جریان اخوان التوحید یکی از جریان های مذهبی متعصب و بسیار تند تکفیری است که در عربستان ظهور یافته و جنایات بسیاری زیادی در عربستان انجام دادند و توسط عبد العزیز آل سعود از بین رفتند.
دوره سوم وهابيت که با روي کار آمدن «عبدالعزيز» آغاز شد، همراه با نوعي چرخش و گذار از جريان افراطي و تند روي وهابيت به سوي تساهل بود؛ زيرا در اين دوره، ارتباط مستقيم وهابيت با انگلستان و آمريکا از يک سو، و رويارويي آل سعود با مظاهر مدرنيسم و نوگرايي از سوي ديگر، موجب تغيير در ديدگاه هاي تند خاندان آل سعود شد.
براي نمونه، در حالي که جناح تند رو و تکفيري وهابيت، اتومبيل، تلفن و تلگراف را از شيطان مي دانست، عبدالعزيز در جريان فتح حجاز، به اهميت اين ابزار ها براي استقرار سلطه ي خود به خوبي پي برد.[1] با وجود اين تحول، آل سعود هم چنان به مکتب وهابيت نيازمند بود؛ زيرا آنچه مشروعيت آل سعود و حملات ويرانگر آن ها را براي گسترش حاکميتشان توجيه مي کرد، شعار توحيد بر پايه آموزه هاي مکتب وهابي بود. بنابراين ناچار بود در ظواهر، خود را پايبند به آموزه هاي وهابي نشان دهد و از ظرفيت هاي اين مذهب نوساخته، براي پيشبرد هدف هاي خود بيش ترين بهره را ببرد.
از سوي ديگر، شيوخ وهابي نيز تنها در صورتي امکان ادامه ي حيات داشتند که حکومت آل سعود پابرجا مي ماند و با وجود انتقاد هايي که به آن داشتند، چاره جز حمايت براي آن ها نمانده بود.
چنين وضعيتي، آل سعود را در تعارضي آشکار قرار داد؛ از يک سو براي ايجاد حاکميت بر شبه جزيره و تأسيس کشوري واحد در دنياي مدرن، نيازمند تحمل ديگران و تعامل بيش تر با دنياي خارج بود، و از سوي ديگر، براي حمله به ديگر مناطق شبه جزيره و اشغال آن ها، به ايدئولوژی وهابيت نياز داشت.
در اين ميان، عبدالعزيز پس از تثبيت اوليه ي قدرت خود و فتح مناطق اطراف رياض، به اين نتيجه رسيد که لشکر کوچک وي نمي تواند با توجه به گستردگي شبه جزيره عربستان، زمينه هاي چيرگي وي را بر اين مناطق هموار کند؛ بنابراين به فکر تشکيل سپاهي افتاد که بتواند در فتح ديگر مناطق شبه جزيره، مانند بخش شرقي و منطقه ي حجاز، آل سعود را ياري نمايد. لشکري که با تمسک به آموزه هاي وهابي، با تمام وجود در خدمت هدف هاي وهابيان باشد.
از اين رو زمينه هاي تشکيل لشکري با نام «اخوان» را فراهم کرد. جريان اخوان داراي ويژگي هايي بود که مي توانست منافع آل سعود را تأمين کند:
الف) اخوان متشکل از صحرانشين بود که به علت زندگي ساده و انعطاف پذير، به سرعت براي جنگ آماده مي شدند وهنگام نياز مي توانستند تجهيز شوند.
ب) اخواني ها باديه نشيناني فقير بودند و به علت شرايط جوي و اقليمي شبه جزيره، همواره با مشکلات مادي بسياري دست و پنجه نرم مي کردند. کمک هاي مالي و ايجاد انگيزه هاي مادي در آن ها، مانندبه دست آوردن غنايم و مقام، مي توانست آنان را به شدت به دستگاه آل سعود وابسته کند.
ج) گروه اخوان از نظر معلومات ديني، کاملا بي سواد بودند و اين امر آنان را مستعد القاي عقايد وهابيت مي کرد. در ميان آن ها عالمي نبود که با عقايد انحرافي وهابيت مبارزه کند. به همين دليل، برخي از پژ وهشگران بنيان گذاران جريان اخوان را هبه دو بخش تقسيم کرده ند: نخست، عبد العزيز و خاندان آل سعود که زمينه سياسي شدن و بسيج آنان را براي عملي کردن اهداق خود فراهم کردند، و دوم، مبلغان و شيوخ وهابي، مانند «عبدالله محمد بن عبد اللطيف»، قاضي رياض که از خاندان محمد بن عبدالوهاب بود و «شيخ عيسي»، و «عبدالکريم مغربي»، که انگيزه هاي معنوي لازم را در آن جا براي حمله هاي ويرانگر برضد مسلمانان ايجاد کردند.[2]
د) روحيه ي بياباني و زندگي در شرايط دشوار و جنگ هايي که پيوسته ميان آن ها شعله ور بود، از آنان افرادي بي احساس و خشن ساخته بود که براي هر مأموريتي آماده بودند و هر اشاره اي از سوي خاندان آل سعود کافي بود که منطقه ي زيبايي را، تنها پس از ساعتي، به ويرانه اي تبديل کنند. عمل کرد اخوان در حمله هايشان به مناطق شرقي و منطقه ي حجاز، به ويژه طائف، به خوبي نشانگر چنين روحيه اي است.
