یکی از اصول مسلم اسلامی، مسئله شفاعت است، که در آیات قرآن و روایات متعدد بیان شده و اصل آن مورد پذیرش تمامی مسلمانان می باشد.با این حال وهابیت برخلاف دیدگاه سایر مسلمین تنها بخشی از موارد شفاعت را پذیرفته است.
یکی از اصول مسلم اسلامی، مسئله شفاعت است، که در آیات قرآن و روایات متعدد بیان شده و اصل آن مورد پذیرش تمامی مسلمانان می باشد. وهابیت نیز مثل ساير مسلمانان اين اصل را قبول دارند. اما اختلاف آنها با سایر مسلمانان در بحث طلب شفاعت از پیامبر و اولیای خداست. آنان مسئله درخواست شفاعت را در زمان حیات عندالحضور و در قیامت پذیرفته اند و اختلاف اصلی میان مسلمانان با وهابیت، در زمان ممات (حیات برزخی) است، که به صورت مستقیم از پیامبر درخواست شفاعت کنیم. دو دلیل وهابیون عبارتند از؛
1) عمومات قرآن:
وهابیون برای انکار شفاعت به برخی عمومات قرآن تمسک کرده و با برداشت اشتباه از این عمومات، و قیاسِ عمل مسلمانان با مشرکانِ زمان پیامبر، که قیاسی مع الفارق است، می گویند عمل مسلمانان شبیه عمل مشرکان است و شفاعت به ذات اولیای الهی در زمان ممات، مثل درخواست و توسل مشرکان به بت هاست. وهابی ها با استناد به آیه: «... هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللهِ ...»[1] درخواست شفاعت از پیامبر در زمان ممات را نپذیرفته و شرک می دانند.
با دقت در آیات قرآن، می توان فهمید که مشکل اصلی مشرکان مکه نوع نگاهشان به بت ها بود و عبادت بت ها و تقرب به آنها از لوازم این نگاه بود. چرا که مشرکان مکه معتقد بودند خداوند تمام امور عالم را به بت ها واگذار کرده، از این رو به عبادت آنها می پرداختند تا حوائج دنیوی شان برطرف شود و مورد شفاعت آن ها قرار بگیرند. لذا خدای متعال این نگاه و آن عمل را سرزنش کرد و به شرک ربوبی آنها ایراد گرفت.
در شفاعت اسلامى، نه اعتقاد به الوهيت شافعان مطرح است، و نه اینکه آن ها به صورت مستقل می توانند کار خدایی انجام دهند، بلکه دخالت اولیاء الله در امور جزئی، باذن الله بوده است و اگر کسی معتقد باشد که تمام امور عالم به کسی یا کسانی واگذار شده است، این شرک است و همه علمای اسلام معتقدان به آن را مشرک می دانند و اهل بیت عصمت و طهارت نیز قائلان به آن را لعن کرده اند. لذا در سیره سلف درخواست شفاعت از پیامبر دیده می شود چنان که می توان به گفتار مالک ابن انس (یکی از امامان اربعه اهل سنت) در پاسخ به پرسش منصور عباسی (دوانیقی) اشاره کرد: «... منصور گفت: ای مالک! آیا هنگام دعا در کنار قبر پیامبر (صلّی الله علیه وآله) باید رو به قبله بایستم یا رو به سوی قبر پیامبر (صلّی الله علیه وآله) کنم؟ مالک جواب داد، چرا صورتت را از قبر برگردانی در حالی که پیامبر (صلّی الله علیه وآله) وسیله تو و پدرت آدم در روز قیامت است. رو به قبر بایست و از ایشان طلب شفاعت کن تا نزد خدا برایت شفاعت کند»[2]
برای مطالعه بیشتر می توانید به مقاله «رابطه توسل، شفاعت و استغاثه؛ بازخوانی محل نزاع و نقد آن» مراجعه کنید.
2) سماع موتی:
اگر وهابیون طلب شفاعت در زمان ممات را بی فایده بدانند، و نفی سماع موتی را نسبت به پیامبر ذکر کنند، سخنی بدون دلیل است. چرا که وهابیون ظاهر آیه (إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى)[3] را مورد استدلال خود قرار داده اند، و مراد از (الْمَوْتَى) را میت و معنای (لَا تُسْمِعُ) را فقدان شنوایی دانسته اند. [4]
در حالی که این آیه و نظائر آن، بر طبق سیاق آیات قرآن و تفاسیر در شأن کفار معاند نازل شده است، و مفسران بسیاری از اهل سنت نیز مانند فخر رازی،[5] قرطبی،[6] ابن کثیر،[7] و دیگران[8] مراد از موتی را کفار، و سماع را هدایت یا پذیرش حق دانستهاند. پس معنای صحیح آیه این عبارت است: «ای پیامبر! تو قادر نیستی کسی را که خدا او را برای پذیرش حق کَر ساخته است شنوا کنی»؛ یعنی همان طور که اجساد در قبر قابلیت شنیدن صدا را ندارند و سخن گفتن با آن ها نفعی برایشان ندارد، کفار نیز قدرت درک سخن پیامبر را ندارند و سخنان پیامبر هیچ نفعی برایشان ندارد.
آیات و روایات متعددی مسئله سماع موتی را ثابت می کند، و سیره پیامبر نیز بر این امر دلالت دارد، چنان که ایشان با کشتگان جنگ بدر سخن گفتند[9] مسئله سماع موتی امری مسلم و واضح است، تا جایی که بزرگان سلفیه مانند ابن تیمیه و ابن قیم نیز آن را پذیرفته اند.
برای مطالعه بیشتر در زمینه سماع موتی می توانید به مقاله «بررسی و نقد دیدگاه سلفیه در ارتباط ارواح با عالم جسمانی» و یا به مقاله «سماع موتی و رابطه آن با توسل به ارواح اولیای الهی» مراجعه کنید.
پی نوشت:
[1] - سوره یونس، آیه 18.
[2] - سمهودی، نور الدین علی بن احمد، وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، ج4، ص197؛ همچنین امین، سید محسن، كشف الارتياب في أتباع محمد بن عبدالوهاب، ص317 و 318؛ طاهری خرم آبادی، حسن، شفاعت، ص88.
[3] - سوره نمل (27)، آیه 80. «ای پیامبر! تو مردگان را توان شنواندن نداری»
[4] - البانی، ناصرالدین، سلسلة الأحادیث الضعیفة والموضوعة، ج3، ص285؛ بنباز، عبد العزیز، فتاوی نور علی الدرب، ج14، ص149.
[5] - فخر الدین رازی، محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، ج24، ص571.
[6] - قرطبی، محمّد، الجامع لأحکام القرآن، ج13، ص232.
[7] - ابن کثیر، تفسیر ابنکثیر، ج6، ص210.
[8] - مانند، ابن عباس، سمعانی، بغوی، زمخشری، ابن جوزی، نسفی، سیوطی، ابن تیمیه، خازن، قشیری، بقاعی، یحیی بن سلام و ... .
[9] - نیشابوری، مسلم بنحجاج، صحيح مسلم، ج4، باب 17، ح 77.
منبع: http://alwahabiyah.com
|