادن میان خود و خدا را نوعی از ارتداد معرفی کرده باشند.[16] بیشتر علما با استناد به روایت پیامبر خدا(ص) که فرمودند: «من بدل دینه فاقتلوه»، تنها بر بازگشت به کفر تاکید دارند،[17] گویا تصور اینکه مسلمانی با وجود اقرار به اسلام، مشرک هم باشد، اصلا در قاموس فقه اسلامی وجود نداشته است.
برخی با استناد به روایات این باب همه موارد ارتداد را گردآوری کرده و گفته اند: قتل انسان مسلمان جایز نیست مگر 10 صنف: 1.مرتد؛ 2.اهل بغی؛ 3.خناق؛ 4.زندیق؛[18] 5.تارک الصلاة متعمدا؛ 6.ساحر؛ 7.ساب الرسول(ص)؛ 8.زانی محصن؛ 9.قاتل عمد؛ 10.مرتده.[19]
پاره ای از مولفین نیز این سخن شافعی(۱۵۰-۲۰۴ق) که حکم مرتد را بیان می کند، را ملاک قرار داده اند: «کسی که از اسلام به کفر بازگردد، چه با اسلام متولد شده باشد و چه اینکه بعد مسلمان شده باشد، و سپس کافر شود، باید کشته شود، هر کفری که به آن بازگردد چه در ظاهر و چه در نهان مانند زنادقه، و اگر توبه کند، کشته نمی شود ولی اگر توبه نکند کشته می شود، چه مرد باشد و چه زن، عبد باشد و یا حر باشد».[20]
پی نوشت:
[1] . طریفی، عبدالعزیز، الإعلام بتوضيح نواقض الإسلام، ص 2.
[2] . فوزان، صالح، أسئلة وأجوبة في مسائل الإيمان والكفر، ص 2.
[3] . علوان، ناصر بن عبدالله، التبيان شرح نواقض الإسلام، ص 2؛ راجحی، عبدالعزیز، أجوبة عديدة عن أسئلة مفيدة، ص 11.
[4] . جوهری، اسماعیل بن حماد، همان، ماده نقض؛ افریقی، ابن منظور، همان، ماده نقض؛ ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغه، ماده نقض.
[5] . طریفی، عبدالعزیز، الإعلام بتوضيح نواقض الإسلام، ص 2.
[6] . تمیمی، محمد بن عبدالوهاب، الرسائل الشخصية، ص 24.
[7] . همان، ص 212.
[8] . تمیمی، محمد بن عبدالوهاب، مجموعه رسائل فی التوحید و الایمان، ص 385.
[9] . راجحی، عبدالعزیز، تبصیر الانام بشرح نواقض الاسلام، ص 14.
[10] . عدنی، ناصر بن احمد، شرح نواقض الاسلام، ص 29.
[11] . راجحی، عبدالعزیز، همان؛ براک، عبدالرحمن بن ناصر، شرح نواقض الاسلام، ص 9.
[12] . طریفی، عبدالعزیز، الاعلام بتوضیح نواقض الاسلام، ص 12.
[13] . فوزان، صالح، دروس فی شرح نواقض الاسلام، ص 46.
[14] . نکته جالب اینکه حتی در میان پیروان سلفیت این باور وجود دارد که کتاب هایی مانند «نقض الاسلام» باعث ترویج تکفیر مسلمانان می شود ولی با این وجود برای رغم انف دشمنان توحید!! شرح و تقریر این مطالب را در مدارس و مساجد واجب می دانند. فوزان، صالح، دروس فی شرح نواقض الاسلام، ص 57.
[15] . کلوذانی، ابوالخطاب، الهداية على مذهب الإمام أبي عبد الله أحمد بن محمد بن حنبل، ص 545؛ مقدسی، عبدالله بن احمد بن قدامه، المغنی، ج 9 ص 3.
[16] . برای نمونه به این موارد نگاه کنید: ابن رفعه، احمى بن محمد، كفاية النبيه في شرح التنبيه، ج 16 ص 304؛ قرطبی، یوسف بن عبدالله، الكافي في فقه أهل المدينة، ج 2 ص 1089؛ جوینی، عبدالملک بن عبدالله(م 478ق)، نهاية المطلب في دراية المذهب، ج 17 ص 160؛ عمرانی، یحیی بن ابوالخیر، البيان في مذهب الإمام الشافعي، ج 12 ص 39؛ کاسانی حنفی، ابوبکر بن مسعود(م 587ق)، بدائع الصنائع في ترتيب الشرائع، ج 7 ص 134.
[17] . قیروانی، عبدالله بن ابوزید، النوادر والزيادات على ما في المدَوَّنة من غيرها من الأمهات، ج 14 ص 495؛ ماوردی، علی بن محمد، الحاوي الكبير في فقه مذهب الإمام الشافعي، ج 13 ص 149؛ خرقی، عمر بن حسین، متن الخرقى على مذهب ابي عبد الله أحمد بن حنبل الشيباني، ص 132.
[18] . مراد از زندیق در این مقام کسی است که در ظاهر اسلام آورده ولی در نهان کافر است. نک: زرکشی، محمد بن عبدالله، شرح زرکشی على مختصر الخرقي، ج 6 ص 232.
[19] . سُغدی، علی بن حسین(م 461ق)، النتف في الفتاوى، ج 2 ص 689.
[20] . مزنی، اسماعیل بن یحیی(م 264ق)، مختصر المزنی، ج 8 ص 367؛ ماوردي، علي بن محمد(م 450ق)، الحاوي الكبير في فقه مذهب الإمام الشافعي، ج 13 ص 151؛ روياني، عبدالواحد بن إسماعيل(م 502ق)، بحر المذهب، ج 12 ص 422.
|