با همه اين امتيازها، مشکلي اساسي فراروي آل سعود و داعيان وهابي وجود داشت. بيابان نشين ها، زندگي مستقري نداشتند و در سراسر بيابان هاي نجد پراکنده بودند و کوچ دائمي آن ها براي يافتن مرتع وآب، استفاده از آن را مشکل مي کرد. هم چنين به علت پراکندگي و جابه جايي آنها، آموزش آنان بسيار دشوار بود.
وهابيان براين اين مشکل نيز چاره جويي کردند. عبد العزيز شهرک هايي را با نام «هجر» براي استقرار دائمي بدويان ايجاد کرد. نخستين و شايد معروف ترين اين شهرک ها، شهرک «ارطاويه» بود که در سال1913ميلادي به وجود آمد. ارطاويه منطقه اي آباد بر سر کاروان هايي بود که از کويت به سوي «قصيم» رهسپار مي شدند. ساکنان اين هجر، بيش تر از قبيله «مطير» - يکي از قوي ترين قبيله هاي منطقه مرکزي شبه جزيره – بودند و پس از استقرار و روي آوردن به کشاورزي، براي خود خانه و کاشانه ساختند.[3]
پس از ارطاويه، تعداد شهرک ها افزوني يافت در حالي که در سال 1920 تعداد آن ها به 52 شهرک رسيد، در سال 1929 به 120 شهرک رسيد.[4]
آن چه بيش از هرچيز بدويان را علاقه مند به سکونت در اين شهرک ها مي کرد، سختي هاي کوچ نشيني و زندگي بدوي بود. عبدالعزيز با کمک هاي مالي به اين شهرک ها و در اختيار گذاشتن امکانات کشاورزي، آنان را به سکونت دائم تشويق مي کرد. چنين شرايطي موجب مي شد که وهابيان به راحتي بتوانند در اين مناطق به تبليغ و ترويج مکتب ابداعي خود بپردازند. مساجد و مدارس بسياري در اين شهرک ها فعال شد و مبلغان وهابي، تمام تلاش خود را براي آموزش بدوياني که با معارف ديني هيچ گونه آشنايي نداشتند، به کار گرفتند. به بزرگان اين شهرک ها به گونه اي ويژه توجه مي شد. آنان با توجه به جايگاه و نقششان در اداره شهرک و ميزان تعامل با حکومت آل سعود، ماهيانه مبلغي را دريافت مي کردند.
وهابيان به ايشان تلقين کردند که اسلام حقيقي، آن چيزي است که محمد بن عبدالوهاب، ارائه مي کند و مسلمانان ديگر مشرک هستند. مي توان گفت، اخواني ها در اعتقاد به مباني وهابيت، از بنيان گذاران مکتب وهابي پيش گرفتند. در ميان بدويان اين عقيده رايج بود که آنان پس از استقرار در اين شهرک ها، از جاهليت به اسلام حقيقي وارد شده اند. اخوان، صفت «مشرکان» را به همه کساني که با انديشه هاي آنان مخالف بودند، نسبت مي دادند.
در کنار ديگر آموزه هاي وهابي، آن چه بيش از هر چيز در ميان آنان تبليغ مي شد، جهاد با مشرکان بود. آنان در مبارزه با مشرکان (مسلمانان) از هيچ گونه سنگ دلي دريغ نمي کردند، و تاريخ، سرشار از جنايت ها وغارت هاي آنان است. آنان ظاهر خود را نيز با ديگر مسلمانان متفاوت کرده بودند تا به گمان خودشان، از مشرکان قابل تشخيص باشند. دستار سفيدي بر سر مي بستند؛ سبيل هايشان را مي تراشيدند و ريش هايشان را زياد بلند نمي کردند؛ محاسن خود را حنا مي بستند و لباس هاي عربي کوتاه مي پوشيدند؛ قهوه نمي نوشيدند، به اين دليل که در دوران رسول خدا قهوه وجود نداشت. در مجموع، با نگاهي به باور ها و عمل کرد آن ها، مي توان آنان را خوارج متأخر جهان اسلام ناميد.
اخوان با کمک هاي آل سعود و فعاليت مبلغان وهابي، رفته رفته رشد بسياري پيدا کرد و با پيوستن ديگر قبايل منطقه به آن ها قدرت يافتند. آل سعود در خلال سال هاي 1913 تا 1925 بهره هاي فراواني از سپاه اخوان برد و با کمک اين لشکر جرار، سيطره خود را بر شبه جزيره کامل کرد. رياست اخوان بر عهده فردي به نام «فيصل الدويش» گذارده شد که بعد ها خود به يکي از مخالفان اصلي آل سعود و خاندان آل شيخ تبديل شد و به دست عبدالعزيز کشته شد.
جنايت هاي اخوان در گوشه و کنار شبه جزيره عرب، چنان گسترده بود که زبان زد خاص و عام است. در مناطقي مانند «حائل»، «قصيم»، «بريده»، «جوف»، «تربه»، «حفر»، اخواني ها به بهانه ي شرک، رسما به کشتار مسلمانان پرداختند. آنان در منطقه حائل، مردم را زنده زنده در آتش سوزاندند و تعداد زيادي را گردن زدند.[5] تر س و وحشت چنان مردم منطقه را دربر گرفت که بيش از پنجاه هزار نفر به کشور عراق، سوريه و اردن مهاجرت کردند. عبد العزيز، هرچند تعهد کرده بود که فردي را از اهالي حائل به امارت آن ها بگمارد، پس از چندي عمو زاده خود «عبد العزيز بن مساعد جلوي» را که در خشونت و جنايت شهره عام و خاص بود، به امارت اين شهر گمارد.[6] در منطقه قصيم، در بريده بيش از پانصد نفر را سر بريدند که برخي از آنان، از عالمان و بزرگان اهل سنت بودند. يکي از آنان، قاضي بزرگ «شيخ ابراهيم بن عمر» بود که عبد العزيز از وي خواست فتوا به کفر دشمنان وي دهد، اما وي نپذيرفت و در مقابل گفت:" نمي توانم بگويم آن ها کافرند؛ بلکه کسي کافر است که مسلماني را نسبت کفر دهد."[7]
به همين دليل، گودالي کندند واو را با دست هاي بسته، داخل آن انداختند و زنده زنده سوزاندند و در پايان، در حالي که هنوز نفس مي کشيد، او را زنده به گور کردند.[8] چنين وضعيتي در «عنيزه» نيز وجود داشت.
در منطقه «احسا» که محل زندگي شيعيان بود، آل سعود و در رأس آنان اخوان، جنايات و فجايع را از حد گذراند. عبد العزيز پس از فتح اين منطقه درسال 1331 قمري، دستور داد سر بسياري از بزرگان و مشايخ را بريدند و بر روي طبق هاي غذا قرار دادند و مردم را مجبور به خوردن از اين غذاها نمودند. در بخش هاي ديگر احساء، مانند «قطيف»، «عقير»، و «جبيل»، چنين جنايت هايي رواج يافت. «عبدالله بن جلوي» که در خشونت و سنگ دلي زبان زد بود، به حکومت اين منطقه برگزيده شد.[9] وي در خصوص شيعه، به ويژه در قطيف-مرکز احسا- جنايت هاي بيشماري انجام داد.[10] به دليل ستم هاي بسيار آل سعود در اين منطقه، بيش از يک مليون نفر از احسا و قطيف به عراق مهاجرت کردند که بيش تر آن ها در منطقه بصره و زبير سکونت گزيدند.[11]
در سال 1337 قمري، سپاه عبدالعزيز به رهبري فيصل الدويش، هنگامي که بر سپاه «عبدالله بن حسين» که از حجاز به جنگ وي آمده بودند پيروز شد، دو روستاي بزرگ با نام «خرمه»، «تربه»، را ويران کرد و ساکنان آن، حتي زنان و کودکان را قتل عام کرد. تعداد قربانيان را تا سه هزار نفر ذکر کردند.[12] پس از آن، نخلستان ها و مزرعه ها را به آتش کشيدند و در اين منطقه، جز ويرانه چيزي باقي نماند.
پی نوشت:
[1] . H. st J J.B phi;by. "Saudi Arabia" p. 305.
[2] . الکسی فاسیلیف، نتایخ المملکة العربیة السعودیة»، ص 295.
[3] . همان، ص 297.
[4] . همان، ص295.
[5] . ناصر السعید، «تاریخ ال سعود»، ص 104 تا 105. ناصر السعيد که خود از اهالي «حائل» بود، برخي قربانيان منطقه حائل را با نام و مشخصات ذکر مي کند. وي از سوزانده شدن يکصد و شصت نفر در يک جا و سوزاندن 47 نفر در جاي ديگر گزارش مي دهد و مجموع قربانيان دوره سوم حکومت آل سعود را چهار صد هزار نفر برآورد مي کند.
[6] . ناصر السعید، «تاریخ ال سعود»، ص 106 تا 107.
[7] . لا يمکن أن اقول إنهم کفره و الذني يقول من کفر مومنا فقد کفر ... "
[8] . ناصر السعید، «تاریخ ال سعود»، ص 139.
[9] . همان ص 143 تا 145.
[10] . الکسی فاسیلیف، نتایخ المملکة العربیة السعودیة»، ص 301.
[11] . ناصر السعید، «تاریخ ال سعود»، ص 147.
[12] . ناصر السعید، «تاریخ ال سعود»، ص 167 تا 168.
|